هنر گفت و گو نام اثری سترگ از هنرمند سورئال رنه مگریت است؛ در چشم اندازی از غول هایی در نبرد یا از اغاز جهان، دو انسان کوچک در گفت و گویند، سخنی ناشنیدنی جاری است که در سکوت سنگ ها جذب می شود، اما در پای سنگ های تل انبار شده مجموعه حروفی شکل گرفته اند: رویا، صلح یا مرگ که تلاش دارند به اشوب سنگ ها نظمی دهند. اتووود گفت و گوهایش را زیر عنوان این ستون خواهد آورد.
برخی آیزایا برلین را از این جهت که فلسفه را رها کرده و به تاریخ پرداخت، با دیوید هیوم مقایسه کرده اند. چنین مقایسه ای تا چه حد درست است؟
گمان نمی کنم که چنین داعیه ای درباره ی هیچ یک از این دو راست باشد. هم هیوم و هم برلین بیشتر نگاهی فلسفی را به حوزه تازیخ بردند تا اینکه نگاهی تاریخی را به عرصه ی فلسفه بیاورند. هیچ یک به تاریخ همچون رشته ای خاص و مستقل دانشگاهی علاقه ای نداشتند، بلکه تاریخ را آزمایشگاهی می دیدند که در آن می شود نظریات ناظر به طبیعت بشری را به محک تجربه زد؛ خصوصا این نظریه را که بشر ازمنظر سیاسی، چگونه موجودی است. عقیده ی من بر این است که این هر دو ، موضوعاتی مثل شناخت شناسی، به یک رشته بصیرت های فلسفی دست پیدا کردند که راهنمای آنان در باقی مسائل زندگی شد. همین باعث شد که درباره این موضوعات به شکلی عمیق و فلسفی بیندیشند.
امروز از لیبرالیسم به سبک برلین، کمترسخن به میان می آید. آیا به سبب همین فاصله گرفتن او از فلسفه به سمت تاریخ اندیشه ها نیست؟
اینکه در بعضی کشورها توجه کمتری به برلین نشان داده می شود، ممکن است ناشی از سوء فهمی باشد که در همین پرسش شما منعکس شده است؛ به این که بحث های او به معنای فنی کلمه، دقیق و فیلسوفانه نیست. در حالی که درنوشته های معمولی تر برلین، مثلا مقالات او راجع به پدیده ضدیت با روشنگری، او به دنبال تدقیق و ترسیم نگرش لیبرالی خاصی در باب طبیعت انسان و حیات سیاسی است. چیزی که کسی نمی تواند با صرف خواندن نوشته های خاص تر و فلسفی تر او مثل " دو تصور از آزادی" آن را هضم و جذب کند. همین داستان درباره بعضی چهره نگاری های او از شخصیت های تاریخی و ادبی همچون هرتسن و تورگنیف هم راست است. به این معنا که در این نوشته های ظاهرا غیرفلسفی هم نکات مهمی در خصوص روایت از نگاه لیبرالی وجود دارد که مکمل نوشته های فلسفی تر است. اصلا ما به تصور فراگیرتر و سخاوتمندانه تری از فلسفه نیاز داریم تا بتوانیم میراث برلین را در ترازوی آن بگذاریم. هر چند او حساسیت شدیدی به سنت فلسفی آلمانی داشت، باید با وام گرفتن تعبیری از همین فلسفه، بگویم کاربرلین عبارت است از شکلی از پدیدارشناسی زندگی لیبرال.
تایید نهضت روشنگری توسط برلین، چگونه با اندیشه هایی که او از جریان رمانتیک ضد روشنگری گرفته، سازگار است؟ ( هرچند این هر دو البته، مشروط بوده است. )
درست است. من معقتدم که این، یک مشکل جدی درآثار برلین است و البته این قضیه بی ارتباط با عصری که برلین در آن می زیست و می نوشت هم نیست. در اروپای پس از جنگ، چه در میان چپ ها و چه در میان راست ها، این پیش فرض رایج بود که عقلانیت روشنگری به توتالیتاریسم منجر شد. هایدگر، هورکهایمر، آدورنو و بسیاری دیگر، درداشتن این باور مشترک بودند. اما چنان که برلین خود به خوبی به این نکته واقف بود، روشنگری خیلی بیشتر شک گرا بود تا عقل گرا. روشنگری اساسا عقل را برای تخریب جزم هایی به کار می گرفت که عقلانیت غایت گرای مسیحی طراحی و تقویت کرده بود. افرادی همچون مونتسکیو، هیوم، کانت، مندلسون ، روسو، دیدرو و ولتر مطلقا به این معنا عقل گرا نبودندکه خیال کنند طبیعت انسانی چیزی است که بشود با عقل و برنامه ریزی عقلی تعمیرش کرد و تغییرش داد. این پیش فرض متفکرانی نظیر اولباک و لمتری و کندورسه بود که خیلی کمتر از گروه اول، درشکل گیری فکر روشنگری، صاحب نفوذ بودند.
چنین تصویری از روشنگری بود که برلین را واداشت تا ضد روشنگری را رمانتیزه کند، به این مقصود که برای عقل گرایی جایگزینی " کثرت گراتر" پیشنهاد کند. او مطالب تامل برانگیز و موثری درباره شخصیت هایی همچون ویکوو هامان و هردر نوشت؛ اما وقتی شما کتاب های این افراد را می خوانید، به روشنی می بینید که کارشان و کارنامه شان خیلی سیاه تر ازآن است که برلین می گوید: ملی گرایی، ناعقلانیت گرایی احساس و عاطفی و آرمانی کردن اقتدار، چیزهایی است که این حضرات در کار آن، کارسازی ها کرده اند. اما برلین فقط وقتی که به ژوزف دومستر می رسد، به طور جدی ملتفت میزان خرابی این جماعت ضد عقلانیت می شود. در بحث ها و نامه نگاری ها هم او به این تیرگی ها اشاره می کند. اما عقیده من این است که این اشتباهات تاریخی در حدی نیست که استدلالات نیرومندتر او را در باب نیاز به کثرت گرایی، اهمیت همبستگی قومی، خصوصا برای یهودیان، ارزش شک گرایی و اولویت آزادی منفی را منتفی کند.