کوچه های قدیمی و دوطبقه بخشی از شهر را یک یه یک در پیاده روی طولانی با پدرم طی می کردم . اکثرا آجری بودند ، با فلزکاریهای آبی تیره. این بخش شهر با اینکه ارتفاعش پایین بود، آسمانش پیدا نبود. آدمها دید همدیگر را داشتند و به طرز کسل کننده ای غم در فضا موج می زد. سر نبش یکی از کوچه ها دیوارهاي یک خانه به دلیل بزرگ شدن بیش از حد تنه یک درخت کهنسال فرو ریخته بود، اما از خانه قدیمی خبری نبود، خانه چند طبقه و سفید، با سقفهای ضخیم و شیشه های وسیع بود و پرده های بزرگی از چهار طرف آن و بیرون نما تا پایین در باد ملایمی حرکت می کرد، نور از زیر پرده بیرون می زد و در سقف یک طبقه پروجکشن بزرگی از یک فیلم کلاسیک و سیاه و سفید برپا بود و مبل راحتی شبیه تخت تنها وسیله آن طبقه بود، من که از کهنگی کوچه ها خسته بودم، خانه جدید چنان به هیجانم آورده بود که زانوهایم را روی آسفالت گذاشته بودم و سعی می کردم لنز دوربین را با سقف و پرده سینمای خانگی اش و ماه در آسمان تنظیم کنم. در ذهنم پایین و بالا می کردم که شاید "رم کولهاس" معمارش باشد. کولهاس و تهران ؟!!! زیبا نبودن عمدی نما، شباهت پرده ها به کار خانه بوردو و برنامه ریزی های متفاوت هر سطح به کار او نزدیکتر بود .
ازخواب دیرهنگام عصر و رویای غریبش که برخاستم ، خبر مرگ زاها حدید، سوپراستار زن معماری دنیا در65 سالگی همه جا پخش شده بود. به رؤیایم برگشتم، فرار از غم و اندوه نوستالژیک گون و یافتن اثری نو و فاقد زیبایی متعارف. ده سال پیش بود که مبحث زیبایی و مقایسه اش در آثار "رم کولهاس"،" فرانگ گری" و "زاها حدید" در فضای نقد معماری علمی ( خارج از ایران ) در جریان بود و نقل قولی از" رم کولهاس" ورد زبانها که هروقت از کارهای خود کسل می شود و دنبال زیبایی است به دیدن یکی از از ساختمانهای "گری" می رود. با مرگ "زاها حدید" این گفتگو دیگربار در نوشته های منتقدین از سرگرفته شده است.
در متن "هاشم سرکیس " معمار لبنانی الاصل و رئیس دانشکده معماری ام .آی.تی به مناسبت مرگ حدید، از "پرسونا"ی نهفته در آثارش سخن رفته است. زیبایی مؤلفی که اغواگرانه مخاطب را به شوق تکرار از طریق الهام وا می دارد . او در اینجا شوق این تقلید را در دودسته تقسیم بندی می کند: معمارانی که با نگاه به آثارشان، با آنها وارد یک گفتگوی فرم گونه بدون کپی کردن آن بشویم و معمارانی که با آثارشان درگیر می شویم، اما حتی نمی توانیم آنچه آنها انجام داده اند را شروع کنیم، چرا که تا به حال به امکانات دیگری پرداخته ایم. این فاصله فریبنده در کارهای حدید به نحوی است که هم ستایشش می کنیم و هم نادیده و نپذیرفته می انگاریمشان؛ همانگونه که " کنث فرمپتون" اروتیسیسم موجود در کارهای حدید را یافته بود و زیرذره بین گذاشته بود. او از " پرسونا "ی حدید ، به مثابه یک پرسونای معماری یاد کرده نه پرسونای معمار؛ آثاری که هم حاوی زیبایی بوده اند و هم اصالت و حقیقت.
دیگر منتقدین اصراردارند که نباید پروژه های اولیه وی که الهام گرفته از نبوغ ریاضی وارش هستند و ریشه در منشأ وی و طبیعت صحراهای عراق و متافیزیک ماده زدایی شده ی کانستراکتیویست های روس دارند با آثاری که بعد از شراکت او با "پاتریک شوماخر" رنگ و بوی پارامتریسیسم تكنوکراتیک و اروپا محور به خود گرفته است، اشتباه شوند، فرمهایی که به نحوی با سبک باروک تزئینی ضعیف شده اند.
همان ویژگیهایی که سرمایه برای تکرار به خوبی می شناسد و می تواند به پایان غم انگیز مفاهیم عمیقی همچون خلق و رؤیا و حقیقت بیانجامد.
این شاید همان مرزی است که معماران بزرگ در دو سویش معلقند: زیبایی همیشه اغواگرانه است و تمایل به یک عدم زیبایی عمدی، اما برنامه ریزی شده و پاسخگو، ناشی از ترسی غریزی است برای از دست دادن خود زیبایی. نمی دانم جواب پرسش همیشگی ذهن من است یا نه؟ اما برای شناخت آن در خود می بایست ترس از ترس را کناری بگذارم . اما به هر رو امروز دنیای معماری بخشی از زیبایی زنانه و شجاع و نبوغ آمیز خود را از دست داده است. فردی که از هر لحاظ ستایش برانگیز بود.
همواره با احترام از یک آوانگارد یاد می کنم .