جانمایه سینمای لوئیس بونوئل واهمه و اضطراب است. او تصویرگر جهانی است که دیریست در پرتگاه فاجعه و نابودی قرار گرفته و هیچ نجاتی برای آن متصور نیست.
در روایت او از این جهان، ثبات و آرامش تنها مرحلهای گذراست؛ مکث یا درنگی است که تماشاگر را از یک بحران به بحرانی دیگر هدایت میکند، تا در پایان او را با "نابودی کلی" روبرو کند.
بونوئل به گونهای گویا و نمادین در آستانه قرنی پا به دنیا گذاشت که آن را یکسره مغلوب تباهی و شرارت میدید.او در فوریه سال ۱۹۰۰ در خانوادهای مرفه در آبادی کالاندا، در استان آراگون، شمال شرقی اسپانیا، به دنیا آمد. در کودکی به مدرسه مربیان یسوعی رفت و با تربیت کاتولیکی پرورش یافت.
اما تربیت کاتولیکی، که با فشار و تحمیل همراه بود، به جای این که ذهن او را با آموزهها و تعصبات دینی قالبگیری کند، روح حساس او را به سوی طغیان سوق داد. او نسبت به ایمان دینی واکنشی خشمآگین بروز داد. بعدها اعتراض به ساختارهای تعبدی و عقاید دگماتیک یکی از بنمایههای اصلی هنر او را تشکیل داد. هنر بونوئل، که سرشار از نمادها و آیینهای مسیحی است، مانند دوست نزدیکش فدریکو گارسیا لورکا، از "شوق گناه" لبریز است. برخی از فیلمهای بونوئل مانند "عصر طلایی"، "نازارین یا ناصری"، ویریدیانا، "سیمون صحرا" و "راه شیری" را میتوان در مقوله "نقد دینی" به شمار آورد.
بونوئل با این که از نقد کیش مسیحیت شروع کرد، اما اعتراض خود را به هرگونه ایدئولوژی و آموزههای سیستمی گسترش داد. در مصاحبهای گفته است: "دلم میخواهد فيلمی بسازم در مخالفت با عقاید رایج و در مخالفت با همه ايدئولوژیها. چنين تلاشی تا حدی در فیلم "راه شيری" وجود دارد. فيلم من بايد ضد کمونيستها، ضد سوسياليستها، ضد کاتوليکها، ضد ليبرالها و ضد فاشيستها باشد. اما من از سياست چيزی سرم نمیشود. سياستی وجود ندارد که هيچگرايی مرا منعکس کند."
سينماي طغيان
سینمای بونوئل در زیر ظاهر سادهاش، بافتی پیچیده و چندلایه دارد. اگر تماشاگر به این باطن رازآلود دست یابد، هرگز از جادوی آن رها نمیشود. اوکتاویو پاز (۱۹۱۴ – ۱۹۹۸) شاعر مکزیکی و برنده جایزه ادبی نوبل (۱۹۹۰) عنصر طغیان را رکن پایهای سینمای بونوئل میداند.
حمله بیرحمانه، رندانه و گاه عصبی بونوئل دو بنیاد اصلی جامعه "بورژوایی" را هدف گرفته است: ساختار ناعادلانه اجتماعی و نظام اخلاقی متکی بر نادانی و فریب.
بونوئل زندگی پرفراز و نشیبی داشت و با افت و خیزهای قرن بیستم غوطه خورده بود. در سی سالگی با ساختن دو فیلم کوتاه به نامهای "سگ اندلسی" و "عصر طلایی"، که آنها را با کمک سالوادور دالی ساخت، ورود سینما را به دنیای سوررئالیسم اعلام کرد.
فعالیت سینمایی بونوئل با کودتای راستگرایان در میهنش اسپانیا (۱۹۳۶) دچار وقفه شد. در جریان جنگ داخلی که فاشیستهای طرفدار ژنرال فرانکو به جمهوری نوپای اسپانیا اعلام جنگ دادند، او زندگی خود را یکسره وقف فعالیت سیاسی کرد و در کنار نیروهای چپ وارد میدان مبارزه شد.
بونوئل سالها بعد از شکست تراژیک جمهوری اسپانیا، فرار از میهن و در تبعیدگاه تازهاش مکزیک بود که در نیمه دهه ۱۹۴۰ توانست بار دیگر به فعالیت سینمایی برگردد.
نخستین فیلمهایی که با بودجه محدود و کمبودهای فنی در مکزیک کارگردانی کرد، تنها برای امرار معاش بود، تا آنجا که راضی نشد در تیتراژ برخی از آن فیلمها نامی از او برده شود. اما حتی در آن فیلمها نیز از تعهد و مسئولیت هنری دور نشد. سالها بعد، از آن مرحلۀ فعالیت خود با وجدانی آسوده سخن میگوید: "برای تأمین زندگی خود و خانوادهام، گاه ناچار شدم فیلمهایی بسازم که از آنها خیلی راضی نبودم، اما در سراسر زندگی حتی یک تصویر سینمایی نگرفتهام که امروز از آن شرمسار باشم."
