سالانه همایش ها، نشست ها و کنفرانس های متعددی در حوزه معماری و شهرسازی برگزار می شود، اگر این حوادث را به مثابه یک سناریوی قابل اجرا ببینیم مراحل پیش تولید ان ها، ان هم در بعد تبلیغاتی به شدت قوی برگزار می شود، اما انچه در اکثر مواقع مسکوت می ماند محتوای این همایش هاست و از همه مهم تر انباشت و ارشیو ان ها برای مخاطبانی که به لحاظ مکانی و زمانی به فضای اتفاق دسترسی مستقیم نداشته اند.
تمام این همْ نشستی های متخصصان و مخاطبان اندکشان را می توان همچون پیروزی هایی ناقص و حتی از دست رفته ارزیابی کرد، مخصوصا انکه تبدیل به بخشی از حافظه تاریخی گفتمان معماری و شهرسازی ایران در مقیاس وسیع نمی شوند، درس گفتارهای اتووود با این نیت صورت بندی شده است که بتواند در وضعیتی پسینی قرار گیرد و خلا پس از برگزاری همایش را پر نماید و ارشیوی از هر نشست را انباشت.
با این هدف از همه دوستانی که خواهان مشارکت در فرایند جمع اوری این تکه های پراکنده و نامنسجم هستند استدعا داریم با ارسال تصاویر نشست ها و خلاصه هایی قابل ارائه از محتوای مباحث گامی بردارند برای مستندسازی تلاش هایی که اگر بر فضا منقوش نگردند و دچار خوانش های چندسطحی نشوند فتوحاتی اند از دست رفته.
نکته قابل ذکر انکه مهم نیست مقیاس برگزاری نشست چه باشد، بین المللی، ملی، منطقه ای و حتی خردتر از ان، مهم ان است که محتوای نشست ها انباشت شود، به اشتراک گذاشته شود و در یک کنش انتقادی خوانده شود، مهم این است که ارتباط عمودی را افقی سازیم و در افق تقسیم شویم، مهم این است که در بعدی فضایی هم دیگر را بیابیم.
زبانی که در کار برساختن فرم معماری است به شدت جنسیتی است، همانگونه که در تبیین نظمهای کلاسیک، نظم دُریک را نرینه و نظم آیونیک و کُـرنتین را زنانه میدانیم و بعضا بر دوگانگی “سازه-نرینه” و “دکوراسیون-زنانه” نیز تاکید میکنیم. این جهتگیری زبانی عملا به بسط گفتمان مبتنی بر مرکز- حاشیه در حوزههای مرتبط با معماری منتهی شده است که تبلور عینی آن را میتوان در نحوه مواجهه با مکان، فضا، برنامه، مصالح ساختمانی، ترکیببندی فرمی، تناسبات و حتی عناصر غیر مادی معماری همچون نور نیز به تماشا نشست. بخش عظیمی از ادبیات معماری بر تاثیرات فرهنگی، هنری متمرکز است. شاید مهمترین وظیفه معماران فمینیست ارائه تحلیلی معکوس و به رسمیت شناساندن این گزاره باشد که چگونه معماری و ترتیبات فضایی بر مناسبات اجتماعی و گروههای هویتی تاثیر میگذارند. آنها باید بهطور مشخص به این پرسش پاسخ دهند که چگونه فرم به نابرابری جنسیتی تجسم میبخشد؟
برای پاسخ به این پرسش میتوان پرسشی دیگر طرح کرد: چگونه میتوان زبان معماری را وارد ـ به ظن ویتگنشتاینـ بازیای کرد که بر اساس آن بتوان گرایشهای بعضـا تبعـیضآمیز زبانی را متناسب با نیازهای جامعه تعدیل کرد یا حتی تغیـیر داد؟
برای انجام این مهم به یک مدل تدوینشده نیاز داریم، میانرشته مطالعات زنان یا مطالعات فمینیستی این مدل را در اختیار ما قرار میدهد. اینمیان رشته که برآمده از تحولات انتهای دهه 1960 منتسب به موج دوم فمینیسم است و عملا تحت شمول نظریه اقلیتها شکل گرفته است، زنان را در کنار اقوام و نژادهایی که در یک سطحبندی جغرافیایی در اقلیت هستند یا مورد استعمار قرار گرفتهاند، دگراندیشان، طبقات فرودست اقتصادی و لایههای اجتماعی همچون کودکان و کهنسالان قرار میدهد و بر اساس خوانشی از نظریه انتقادی، نظریه روانکاوی، پساساختارگرایی، نظریه روانکاوی فمینیستی، مطالعات پسااستعماری و نظریه فراهنجار به نقد مسائل مبتلابه جنسیت، نژاد، طبقه، سکسوالیته، استعمار و دیگر نابرابریهای اجتماعی و سیاسی و جغرافیایی مینشیند.
