-2 پيچيدگي و مرزهاي فركتال
فركتال ها دو مشخصه وابسته دارند: آنها پيچيدگي را در همه مقياس ها نشان مي دهند و لبه هاي آنها و تقاطع سطوح :NS
آنها هموار نيست، بلكه سفته و تاب داده شده و مضرس هستند. يك فركتال تعدادي ساختار رابط يا متصل كننده در مقياس هاي
مختلف دارد. شهرهاي تاريخي غني از ساختارهاي مختلف مقياس هستند. از آنجايي كه شهرهاي معاصر بزرگترين مقياس ها را
بيشتر نشان مي دهند، هر چيز ديگري (مقياس كوچكتري) را پايمال مي كنند. خط صاف و هموار در فركتال ها وجود ندارد. يك
خط صاف و هموار زير ساخت ندارد و بنابراين فركتال نيست. راهروهاي ستوندار، گذرگاه هاي طاقدار، رديف هاي ساختمان هاي
باريك با مسيرهاي عبور آنها همگي شبيه غشايي نفو ذپذير با روزنه هايي براي اجازه دادن به تبادل هستند. اين يك نوع فركتال
است. وقتي كه يك تقاطع شهري نفو ذپذير نيست، حلقوي و به هم پيچيده است، مثل يك رودخانه پر پيچ وتاب تا يك غشاي
تاب خورده و پيچ دار. لبه هاي يك ساختمان كه با فضاي مجاور درهم بافته و پيوسته مي شود، نوع ديگري از فركتال را بوجود
مي آورد. اين پيچش و تاخوردگي خود به خود به عنوان يك نتيجه منطقي و طبيعي نيروي شهري جلوه م يكند. براي مثال
بخش هايي از ساختمان كه به طرف بيرون به سمت سنگفرش خيابان رشد م يكنند، برخلاف رفتار آشكار فضاي عمومي به نظر
مي رسد كه اين مرحله يك سير تكامل و تغيير تدريجي طبيعي را از مرز ساخته شده به سمت يك فرم فركتال با ثبات تر بازنمايي
مي كند.
گرايشي آشكار وجود دارد به درك و مشاهده اين نكته كه پيچيدگي يك شهر با نظم بزرگ مقياس آن نسبت عكس :VP
دارد. هر چه يك شهر خواناتر است، با يك شبكه مستطيلي براي ترافيك اتومبيل ها، آن شهر پيچيدگي كمتري دارد. با وجود اين
راه هاي باريك كوتاه تر و قطري به افراد اجازه مي دهند كه به طور مستقي متري به سمت هدف خويش بروند. اما در عين حال
مي تواند احساس عدم تعلق را القا كند. ما به تصور صلب و بلا تغيير يك جه تيابي شمالي _جنوبي عادت كرده ايم. اما اين واقعاً
امكان ارتباط در يك شهر را كمتر كرده است. اين مسأله شهر را در ظاهر خواناتر و ساد هتر كرده است، اما در عين حال باريكه
راه هاي ممكن براي ارتباط را بريده است. از همه اي نها گذشته يك راه پياده قطري كوتاه تر از يك راه پياده مستطيلي پل ه پله
است. وقتي يك شهر نظام يافت، پيچيدگي تنزل م ييابد و براي يك فرد مشكل است كه با آن ارتباط برقرار كند.
من مطمئنم كه اين اتفاق مي افتد، چون آنچه ما به عنوان نظم در يك شهر درك م يكنيم با بزرگترين مقياس :NS
اعمال مي شود. از آنجاييكه نوع بشر با مقياس انساني مرتبط است، مهم ترين استراكچرهاي شهري در كوچكترين مقيا سها وجود
دارند كه دقيقاً به ديتي لها در مصالح مربوط مي شوند.
همينطور من هم فكر مي كنم كه اين درك و آگاهي بر يك تصور مستحكم استوار است. تصوري از نظم كه از سوي :VP
جامعه مدرن با تفسير غلطي از نظم طبيعت لگدمال شده است. تصور محكم علم، حقيقت را به بخش هايي تفكيك مي كند كه به
نوعي روح قرن بيستم را تشكيل داده است. در حاليكه علم به پا خاسته است كه ساختارهاي پيچيده را مطالعه كند، ذهن ما هنوز
به مدل هاي ساده پيشين چسبيده است. يك نظم زير بنايي در بسياري از اين سيست مهاي به ظاهر بي نظم كه در طبيعت
مي بينيم وجود دارد. ما بايد يك چنين نظمي را براي شهرهايمان جستجو كنيم. نظمي كه سطح زندگي را با پيشروي شبك هاي
غني از مسيرهاي باريك به هم پيوسته در سطوح متفاوتي از مقياس سازي، بالا مي برد. اين مسئله به نوعي مثل تلاش براي
بازگشت به طبيعت است و يكپارچگي ذهني ما بسته به اين است كه درك كنيم طبيعت چطور به خود شكل م يدهد و كار
مي كند.
