نقش و جایگاه سازه در معماری عمیقا همیشه جای بحث بوده است، شاید یکی از مهمترین این وجوه بعد زیبایی شناسانه سازه باشد، کانسپت سازه تا کجا در خدمت کانسپت برنامه و کانسپت زیبایی شناسانه اثر است، معمارانی که مشروعیت خود را از اثارشان گرفته اند هر کدام پاسخی برای این پرسش فراهم اورده اند، اما از برهه ای که اثار معماری گره خوردگی عمیق تر و موسع تری با شهر یافتند الزام به این پاسخ ملموس تر بوده است، گویی اگر معماری نتواند جایگاه سازه در اثر را به عنوان میانجی ای برای مواجه با شهر تدقیق نماید نمی تواند به خلق اثری نائل اید که در خدمت تعامل بلند مدت با وضعیت است.