ونسان ون گوگ زندگی کوتاه اما پرماجرایی داشت. یکی از حوادث معروف زندگی نقاش بزرگ امپرسیونیست کنده شدن گوش چپ اوست. تا امروز که از ماجرا ۱۲۵ سال گذشته، هنوز به درستی روشن نشده که آن گوش چرا و چگونه بریده شد. ون گوگ بیگمان یکی از محبوبترین هنرمندان تاریخ است: او با زندگی ناکام و پریشان، استعداد و خلاقیت کمنظیر و انبوه آثار شگرف و نبوغآمیزش به یکی از "قدیسان شهید" بارگاه هنر بدل شده است.
به همین خاطر است که تاریخ هنر به سرنوشت او علاقهای ویژه نشان میدهد و هنرپژوهان درباره ماجرای کنده شدن گوش چپ او مدام بحثهای تازه پیش میکشند. درباره اصل ماجرا تردیدی وجود ندارد و خود نقاش هم در یک "خودنگاره" تصویر آن را کشیده است. ون گوگ تا روز ۲۳ دسامبر دو گوش درسته داشت، اما روز بعد که او را در بستر غرق خون یافتند، جای گوش چپ او خالی بود و به یاد نمیآورد چه بلایی به سرش آمده است.
درباره چگونگی ماجرا حرف و حدیث زیاد است و دو روایت بر سر زبانهاست: اول: ون گوگ، که در اوایل سال ۱۸۸۸ به توصیه برادر کوچک و مهربانش تئو به شهر آرل در جنوب فرانسه کوچ کرده بود، چند ماه بعد به ناراحتی روحی و افسردگی شدید دچار شد؛ او در کابوسهای وحشتناک و هذیانآلود دست و پا میزد و به عوالم جنون نزدیک میشد. هنرمند رنجور و حساس که از مدتی پیش در گوش چپ خود صداهایی تحملناپذیر میشنید، تصمیم گرفت با اقدامی قطعی خود را از شر گوش راحت کند.
روایت دیگر این است که ون گوگ به شخصی به نام راشل دل بسته بود و چون مال و منالی نداشت به او بدهد، به دلبر خود قول داده بود که به او یک "هدیه گرانبها" تقدیم کند، و این البته گوش خودش بود. برای این روایت گواه واقعی وجود دارد، زیرا راشل واقعا گوش بریده را دریافت کرد.
ون گوگ در آخرین ساعات آن شب سراغ راشل را گرفت. دستمالی که به دور سر و صورت خود پیچیده بود، هنوز خونی بود. او چیزی به طرف او گرفت و با صدایی مستآلود و بیرمق به او گفت: "از این خوب نگهداری کن!" روشن است که هدیه همان گوش بریده بود. راشل با دیدن گوش، از حال رفت و دوستانش به دور او جمع شدند.
صبح روز بعد مأموران پلیس ون گوگ را نیمهجان در خانهاش پیدا کردند و از آنجا که خون زیادی از او رفته بود، او را به بیمارستان رساندند. روزنامه محلی در "صفحه حوادث" از بلایی که "یک بیمار روانی" بر سر خود آورده بود، گزارش داد.
الگوی 'نابغه دیوانه'
پریشانحالی ون گوگ سرانجام او را به تیمارستانی در آرل کشاند. در پرونده پزشکی او آمده بود که "بیمار در یکی از حملههای جنونآمیز که گهگاه به او دست میدهد، گوش چپ خود را بریده است". در پرونده همچنین ذکر شده بود که "بیمار" چندوچون ماجرا را به خاطر ندارد. ون گوگ زندگی نابسامانی داشت و در فقر و نداری دست و پا میزد: به خورد و خواب خود کمترین توجهی نداشت، مشتری دایمی دیگران بود و از آنجا سفلیس گرفته بود، در نوشیدن مشروبهای ارزان و مردافکن افراط میکرد.
ناراحتی روانی و بحران روحی او ادواری بود، که از چند روز تا چند هفته طول میکشید. در این دورهها اغلب خاموش و بیآزار بود، اما گاهی هم در او حالتهای عصبی و پرخاشجویانه دیده میشد. او گهگاه به صرعی خفیف دچار میشد و پزشکان در او گرایش به خودکشی تشخیص داده بودند.
نکته مهم این است که او خود به ناخوشی خود واقف بود و هرازگاهی به روانپزشکان مراجعه میکرد. برپایه نظریات تازهتر، در ماجرای جنون ون گوگ، که ظاهرا داستان بریدن گوش، اوج آن است، به شدت اغراق شده تا از آن خمیرمایهای فراهم شود برای برساختن الگوی "نابغه هنرمند" که میتوند کالای جذابی برای "بازار" باشد.
هنرمند جنایتکار
چند سال پیش در مورد گوش ون گوگ نظریه تازهای مطرح شد و به زودی در میان هنرپژوهان جا باز کرد. ریتا ویلدگانز و هانس کاوفمان، دو کارشناس تاریخ هنر، در سال ۲۰۰۸ کتابی منتشر کردند به نام "گوش ون گوگ: پل گوگن و پیمان سکوت". آنها در حدود ۴۰۰ صفحه نتیجه ده سال پژوهش خود را بازگو کردند: بریده شدن گوش ون گوگ در واقع جنایتی بوده که به دست پل گوگن انجام گرفته است.
در کتاب یادشده ماجرای بریده شدن گوش با جزئیات و گواهیهای فراوان گزارش شده است: پل گوگن دو ماه پیش از ماجرا یعنی در ۲۳ اکتبر ۱۸۸۸ به آرل رفته و نزد دوستش ون گوگ، در "خانه زرد" زندگی میکرد. این سفر به تشویق تئو، برادر ون گوگ، صورت گرفت که قصد داشت برادر خود را از تنهایی و ملال زندگی بیرون آورد. او خرج سفر گوگن را پرداخت و او را رونه آرل کرد.
