به غیر "پروژه پاساژها" که ان را نیز نمی توان یک متن منسجم متمرکز بر معماری دانست، دو یا سه متن نسبتا کوتاه دیگر وجود دارد که شاید بتوان با کنکاش در ان ها نگاه والتر بنیامین به معماری را کاوید، یکی از ان ها "تجربه و فقر" است و دیگری"شخصیت ویرانگر"، انچه پی می اید برگردانی از این نوشتار است، نوشتاری که محور کتابی همچون "فلسفه بنیامین: تخریب و تجربه" نوشته ی اندرو بنیامین قرار گرفته است در مقالاتی هم چون "انسان بی وطن: تاملاتی بر شخصیت ویرانگرِ والتر بنیامین" نوشته اروینگ ولفارت نیز بر ان تاکید گردیده.
این کوتاهْ نوشته پیش از این توسط امید مهرگان نیز به فارسی برگردانده شده است که نسخه هایی از این برگردان را می توانید اینجا و اینجا نیز بیابید.
احتمالا برای هر ادمی پیش می اید که وقتی برمی گردد و زندگی اش را مرور می کند به این نتیجه می رسد که تقریبا ریشه تمام تعهداتی که در طول عمرش به ان ها مقید بوده است از انسان هایی نضج می گیرند که همه بر تجسد ویژگی های یک "شخصیت ویرانگر" در ان ها متوفق الرای هستند. او روزی، احتمالا بر حسب تصادف، با این واقعیت مواجه می شود و هر چه این شک سنگین تر باشد، احتمالا، مجال او برای ارائه وجوه شخصیت ویرانگر بیشتر بوده است.
شخصیت ویرانگر فقط یک اسم رمز می شناسد: "جا بازکردن" و فقط به یک کنش پایبند است: "جاده صاف کردن" نیاز او به هوای تازه و فضای باز از هر کینه ای قوی تر است.
او جوان و شاد است، جوان است از ان رو که ویران گری با پاک کردن تمام نشانه گان سن و سالی که از ما گذشته، انسان را دوباره جوان می سازد. او شادی می کند، چرا که پاک کردن هر چیزی برای او به معنای به حداقل رساندن و حتی امحای کامل تمام ان چیزهایی است که او را از شرایط ایده ال دور می کند. به واقع تنها زمانی به عمق و میزان سادگی جهان پی می بریم که مشاهده می کنیم، شان جهان در محک مواجه با ویرانی، نهایتا به خلق تصویری این چنین اپولونیونی از شخص ویرانگر منتهی می گردد. این همان شانی است که همچون بندی سترگ، هر انچه وجود دارد را تنگ بغل کرده، یکی می سازد. تمام انچه پیش امد جلوه ایست از انچه به شخصیت ویرانگر استطاعت درک نمایی از یک هارمونی عمیق تر می دهد.
[نرینهْ] شخصیت ویرانگر، همیشه حین کار سرِحال و سرْزنده است. این طبیعت[ــِـ زنانه] است که، حداقل به صورتی غیر مستقیم، ضرباهنگ او را مقرر می سازد، چرا که او بایستی از طبیعت پیشی گیرد، که در غیر این صورت طبیعت خود ویرانگری را مقرر خواهد ساخت.
شخصیت ویرانگر، تصویری از اینده نزدیکِ پیش رو ندارد، نیازهای انچنان زیادی هم ندارد و در این میان کمترین چیزی که برایش اهمیت دارد این است که بداند چه چیزی جایگزین انچه ویران می کند خواهد شد، انچه بیش از هر چیزی، حداقل در لحظه، برایش اهمیت دارد فضای خالی است ـ جایی که تا لحظه ای پیش چیزی در ان قرار داشت یا قربانی ای در ان می زیست، بدون شک کسی پیدا خواهد شد که به این فضا نیاز داشته باشد، بدون ان که این فضا را اشغال کند.
سرش به کار خودش است و تنها کاری که نمی کند، کارِ افرینشگرانه است. به همان میزان که انسانِ آفرینشگر محتاج تنهایی است، او نیازمند ان است که مدام در احاطه مردم ـ شاهدانی بر کارایی اش ـ باشد.
