طرح باززندهسازی کارخانه آرگو با یک هدف اولیه در تمام طول مسیر
طراحی دنبال میشود و آن حفظ تمام روایتهای گذشته خود آرگو است. نوعی بازگویی
روایتهای گذشتهی آرگو برای نسل امروز. بنابراین سعی شده است بهجای بازسازی آن،
بنا به همان شکل حفظ شود و بهعنوان موزه آرگو بستری برای آغاز روایتهای استعاری
مخاطبان باشد.
در طرح باززندهسازی این بنا بیشتر از هر چیز سعی شده است که معماری
بنا جانب سکوت را بپیماید. ازاینرو فضاها بسیار ساده و با حداقل
تزیینات طراحیشدهاند، تا انسان در فضاهای ساده در مواجهه با حضور چیزی به
آگاهی ویژهای دست یابد که همانا هدف «معماری استعاری» است.
ابتدا در این موزه گالریهایی برای خیال کردن طراحیشده است که با
گذر از هرکدام از آنها پردهای استعاری در پس ذهن مخاطب به ظهور میرسد که
رازهایی در پشت خود پنهان دارد و هرکسی به سهم خودش آنها را درمییابد. از عناصر استعاری مثل نور، آب، آینه، رنگ، شیشه و
غیره بهعنوان عناصر واسطه بین آسمان و زمین کمک گرفتهشده است درواقع در این مکان
ارتباط بین دو چیز از طریق واسطه صورت میگیرد واسطه بین انسان و خالقش.
در طراحی داخلی این موزه سعی شده است امکانهای متفاوتی برای ادراک
فضاها به وجود آید تا انسان را رها کند و با تکیهبر پاهای خود در فضا به چرخش و
گردش درآید. در این امکانهای متفاوت بین آدمی و فضا روابط تازهای شکل میگیرد و
تعاملی بین حواس و فضا به وجود میآید. او میگذرد تا به مرتبه چالشهای روحش با
فضا نائل شود و در راستای ادراک فضا، هر فضا را با هویت خاص خود در ذهنش بازخوانی
کند. کیفیتهای فضایی متنوع در این طرح یکی دیگر از این امکانهاست. فضاهایی باکیفیت
عبور و مکث و فضاهایی باکیفیت سکوت در کنار هم ترکیبشدهاند.
مواجهه با تضاد در فضاهای تاریک و روشن یا باز و بسته نیز یکی دیگر
از امکانهاست که به خدمت ادراک بیشتر درآمده است.
بهعنوانمثال این تضاد در گالری نور با مسیری طراحیشده است که در
طول این مسیر مخاطبان از پلهها یکییکی گذر میکنند و ملاقات با نور بعد از
تاریکی اتفاق میافتد. چراکه هیچچیز بهتر از تاریکی نور را نمیشناسد. این مسیر
خیال کردن، مثل تکرار زیستن در صراط مستقیم است، صراطی مستقیم در دل پیچوخم.
صراطی مستقیم که ابتدا و انتها دارد. این دالان برای طی طریق است، بدون مکث. مهم
در این راه چگونه رفتن است. چگونه پوییدن. مهم دریافت پیامها و نشانههای راه
است. وقتی به آخر مسیر میرسیم مانند آن است که شعری خوانده باشیم و در انتها
معنای آن را دریافته باشیم. طراح در انتهای مسیر نور را عامل رؤیت زیبایی معرفی
کرده است. یا در مثالی دیگر در گالری خیال میبینیم که محور توجه حسی در این فضا
همواره به سمت آسمان است حالآنکه محور توجه حرکتی مستقیم و در رو به روی ما قرار
دارد. این نگاه به آسمان باعث میشود انتهای مسیر باآنکه در مقابل ما است رؤیت
نشود و پس از عبور از پلههایی کمکم روشن شود و قابی از نور و شهر را به نمایش
گذارد.
مخاطب برای ورود به این موزه به دنبال دری است در خیابان اصلی، اما
ناگهان سردری بزرگ در وسط کوچهای خلوت خود را به او مینمایاند. پس از عبور از
سردر انتظار دیدن حیاطی را دارد اما با گودالی مواجه میشود که راه مستقیم ورود به
آن وجود ندارد و باید آن را کشف کند. اینجا گالری حیات است.
گاهی اوقات برای استعاری دیدن خود جسم دیده نمیشود بلکه تصویر آن
دیده میشود. مثلاً تصویر درختی که در آب افتاده باشد بسیار استعاریتر از درخت
است. بنابراین در اینجا آب استعارهای شده تا ما با ویژگیهای استعاری درخت ارتباط
بیشتری برقرار کنیم. در حیاط این مجموعه هم همین موضوع دنبال شده است. بدین ترتیب
که درختی با میوههای ماه از دل آب روییده و انعکاس آن در آب قابلمشاهده است.
دیگر وجوه استعاری بهکاررفته در فضاها در تصاویر آورده شده است.