احتمالا فیلم انگل"Parasite"؛ برنده ی اسکار بهترین فیلم 2020 را دیده
اید، فیلمی که بسیار هنرمندانه و ظریف شکاف طبقاتی موجود در جامعه ی کره جنوبی را
بواسطه ی نمایش موازیِ سه خانه/ خانواده نشان می دهد؛ شکافی که البته می تواند
قابل تعمیم به همه ی جوامع متاثر از نظام و مدل های سرمایه داری نیز باشد. در
انگل، معیاری که تفاوت ها را میان سه سطح از زندگی رقم می زند، میزانِ بهره مندیِ
خانه از نور طبیعی است که بر احوالات اهل خانه نیز تاثیر می گذارد؛ سه خانه با سه
میزان از نورگیری در سه سطح از زمین.
خانه ی میانی در نیم طبقه ی زیرِ زمین است که سقفی کوتاه دارد، بدون
فضای باز (حیاط) و حتی نیم باز (تراس)؛ و تنها از باریکه ای مشرف به آشپزخانه نور
می گیرد که هم سطح کوچه است. مثل تمامی خانه هایی که همکف شان پله می خورد و روی
کرسی می نشینند تا زیرزمین شان هم بالاتر آید و ارتباطی هر چند اندک به بیرون
داشته باشد.
خانه ی بالایی که برای طبقه ی متمول جامعه است و معماری چیره دست آن
را ساخته و پرداخته، هم حیاط دارد هم نور بسیار زیاد و هم سطوح شفافی که تلالو نور
را منعکس می کنند. و البته خانه ی پایینی که در نیمه ی دوم فیلم همه را مبهوت می
کند، دو طبقه زیرِ زمین است و مثالِ مخفیگاهی ست که همان باریکه ی نورِ خانه ی میانی
را هم ندارد؛ چه رسد به فضای باز و نیم باز. ظلمات محض است و نفس را حبس می کند. لیکن
همسرِ خدمتکار خانواده ی خانه ی بالایی چهار سال در آن زنده-گی کرده است، از فقدان
نور، استخوان هایش نرم و دچار بیماری شده است. خانه سوم ـ اگر بتوان اسمش را خانه
گذاشت ـ چنان کنتراست شدیدی نسبت به دو خانه ی اول ایجاد می کند که قیاس این سه را
تاحدودی ناممکن و بسی مضحک جلوه می دهد.
به ظن نگارنده، خانه در معنای عام، قطعی ترین حصاری است که هر کس
دورِ خود می کشد، البته به تناسب اعتبار مالی اش که خود جبرِ تحمیلی مناسبات سرمایه
ست، امری که منتقدانه در انگل به تصویر کشیده شده است. گاه این حصار آنقدر تنگ و
تاریک است که از موهبت نور نیز بی بهره می ماند؛ یکی از بدیهی ترین نیاز هر موجود
جاندار برای رشد و نمو. و گاه آن قدر وسیع و روشن می گردد که همه امکانات عمومی را
در مقیاسی کوچک تر به تملکِ خصوصی در می آورد، گرچه بیش از نیاز و خواستِ شخصی
باشد؛ موقعیتی که در خانه ی بالاییِ فیلم وجود دارد.
همواره انسان برای زیستِ بلند مدت خود نیازمند حضور متناوب در سه
گونه ی فضایی باز، نیم باز و بسته است تا زمینه ی آرامش و آسایش وی بواسطه تغییر
ملایمِ نسبتش با محیط فراهم گردد. عصاره ی چندهزار سال تجربه ی زیست در خانه های ایرانی
این مهم را روشن می سازد که در اقلیم های مختلف و نیز شرایط متنوع اقتصادی، الگوی
خانه ها ثابت مانده و صرفا مقیاس آن ها تغییر کرده است. به دیگر بیان خانه ی یک
اشراف زاده و خانه ی یک رعیت زاده از لحاظ گونه های فضایی مشابه بوده و هر دو، حیاط
(فضای باز)، ایوان (فضای نیم باز) و اتاق (فضای بسته) را توامان داشته اند و تفاوت
شان صرفا در میزان کیفیت ساخت، تجملِ تزیینات، موقعیت در شهر و مقیاس آن بوده است.