ما مطابق سيستم آموزشي خود آموزش يافته ايم. نمي خواهيم كيفيت هاي فركتال را در طبيعت ببينيم. اما آنها وجود دارند و
ما را احاطه كرده اند. ما بايد از شهري كه به طبيعت نزديكتر است انتظار داشته باشيم كه در همان ويژگ يها سهيم باشد، يعني در
پيچيدگي نظام يافته.
يكي از اهداف بيان شده مدرنيسم حذف كردن هر گونه محل هاي تلاقي معمارانه با ابعاد فركتالي بود و با جاده هاي :NS
مستقيم و طولاني جايگزين شده بود و با هم ترازي محض ساختمان ها تقويت شده بود. دليل ارائه شده، پاك كردن نظم شهري
از هر گونه آشفتگي قابل مشاهده بود. در حاليكه آن آشفتگي حقيقتاً پيچيدگي را سازمان م يداد كه شهرها را زنده م يكرد.
محدوده تلاقي فركتالي را فرض كنيد كه با پيروي از يك مدل مكانيكي به وجود آمده باشد: يك سيم را برداريد و آن را از جهت
طول به طور متوسط و به طور مساوي در تمام طول آن به هم فشرده كنيد. سيم خم شده و زيگزاگ خواهد شد و حد فركتال آن
از بعد يك بزرگتر خواهد شد. (بعد آن بزرگتر از يك خواهد شد چون خط، محدوده هايي از اطراف را با تموج و نوسان خود پر
3
خواهد كرد و بعد آن به دو مي رسيد اگر مي توانست تمام محدوده را پر كند.) اگر سپس آن را به طرف خارج بكشيد و صاف كنيد
اول دوباره به طور يكسان در تمام طول آن صاف خواهد شد و سپس به قطعاتي در يك رديف شكسته خواهد شد كه م يتواند در
طول آن ادامه يابد. اين كار يك خط فركتال را با بعدي كمتر از يك بوجود مي آورد. (يك خط با روزن ههايي در آن، به يك
مجموعه نقاط كه بعد صفر دارند نزديكتر است تا به يك خط ممتد كه بعد يك دارد.) از همه خطوط ممكن يكي م يتواند به اين
طريق بوجود آيد [و آن هم خطي است كه بتوان به آن قابليت انعطاف داد.] خط كاملاً صاف، هموار و راست امكان خيلي كمي
براي اين قابليت دارد و هنوز اين همان چيزي است كه معماران در سراسر جهان سعي م يكنند اجرا كنند.
روستاهاي سنتي، محل هاي تلاقي فركتالي را بين خيابان و ساختمان هاي جلوي آن به غايت رسا و گويا بيان مي كنند.
آنجا انسان مي تواند منحن يهاي ملايمي را كه در مقيا سهاي كوچكي زيگزاگ شده اند و خطوطي را كه فقط به طور
تقريبي در مقياس بزرگ راست به نظر مي رسند مشاهده كند. رديف ستون هاي منحني هم وجود دارند مثل خيابان سنت
من معتقدم كه ساير استراكچرها بسيار كمتر از استراكچرهايي كه اين مدل را دنبال م يكنند، موفق .(St. Peter’s ) پيتر
هستند.
نكته ديگر مقياسي است كه در آن بعد فركتال انداز هگيري شده است: محيط هاي عالي شهري از فركتال هايي با مقياس
انساني استفاده م يكنند، در حاليكه محي طهاي كهنه و مهجور عمداً آنها را از بين مي برند. به عنوان مثال يك رديف ستون وقتي
قابل استفاده است كه فضاي حد فاصل بين ستو نها بيش از پنج متر باشد و شخص را بين ستون ها انتقال دهد. به همين دليل
ساختمان هاي هموار و تقريباً صيقلي كه در يك رديف قرار بگيرند و بيست متر با هم فاصله داشته باشند، ممكن است شبيه به
يك خط فركتال روي كاغذ باشند. اما بسيار فراتر از مقياس انساني هستند. آنها فركتال هايي با مقياس مطلوب نيستند، يعني همان
چيزي كه مهم است.
ميزان اينكه يك شهر چقدر زنده تر است بسته به اينكه چقدر اجازه دارد مثل يك اورگانيسم زنده رشد كند، سنجيده :VP
مي شود تا به يك پيچيدگي سازمان يافته برسد. در اين صورت فضاها و لبه ها را فعاليت هاي مردم طراحي مي كند و اين مرزها و
محل هاي تلاقي مي توانند به موقع رشد كنند و بسط يابند.__