حال پرسش دیگری مطرح میشود؛ آورده نظریه روانکاوی، پساساختارگرایی، نظریه روانکاوی فمینیستی و مطالعات پسااستعماری برای میانرشته مطالعات زنان چیست؟ آنچه از پی میآید پاسخی است به این پرسش.
پساساختارگرایی در دو سطح به مطالعات زنان کمک میکند؛ اول آنکه پساساختارگرایی به جای آنکه به همانندی، وحدت و حضور توجه داشته باشد به چندپارگی، تفاوت و غیاب میپردازد و میکوشد تعینناپذیری ریشهای متن را آشکار کند. به بیان دیگر تلاش میکند نشان دهد که یک متن هیچگاه به پایان نمیرسد زیرا معنای نهایی وجود ندارد. متن گسترهای از امکانها است. این عدم وجود معنای نهایی در مفهوم رَدْ (trace) برای دریدا رخ مینمایاند. به گمان او هر واژه منفرد، رد سایر واژگان را در خود دارد، دریدا در کتاب حواشی فلسفه (1982) با تاکید بر مفهوم مدلول (signified) در این باره میگوید: “مفهوم مدلول، در خود و برای خود، در یک حضور خودبسنده که تنها به خود ارجاع دهد وجود ندارد، هر مفهوم اساسا و قاعدتا در یک زنجیره یا در یک نظام جای دارد و در آن نظام، به دیگری و به مفاهیم دیگر ارجاع میدهد.” در نتیجه معنا، محصول تفاوت است و ارجاع به دیگری.
در سطح دوم با مفهوم تعویق معنای دریدا مواجهیم که زبان را به یک گستره باز تبدیل میکند که در آن امکانهای تا پیش از این نامحتمل و ناممکن، میتوانند روی در واقعیت بکشند. او با ارزشمند کردن عنصر “دیگری” و منوط کردن معنا به ارتباط با دیگری عملا حاشیههای زبانی را درگیر بازیهای زبانی میکند، این بازی زبانی که منشاء معنای اضافی خواهد بود در یک فرایند همارجاعی و همپیوندی با به رسمیت شناختن تفاوتها و تبدیل آنها به اجزای لاینفک رابطههای معنادار به دیگرانِ زبانی وجهی سوبژکتیو میدهد. به بیان دیگر بدانها امکان هویتمند شدن میدهد. البته این بار این هویت برآمده از تعامل افقی با خارج ذاتی، با بیرون از خود و با دیگران است. در یک نگاه کلی دریدا به ما میآموزد امکان خوانشی از زبان وجود دارد که آن را مستعد تولید زبانِ بدیل میسازد؛ زبانی که میتواند دیگر جنسیتی نباشد، یا حداقل کمتر جنسیتی باشد، زبانی که به موازات دربرگیرندگی حداکثری، به مثابه یک مأمن عمل کند؛ زبانی که بازدارندگی در آن به حداقل میرسد و به عکس فراورنده گستره امکانها است.
در میان شارحان نظریه روانکاوی، ژاک لاکان تلاشش را بر مساله جنسیت متمرکز ساخته و حین این تمرکز به بدهبستانهای زبان و هویت نیز پرداخته است. او فرایند شکلگیری هویت را محملی برای برساختن فرد در زبان قرار داده است. لاکان برای شکلگیری هویت کودک در زبان سه مرحله را تدوین میکند، مرحله پیشاادیپی، مرحله آینهای و مرحله ادیپی.
