“نام هاي سياست “ کوششي است براي دوباره آغازکردن پروژه اي نظري که از پيش آغاز شده است، آن هم نه صرفا به اعتبار انتشار نخستين مجلد کتاب هاي رخداد، چراکه به يک معني هر پروژه نظري اي که دغدغه مداخله سياسي داشته باشد ناگزير همواره “از ميان” آغاز مي کند. از اين حيث، بخش “آغاز هاي مفهومي” به منزله سرشاخ شدن با خود مفهوم “سياست” در ميدان نظريه است. يعني در جايي که قاعدتا با پس لرزه ها و بازتاب هاي دگرگوني ها، جنبش ها و پيکارها در ميدان مبارزه عملي روياروييم. به اين ترتيب، مي توان گفت پروژه “نام هاي سياست “ اشاره اي است به نام هايي که در عرصه بازنمايي از آنها نمي توان ياد کرد و تلاشي است براي زنده نگاه داشتن اميد به تداوم مبارزاتي که در عمل نافرجام، ناکام يا در بهترين حالت ناقص مانده اند.
در بخش “پيچ وخم ها “ مقاله هاي چاپ شده، ديگر نه دغدغه آغاز بلکه پرواي رويارويي با پيشامدهاي پيش بيني ناشده يا مسايل مطرح در وضعيت هاي انضمامي دارند، از انقلاب تا دموکراسي و حقوق بشر. در بخش “مواجهات “ با سرشاخ شدن چهره ها، نام ها يا ايده ها در ميدان نظريه راديکال مواجه مي شويم. بي گمان مي توان فهرست اين مواجهات را دراز و درازتر کرد، آن هم بعد از اينکه ميان اتمام کار و انتشار آن چيزي نزديک دوسال فاصله باشد.
با اين همه، فارغ از در نظر گرفتن يک پايان براي هر کتابي که بر اساس حذف بسياري از چيزها رخ مي دهد اين مجموعه کوشيده به نوعي پيش تاريخ نظري سه گانه رخداد را ارايه و مهم ترين جريان هاي نظري راديکال را معرفي کند که به نوعي در نقد و تقابل با چهره هاي معرفي شده در کتاب هاي رخداد محسوب مي شوند، با اينکه مي توان گفت هيچ مرزي براي مواجهه در عرصه نظريه-سياست راديکال قابل تصور نيست.
انتخاب آلتوسر در اين مجموعه بيشتر ناظر بر ارتباط او با سنت راديکال فرانسوي است، چه متفکراني نظير بديو و رانسير و چه سنت اسپينوزايي مانند باليبار. هر دو اين سنت ها به صورت ايجابي و سلبي بخش عمده اي از نظريه هايشان در پيوند با سنت آلتوسري معنا مي دهد، خواه اين پيوند به صورت تاثير آشکار آلتوسر بر نظريات شان باشد و خواه جايي که آنها بالاجبار بايد موضعي انتقادي در برابر او اتخاذ کنند.مقاله “جريان زيرزميني ماتريالسيم مواجهه “، دقيقا گوياي گسست آلتوسر از کارهاي ساخت گرايانه اش است و پي ريزي چيزي که بعدا توسط بديو و رانسير و... به سرانجام رسيد، يعني حرکت از ماترياليسم تاريخي به شکلي از ماترياليسم که در آن سياست واجد جايگاهي مستقل مي شود و مهم تر اينکه آلتوسر نه فقط رد مفاهيمي چون “تصادف “ و “ضرورت “ را در عالم سياست دنبال مي کند بلکه براي برنهادن سياستي خود آيين، لازم مي بيند رد اين مفاهيم را نيز در جهان طبيعي پي گيرد. از اين حيث، اين مقاله مي تواند نوعي پيش زمينه براي ورود به هستي شناسي بديو باشد.
مقاله “عقل پوپوليستي: ملاحظات پاياني “که فصلي از کتاب مهم “عقل پوپوليستي” ارنستو لاکلائو است، علاوه بر اينکه مدخل مهمي براي ورود به آراي لاکلائو است، تمايز تفکر راديکال لاکلائو را با متفکراني چون ژيژک، رانسير و نگري نمايان مي سازد.سياست مورد نظر لاکلائو که ماحصل فرآيند تبديل عقل پوپوليستي به عقلي سياسي است، در برابر تقليل سياست به يک کل منسجم بري از تنش (که مارکسيسم انقلابي در پي اش بود) و نيز استحاله سياست به مديريت که سوداي هميشگي اصلاح طلبان بوده است، ايستادگي مي کند. او معتقد است سياست محصول نوعي تنش ريشه اي در جامعه است؛ تنشي که ميان پوپولاس يا اجتماع و پلبز يا فرودستان وجود دارد و طي آن بر اساس منطق هژموني، يک جزء مي تواند در جايگاه کل بنشيند؛ دستاوردي که هيچ گاه نمي تواند تعارض ريشه اي را به صورت نهايي حل وفصل کند.
