ساخت یک خانه در شهر تهران به خودی خود یک ضد پارادایم است،
بدین معنی که مسئولیت تولید الگو از آن حذف می شود. ضمن آن که به صورت موازی در
حین طراحی این پروژه، درگیر یک پروژه مسکونی دیگر ولی با تمی کاملا متفاوت بودیم
(مسابقه مهرشهر کرج) که آنجا اتفاقا وظیفه تولید الگو و تکثیر را داشتیم.
کارفرمای این مسابقه محدود درخواست خانه ای سه واحدی دارای
یک واحد اصلی و دو واحد کوچکتر و یک دفتر کار را داشت. او می خواست خانه اش
درونگرا باشد و عنوان مسابقه را نیز همین گذاشته بود.
ما اجزا را قطعه قطعه کردیم ، و دوباره آنها را
باهم ترکیب کردیم و از فضای خالی بدست آمده بین آنها استفاده کردیم؛ برای شهر به
عنوان حذف الگوی قطعی توده به عنوان خانه (ساختمان) و برای خود پروژه به عنوان
تراس ها و فضاهایی که نور و باد را تا اعماق پیش بینی نشده ای با خود می برند ،
پروژه به خیابان دسترسی (که در شمال بود) پشت کرد و از فضای بین قطعات و جنوب
(حیاط) نورگیری کرد . اصرار کردیم فاصله بین استراکچر و نازک کاری به حداقل برسد ،
ساختمان همان باشد که ساخته می شود؛ نتیجه یک پروژه به نظرم Expressionism است، همان یکی در همان نقطه و همان
لحظه