مركز هنري وكسنر، طراحي شده توسط معمار بزرگ پيتر ايزنمن و همكاري ريچارد تروت مي باشد كه از ساكنين شهر كلمبوس در اوهايو بوده است ؛ مكاني كه اين مركز در آن ساخته شده است. اين ساختمان، محلي براي هنر معاصر در دانشگاه ايالتي اوهايو مي باشد و در اواسط دهه 80 ، ميان سال هاي 1983 تا 1989 ساخته شده است. اين مركز، اولين ساختمان عمومي ِ آيزنمن پس از سال ها تلاش به عنوان منتقد و نظريه پرداز معماري بوده و چشم انتظاران بسياري داشته است.
اين ساختمان، نه تنها اولين سازه ي عمومي آيزنمن، كه يكي از اولين ساختمانهاي ِ حقيقي ساخته شده از معماري ديكانستراكشن بوده است. آيزنمن سال ها پيش از ساخت اين ساختمان و البته هنوز، يكي از بزرگترين طرفداران و ايده پردازان معماري ديكانستراكشن بوده است ؛ سبكي پست مدرنْ كه از دهه 80 ميلادي آغاز گشت كه به نمايش قطعات ساختار سازه و اعوجاج ساختمان مي پردازد و به ساختارشكني يك سازه ي منسجم پرداخته و آن را با تركيبي نو و آشفته گون در كنار هم قرار مي دهد.
اين نظريه، به دنبال تغيير دادن و دستكاري فرم ِ ساختارِ اساسي يك سازه مي باشد و اين فرم و ظاهر نو، به منظور نمايش " اغتشاشي كنترل شده " ، يك منظرِ ناآرامِ غيرقابل پيش بيني را ارائه مي دهد تا توجه تماشاگرانش را به معماري، نه به عنوان يك امر روزمره و طبيعي و پذيرفتن آن به عنوان جنبشي هر روزه جلب بنمايد. اين تئوري را مي توان در خانه شماره VI از آيزنمن به وضوح مشاهده كرد، پروژه اي كه در آن ديوارها مانع از سكني مي گردند.
ديكانستراكشن، علاوه بر اين ها به تاكيد بر فضاهاي خالي و سلب و شفافيت از طريق فرم مي پردازد كه مي تواند از طريق ستون ها، چارچوب ها و يا صورت هاي ديگر موكد گردد. در مركز هنري وكسنر، بسياري از تئوري ها و نظريه هاي ديكانستراكشن جان مي گيرند. داربست هاي اطراف ساختمان، به آن شفافيت و عمق خاصي از فضاسازي مي بخشند و در عين حال ساختمان را، گويي نيمه تمام و در حال ساخت نشان مي دهند و توجه بينندگان را به جزئيات ناخوانده ي ساختمان جلب مي نمايند.
علاوه بر اين، آيزنمن ساختمان را نسبت به شبكه بندي متعامد دانشگاه، به نادرستي تراز نموده است. وي در ابتدا، به تقليد از " بهم ريختگي " پرديس دانشگاه، خطوط اصلي سازه را از راستاهاي افقي و عمودي ستون گذاري آن گرفته است و سپس، دقيقا برخلاف جهت غربي – شرقي ِ سازماندهي دانشگاه، مركز خود را شمالي – جنوبي قرار داده است. تقابل و تداخل اين شبكه ي كاملا متفاوت، احساسي از هرج و مرج و آشفتگي را در درون ساختمان، بوجود مي آورد و اين امر نيز، يكي از اصول برنامه ريزي شده در معماري ديكانستراكشن مي باشد.
متاسفانه، با تاكيد بر اصول ديكانستراكشن، ساختمان قابليت هاي كاربردي و عملكردي خود را از دست مي دهد. اين طرح، موجبات مسائلي در ساختمان گشته است، از جمله چكه كردن سقف، به دليل تعامد عمدي دو راستاي ساختمان و مشكلاتي به دليل متريال هاي استفاده شده در برخي از نقاط ساختمان.
همچنين، داربست هاي كار شده در اطراف ساختمان، به بهاي ايجاد شفافيت، بيش از حد مجاز به نور مستقيم آفتاب، اجازه ورود مي دهند و اين امر باعث صدمه زدن به آثار هنري در گالري ها و نوسانات بيش از انتظار دما در محيط هاي داخلي مي گردد كه گاه تا 40 درجه پيش مي رود. در واقع، پلان هاي متعامد به كاربران، احساسي " خصمانه " مي دهد ؛ به گفته ي آيزنمن، كاربران بايد و مطمئنا نسبت به ديوارهاي نابجا كار شده ي طرح، احساسي " تهوع آور " پيدا كنند. تمامي اين نقصان ها، منجر به بازسازي اين مركز در سال 2003 ، تنها سه سال پس از گشايش آن گشته است.
اين مشكلات، مسئله و پي آمدي مهم براي معماري معاصر را موجب گشته است. تاكيد بر بيان هنري بيش از قابليت و عملكرد، براي معماري مهم است ؛ اما بديهي است كه تمركز بر عملي بودن ِ ساختارِ معماري بايد بر توجه به بيان معماري اولويت داشته باشد، اما چنين نيست. اگر چه، هيچ ساختماني نبايستي چنان تاكيدي از بيان كانسپچوال خود بگيرد، كه موفق نگردد به آنچه كه در خدمتِ چيستي ِ آن است، برسد : يك ساختمان.
مركز هنر وكسنرِ آيزنمن، يك شاهكار معماري محسوب مي گردد اگرچه، موجوديتي از هدف يك سازه در آن قرار ندارد و به وضوح، بايستي تمركز بيشتري بر عملكرد ساختمان گذاشته مي شده است.