لاکلائو در مقاله “ آلن بديو و اخلاق مبارزه “ اخلاق و هستي شناسي بديو را از منظري بُرنده و راديکال نقد مي کند و مي کوشد تا فرمول بندي جديدي در تقابل با صورت بندي خود بديو از پيوند رخداد و وضعيت ارايه کند.پائولو ويرنو، در نوشته خويش درصدد است تا با پيش کشيدن مفهوم “بُريدن “ (defection) شهروندان از دولت در ذيل مفهوم “خروج”، کنش سياسي را با معضلات اساسي سياست مدرن درگير و از اين طريق، زمينه فکري بازسازي نوعي راديکال از جمهوري را فراهم کند زيرا به زعم ويرنو وقتي مي توان از جمهوري سخن گفت که ديگر دولتي در کار نباشد. از اين زاويه است که او مفهوم “مردم “ را نقد مي کند و آن را نه برساخته اي سياسي بلکه پديده اي دولتي مي داند. بنابراين، “حکومت مردمي “نام ديگر مردمي بودن حاکم است. براي ويرنو “انبوه خلق “ پديده اي سياسي است و برخلاف مردم اهل وحدت و انعقاد معاهده نيست (زيرا ريشه مفهوم مردم در سنت قرارداد اجتماعي است ) بلکه درست برعکس، پديده اي متکثر و ضددولتي است.
جوديت باتلر در مقاله “از فرويد تا فوکو: سوژه شدن، مقاومت، دلالت مجدد” خوانشي بديع از فوکو ارايه مي کند و مي کوشد او را در پرتو سنت روانکاوي قرائت کند. يعني سنتي که فوکو هميشه درصدد نقد و فراروي از آن بود. باتلر به گونه اي غريب آنتي نومي هاي هر کدام را به ديگري انتقال مي دهد تا از اين رهگذر امکان هاي راديکال آنها را عيان سازد. باتلر به تمايز “روان “ با “سوژه” در روانکاوي اشاره مي کند، يعني جايي که روان به منزله نافي قيود گفتاري (که درصدد ارايه هويتي توپُر از سوژه است) عمل مي کند. او متناظر اين جريان را در فوکو تمايز “روح “ يا جان با “بدن “ مي داند. روح مي کوشد تا در هيات فُرم يا چارچوبي بيروني بدن را احاطه کند تا بدن به سطحي متاثر از قدرت بدل شود. بنابراين، بدن (چون روان در روانکاوي) چيزي است که از مقررات وضع شده تخطي مي کند و فرآيند منقادسازي يا سوژگي را با وقفه روبه رو مي سازد. بودريار مقاله خود را در گرماگرم سقوط بلوک شرق نوشته است و اميد دارد تا اين جريان عظيم مردمي بتواند شکل خاصي از سياست گمشده در غرب را دوباره احيا نمايد. از اين رو، نوشته بودريار امکان هاي گمشده آن واقعه را براي ما فاش مي سازد؛ واقعه اي که اکنون ديگر هيچ معناي سياسي اي ندارد و فقط بدل به مستعمره ديگري براي جهان سرمايه شد.
آنچه اين مجموعه (که متاسفانه در اين مجال کوتاه بيش از اين نمي توان مقالات آن را معرفي کرد) و کل کتاب هاي رخداد در پي اش بوده اند، پي ريزي بذرهاي تئوريک نوعي جريان چپ راديکال پسامارکسيستي بوده است؛ سنتي که هيچ گاه در ذيل هژموني جريان چپ مارکسيستي عمدتا روسي مجال بروز نيافته است. اين قبيل کتاب ها مجالي است براي نفس کشيدن ايده هاي راديکال آن هم در فضايي که کنش راديکال به قهقرا رفته است و صرفا محل حيات سياست موقتا همان ايده ها هستند.
اتووود پیش از این در بخش کتابخانه اتووود به معرفی این کتاب پرداخته است.