اما دوستی دو هنرمند چند روز بیشتر نپایید و میانه آنها به زودی به هم خورد. آنها هر روز با هم دعوا داشتند. یک بار که در خیابان به جان هم افتاده بودند، گوگن که اندامی قوی داشت، چاقویی از جیب بیرون کشید، تکهای از گوش چپ ون گوگ را برید و کف دست او گذاشت. پس از ماجرا ون گوگ به سوی راشل شتافت و گوش را به راشل هدیه داد. سپس به خانه رفت و در بستر افتاد.
نکته مهم و لودهنده آن است که آن شب گوگن برای اولین بار به خانه نرفت و شب در هتل خوابید. او فردای آن روز به "خانه زرد" رفت، با پیکر دوست نیمهجان خود روبرو شد و به پلیس بازجویی پس داد. در بازجویی گفت که او در جریان نبوده اما عقیده دارد که ون گوگ خود گوش خود را بریده است و ون گوگ نیز این را تائید کرد.
به نظر نویسندگان کتاب پیرامون این "تبانی سکوت" دروغی شکل گرفت که تا دهها سال باعث گمراهی تاریخ هنر شد. شب ماجرا ون گوگ به گوگن قول داده بود: "من به پلیس میگویم که خودم گوشم را بریدم، اگر از تو هم پرسیدند، همین را به آنها بگو". از یاد نباید برد که آنها هر دو به نسلی تعلق داشتند که از همکاری با پلیس ننگ داشت. در کتاب یادشده ون گوگ و گوگن در دو قطب خیر و شر قرار گرفتهاند: ون گوگ آرام، خجالتی و نحیف بود، درست برخلاف گوگن: شرور، پرخاشجو و قویهیکل.
ون گوگ از روی ترس و شاید هم "غیرت دوستانه" هرگز حقیقت ماجرا را بازگو نکرد. اما کار بدتر گوگن این بود که "دست پیش" گرفت: همان روز به سوی پاریس حرکت کرد، نخست به تئو ون گوگ گزارش داد که برادرش در حالت دیوانگی گوش خود را بریده است، و سپس چو انداخت که جنون ون گوگ به مرحله خطرناکی رسیده و او ناگزیر به فرار شده است.
رابطه ناهموار
ون گوگ و گوگن به سال ۱۸۸۷ در پاریس با هم آشنا و به زودی دوستان نزدیک شدند. ون گوگ نقاشی حرفهای اما ناموفق بود و گوگن نیز به تازگی خانه و زندگی خود را رها کرده و به دنیای نقاشی روی آورده بود. ون گوگ که از زندگی در شهر بزرگ و شلوغ و پرسروصدای پاریس به ستوه آمده بود، به شهر آرل در جنوب فرانسه کوچ کرد.
او در خانهای زیبا که آن را "خانه زرد" میخواند، اقامت کرد و در نامهای مهرآمیز از گوگن دعوت کرد که به نزد او برود. گوگن که هنوز موفقیت و شهرت زیادی کسب نکرده بود، از این دعوت استقبال کرد. تئو، برادر ون گوگ، که تاجر آثار هنری بود، هزینه سفر گوگن را پرداخت.
تنها چند روز پس از ورود گوگن جنگ و دعوای آنها شروع شد. آنها شخصیتهای به کلی متفاوتی داشتند. گوگن خلق و خویی سرکش و قوی داشت و دوست آرام و ملایم خود را "لوس و رومانتیک" میدید. سبک و سیاق کار آنها هم متفاوت بود، و چه بهتر: در همان دو ماهی که با هم جنگ و جدل داشتند، تابلوهایی خلق شد که نه خود آنها را جدی گرفتند و نه دیگران؛ اما همان آثار امروز از گرانترین آثار تاریخ هنر هستند.
ون گوگ، خسته و دلآزرده از تجارب تلخ اقامت در آرل، چند ماه بعد به آسایشگاهی در سن رمی پناه برد و در نامهای به برادرش نوشت: "نمیخواهم با احدی تماس داشته باشم، به خاطر آرامش خودم و دیگران". در یک سالی که در آسایشگاه بود، با خلق دهها تابلو به سبک ویژه خود رسید، که هیجان شدید و گرمای درونی آن در تاریخ هنر یکه است.
در ماه مه ۱۸۹۰ حدود همان روزهایی که گوگن خود را برای سفر بیبازگشت به اقلیم افسانهای جنوب آماده میکرد، ون گوگ از آرل به پاریس برگشت و پس از اقامتی کوتاه نزد برادر، به اوور رفت و در اقامتگاهی زیبا و آرام مسکن گرفت. او در دو ماه آخر زندگی با شوقی بیکران و شتابی سرسامآور به نقاشی پرداخت. ظرف تنها ۷۰ روز، ۸۰ تابلوی نقاشی و دهها طرح کشید که بیان نافذ و قدرت تأثیر آنها خارقالعاده است.
درست ۱۹ ماه پس از ماجرای قطع شدن گوش، ون گوگ، در ۲۷ ژوئیه ۱۸۹۰ با شلیک تیری به بالاتنه خود، تاریخ هنر را با پرسشی دشوارتر روبرو کرد: این خودکشی بود یا تصادف؟ او بر اثر زخم گلوله دو روز بعد در ۲۹ ژوئیه در ۳۷ سالگی درگذشت و در اوور به خاک سپرده شد. چند ماه بعد برادرش تئو نیز در کنار او آرام گرفت.