لازم به توضیح است که در اینجا بحث کیفیت های ثانویه چنان که ذکرش رفت نیست، بلکه
خانه ای که شامل سه گونه ی فضایی مذکور نباشد، اساسا خانه نیست و در بهترین حالت
خانه ای ناقص است، لذا نقصان یک چیز ورای کیفیت آن است. ناقص بودنِ خانه، عملکرد
آن را مختل کرده و وابسته به امری بیرونی می کند. به طور مثال نیاز به حضور در فضای
باز و ارتباط مستقیم با طبیعت ما را به سمت حیاطِ خانه می برد، لیکن وقتی حیاطی
نباشد، مجبور می شویم با حضور در فضای شهری آن را برآورده کنیم. این وابستگی عملا
معنای خانه ـ قطعی ترین حصاری که هر کس دورِ خود می کشد تا تمام امکانات عمومی را
در مقیاسی کوچک تر برای خود شخصی سازی کند ـ را زیر سوال می برد.
امروزه به موجب همان جبرِ تحمیلی سرمایه داری که بر وضعیت مسکن سایه
ای تند انداخته است، همگان به یک میزان از این مهم بهره مند نیستند. درصد بسیار پایینی
از جامعه به سان خانواده ی خانه ی بالایی در فیلم انگل، حصاری وسیع تر دور خود
دارند که هر سه گونه ی فضایی را تامین می کند، و اهلِ خانه در میان این سه فضا
مدام در گردش و تغییرِ تدریجی هستند.
خانه ی میانی در فیلم، نماینده ی وضعیت سکونت اکثریت جامعه است که در
خانه هایی فاقد حیاطِ خصوصی و یا حتی تراسی که ارتباطی مستقیم با بیرون دارد، زندگی
کرده و صرفا تا حدودی از نعمت نورِ طبیعی بهره مند هستند. دقت کنید که الگوی
آپارتمان نشینیِ رایج با آنکه به سبب ارتفاع گرفتن از زمین نور مناسبی را به درون
می آورد لیکن فاقد گونه های فضایی باز و گاها نیم باز است و همچنان الگویی ناقص
برای سکونت بلند مدت محسوب می شود.
این روزها که به ضرورت در قرنطینه ی حصارهای شخصی خود هستیم، درک این جبرِ طبقاتی
تحمیل شده میان خانه/ خانواده ها بیشتر احساس می گردد. مادامی که امکان حضور در
فضاهای شهریِ نسبتا دموکراتیک مانند پارک ها، خیابان ها و ... را که به طور یکسان
و مشترک در اختیار همگان قرار دارد، از جریان زیستِ انسان حذف می کنیم، به واقع
انسان ها را در حصارهای شخصی خود که به هیج وجه با هم برابر نیستند، زندانی کرده ایم.
اگرچه این شرایط موقتی و بالاجبار است، اما کرونا بیش از پیش نقصان های خانه هایمان
را به ما گوشزد کرد و چون انگل دست روی تفاوت های فاحش و شکاف های طبقاتی جامعه ـ که
در نحوه ی زیستِ آدمی نیز اثر می گذارد ـ گذاشت. این شرایط تبعیض آمیز در میزان
تاب آوری انسان در قرنطینه نیز بشدت تاثیر گذار است. خانه ای که ناقص است و نمی
تواند نیازهای در حال تغییر و متناوب خانواده را در مدتی نسبتا طولانی تامین کند،
برای ساعاتی هم که شده، محکوم به ترک شدن است. در واقع این مهم نشان دهنده ی
آستانه ی تحمل و تاب آوری مردم به تناسب محل قرنطینه شان است. چه در خانه ی بالایی
باشند، چه در نیم طبقه ی میانی و چه در مخفی گاه زیرزمینی. در یک باغ چند هزارمتری
شاید بتوان ماه ها خود را قرنطینه کرد اما در یک زیرزمینِ کم نورِ بدون حیاط چه
مدت می توان مخفی ماند؟
شب های هجر را گذراندیم و زنده ایم
ما را به سخت جانی خود این گمان نبود
شکیبی اصفهانی
25 اسفند 98. سومین هفته از دورانِ قرنطینه. قم
. ایران
مجموعه نوشتارهایی اتووود در مورد فیلم پارازیت را می توانید اینجا مشاهده فرمایید.