شخصیت ویرانگر یک نشان است، نشانی هم همچون نشانه های مثلثاتی که می توان به هر سازی رقصاندش، از این روست که به راحتی لابه لای یاوه بافی ها و مهمل گویی ها لانه می کند و سعی بر فاصله گذاری میان او و این یاوه ها و مهملات دست سایی است عبث.
شخصیت ویرانگر علاقه ای به فهمیده شدن ندارد. تلاش در این راستا را نیز خام و سطحی می داند، فهمیده نشدن اسیبی به او نمی رساند، به عکس، [خودْخواسته] به این بارزه دامن می زند، درست همچون اوراکل ها[که گاه پیشگو و گاه جادوگر است و با نامیدن و تولید می آفریند و حقانیت و سرنوشت جهان را تعیین خواهد کرد]؛ ان نهادهای تخریب گر دولت، که محرک این نوع نگاه اند. شایعه؛ این بورژوایی ترینِ پدیده ها، صرفا ابزاری است برای فرار مردم از بدفهمی های رایج بر ان ها، حال انکه شخصیت ویرانگر بدفهمی را تاب می اورد و به شایعه دامن نمی زند.
شخصیت ویرانگر خصم انسانِ غلافی ایست[استعاره ای مناسب برای ترس فزاینده از خشونت در پست مدرنیته متاخر]؛ انسانی به دنبال ارامش و راحتی، که غلافْ ماوایش، عصاره و هسته اصلی این ارامش است، درون غلاف رَدِ مخملْینی است که او بر جهان به یادگار گذاشته است، این در حالی است که شخصیت ویرانگر هیچ ردی از خود به جای نمی گذارد، حتی ردهای تخریب را نیز محو می کند[انسان غلافْ نشین برخلاف شخصیت ویرانگر که ویران destruct می کند، امحا devastate می کند، یعنی مرزهای ممکنِ اینده را نیز از مسدود می کند و از میان می برد و هیچ امیدی برای رشد به جای نمی گذارد].
شخصیت ویرانگر در خط مقدم سنت گراها می ایستد. برخی مردم با دور از دسترس دانستن چیزها، دست یافتن به ان ها را به اینده [حتما دور] احاله داده و بدین طریق از ان ها محافظت می کنند، برخی [اما] هر موقعیتی را مغتنم می دانند و همه چیز را در دست رس و ممکن و به همین سبب به کل نابودشان می سازند، ادم های دسته دوم را ویرانگر می خوانند.
شخصیت ویرانگر واجد اگاهی انسان تاریخی است؛ انسانى كه ژرف ترين احساس اش نوعى بدگمانى نازدودنى است نسبت به روندهایی که بر [فیزیک] چیزها می گذرد، نوعی کارْبلدی readiness که گویی از ابتدا در ذاتش نهادینه شده، برای تشخیص امکان خراب شدن هر چیزی، بنابراین شخصیت ویرانگر تجسد کامل به خودْ اتکایی است.
شخصیت ویرانگر هیچ چیزی را پایدار و ماندگار نمی بیند و دقیقا از این روست که هرجایی راهی پیدا می کند، ان هم جایی که دیگران فقط به موانع و کوه ها بر می خورند و درست به همین دلیل که او هر جایی راهی می بیند، بایستی هر چیزی در هرجایی را پاک کند و البته همیشه این کار را سبوعانه به انجام نمی رساند، بعضا، به ظریف ترین صورت های ویران کردن نیز متمسک می گردد و باز هم از ان جایی که او هرجایی راهی می یابد، همیشه بر تقاطع ها مستقر است، بنابراین هیچ گاه نمی دانید که چه پیش خواهد امد. او هرانچه موجود است را به خُردِ ریز تبدیل می کند ـ نه برای انکه خُردِ خاکشی کردن را دوست دارد، بلکه بدان رو که می تواند از میان این خرابه ها راهی بازکند.
شخصیت ویرانگر نه از این رو به زندگی علاقه مند است که ان را با ارزش می داند، بلکه زندگی می کند چرا که خودکشی به دردسرش نمی ارزد.