امروز حتی فیلمهای اولیه و "بازاری" بونوئل را سرشار از نوآوری و ظرافت میبینیم. در آن فیلمهای محقر سیاه و سفید، تسلط و مهارت فیلمساز در میزانسن و فضاسازی خیرهکننده است. در فیلمهای او همه چیز بدیع و جسورانه است و آگاهانه از کلیشه و ابتذال فاصله میگیرد.
شیوه بیان بونوئل ساده و بی رنگ و لعاب است. او هم از ترفندهای فنی عجیب و غریب نفرت داشت و هم از تعقیدها و ادا و اصولهای "روشنفکرانه". بسیاری از فیلمهای او را به راحتی میتوان "سرگرمکننده" دانست، زیرا داستانی ملموس و ساده را به شیوهای جذاب روایت میکنند؛ اما هنر سهل و ممتنع او در این است که در سینمای او بافت تصویری در عین سادگی، سخت فشرده و پربار است و راه را برای معانی گوناگون و چندپهلو باز میگذارد.
از زبان کاریر
ژان کلود کاریر، نویسنده و سناریست فرانسوی، نزدیک ۲۰ سال نزدیکترین همکار بونوئل بود. این همکاری در سال ۱۹۶۳ برای نوشتن فیلمنامه "خاطرات یک پیشخدمت" شروع شد و تا چند ماه پیش از مرگ بونوئل ادامه یافت. بونوئل در ۲۹ ژوئیه ۱۹۸۳ در مکزیکوسیتی درگذشت.
بونوئل کتاب خاطرات خود، به نام "با آخرین نفسهایم" را به کمک کاریر نوشت و در آن از همکاری طولانی و پربار با او سخن گفت.
به تازگی کاریر نیز به نوبه خود، در رپرتاژ بلندی برای تلویزیون "آرته"، کانال فرهنگی مشترک آلمان و فرانسه، از همکاری خود با بونوئل سخن گفت.
کاریر درباره شیوه کار سینماگر بزرگ میگوید: "ما همیشه در مکزیک یا اسپانیا تنها کار میکردیم؛ دور از شلوغی شهر و جدا از جمع دوستان و زنان. هر روز پیش و بعد از ظهر سه ساعتی روبروی هم مینشستیم و با هم حرف میزدیم. توی هتل در دو اتاق به هم چسبیده اقامت داشتیم. من هر شب صحنههایی را که درباره آنها گفتوگو کرده بودیم ماشین میکردم. صبح روز بعد آنها را با هم میخواندیم. خیلی وقتها متن ما یکراست روانه سطل زباله میشد و میبایستی دوباره از سر شروع کنیم. همکاری با بونوئل یک جور زندگی کردن با او بود؛ پیادهروی با او، روزنامه خواندن با او، یا غذا خوردن با او. (ما شاید دو هزار بار با هم غذا خوردیم.) بی آن که حتی یک لحظه از فکر فیلمنامه که دلیل مصاحبت ما بود، غافل باشیم. برای هر فیلم سه چهار بار از این جور دیدارها داشتیم که هر بار هم دو سه ماهی طول میکشید. برای فیلمنامه 'جذابیت پنهان بورژوازی' طی دو سال روی هم پنج بار از این گونه دیدارها داشتیم که روی هم دو سال طول کشید."
کاریر درباره خلق و خوی بونوئل میگوید: "گاهی وقتها کار سخت و خستهکننده میشد، اما در همه حال لذتبخش بود، چون بونوئل در طبیعت خود آدمی شوخ و حتی شاد و شنگول بود. عادت داشت بگوید: اگر در روز حد اقل یک بار از ته دل نخندم، آن روز تلف شده است."
بونوئل در کتاب خاطرات خود از شوخیهایی گاه بیرحمانه با دوستانش نقل میکند. کاریر شوخطبعی بونوئل را با آوردن نمونهای توضیح میدهد: "گاهی بعد از چند هفته کار و مشقت، ناگهان میآمد و با لحنی جدی میگفت: 'نه، فایده ندارد، تمام زحمتهایمان بیهوده است. من بلیت هواپیما گرفتهام و همین امروز عصر به مکزیک برمیگردم.' بار اولی که این حرف را از دهان او شنیدم، واقعا حرف او را باور کردم."
ژان کلود کاریر (زاده ۱۹۳۱) از دوستداران فرهنگ و ادبیات ایران است و در این باره چند مقاله و کتاب نوشته است. او در فیلم "کپی برابر اصل" (۲۰۱۰) به کارگردانی عباس کیارستمی، نقشی کوتاه ایفا کرده است.