انسان، در تجربیات فضایی خویش، با دو قسم فضا رو به رو می شود. فضایی که به عنوان یک کلیت قابل ادراک با آن مواجه شده و فضایی که هرگونه تأملی در آن او را به فهمی پیشینی از آن نمی رساند. برنارد چومی، به بیانی دیگر این تقسیم بندی را ادا می کند:
هِرَم و هزارتو
در این تقسیم بندی، هرم و هزارتو دو سر یک پاره خط قرار دارند. هرم، آن گونه از فضا را نمایندگی می کند که فرد، با درکی به صورت پیش فرض از فضا و اتفاقات در آن ورود می کند و هزارتو، آن روی دیگر است که با تشویق به کسب تجربه و جستجوگری در فضا، فرد را به سمت کشف ابعاد، زوایا، اتفاقات و حال و هوای پنهان گوشه و اطراف آن میل می دهد.
حال چگونه می توان هر دو تجربه مذکور را در یک ترکیب متناقض داشت؟
ترکیبی که از درون خود را مخدوش، بی سر و ته، بسیط و بلکه هم ترسناک می سازد و از بیرون یک کل یکپارچه و قابل ادراک نمایش می دهد.
چگونه هرم همچون یک هیولا، هزارتو را می بلعد و هزارتو همچون یک ویروس منطق هرم را از درون پوک می کند؟
بازیگر دیگر، نوع معماری روستایی گیلان است که نوعی انباشت معنایی یا اشتراکی لفظی را در ساختار ادغام شده ی هرم-هزارتو، سامان می دهد. به شکلی که این اشتراکات لفظی،هم بازنمایانندگی عناصر معماری روستایی بوم و هم عناصر معماری استفاده شده در ترکیب هرم-هزارتو را به ظهور می رسانند. اما این بازنمایی به شکلی متفاوت تلاش می کند که سازماندهی قبلی را دستخوش تغییر سازد. همچون گالری های موقتی دوّار، که درون شبکه ی عظیم و غریبی از تیر و ستون همچون اشباحی جای گرفته اند و در کنار برنامه هایی فعال، اما گویی دور از دسترس و در حال دوری جستن و یا غیر قابل خروج می باشند.
«تناقض» کلید واژه ای ست که مدام تنش های درونی موزه(هرم-هزارتو) را یادآوری می کند؛ همانگونه که ظاهراً تمام آنچه بوجود آمده، زاده ی تناقضات درونی آن است.