مرحله پیشاادیپی که مرحله خیالی نیز نام دارد، نقیض نظم نمادین است. در این مرحله کودک که هنوز نمیتواند حرف بزند، در معرض خیالات و فانتزیها است. کودک نمیداند بدنش کل جهان نیست و در بیخبری کامل از مرزهای خود به سر میبرد و هیچ درکی از این ندارد که بدن او از کجا آغاز میشود و بدن مادرش در کجا پایان میپذیرد.
دومین مرحله، مرحله آینهای است. کودک در این مرحله وجود خود را تشخیص میدهد، هنگامی که در آغوش یک بزرگسال در برابر آینه قرار میگیرد، در آغاز تصویر خود را هم با وجود واقعی خود و هم با تصویر بزرگسالی که او را در آغوش دارد اشتباه میکند. اما رفتهرفته درمییابد آنچه در آینه میبیند شخصی واقعی نیست بلکه تصویری از اوست، مرحله آینهای به ما میآموزد که کودک برای یگانه شدن باید ابتدا دوتا شود. خود (self) فقط در صورتی میتواند وجود واقعی خویش را درک کند که ابتدا آن را به شکل تصویر آینهای از خود ببیند. آنچه از این مرحله میآموزیم آن است که خود همواره از طریق بازتابهای خود در دیگری، خویشتن را مییابد؛ گزارهای که همپوشانی وسیعی با درک از هویت نزد پساساختارگرایان، متبلور در گفتمان ژاک دریدا دارد.
مرحله سوم یا ادیپی دوران فاصله گرفتن روزافزون کودک از مادر است. کودک دیگر خود و مادر را یگانه نمیبیند و در عوض مادر را دیگری میپندارد که همانا آغاز مرحله فرودستی زن در زبان است. در طول مرحله ادیپی پیوند تضعیف شده مادر و کودک با ورود پدر گسسته میشود. کودک در عوض یک رسانه یعنی زبان را دریافت میکند. رسانه ای که به مدد آن میتواند برخی پیوندها را با مادر برقرار نگه دارد. در مرحله ادیپی رویهمرفته کودک بار دیگر زاده میشود و تولد او این بار در دنیای زبان است، اما زبانی که عمیقا نرینه است. بر این قرار، نظم نمادین زن را سرکوفته میکند و زنانگی دستخوش خفقان و خاموشی و بازداشت میشود، زیرا تنها کلماتی که به زنان میدهند کلمات مردانه است و این خسرانی عمیق به شمار میآید. چون تنها زبانی که زنان میتوانند با آن بیاندیشند و سخن بگویند زبانی است که نمیتوانند به وسیله آن، آنچه را احساس میکنند بیان کنند.
نوشتار از اینجا به بعد بر خوانش فمینیستی از نظریه روانکاوی و نظریه پسااستعماری متمرکز شده و سعی میکند به استخراج مفاهیمی بپردازد که از دل این دو نظریه بیرون میآیند و قابلیت ترجمه شدن به زبان معماری را دارند، لازم به یادآوری است که هر دوی این نظریهها عمیقا وامدار پساساختارگرایی و نظریه روانکاویاند.
حین خوانش فمینیستیِ نظریه روانکاوی غالبا با سه نام مواجه میشویم، لوس ایریگارای، ژولیا کریستوا و الن سیکسو، هر سه این متفکران مفاهیم پردازششده در صورتبندیهای گفتمانی همچون نظریه روانکاوی و پساساختارگرایی را تا اندازهای به عینیت میرسانند. لوس ایریگارای بر مفاهیمی همچون طبیعت، عاطفه، تخیل، انضمام، جسم و محسوسات، صیروریت و سیالیت، چندگانگی عناصر بیشکل، زبان شخصی، خصوصی و ایدیولکت، متروکههای برآمده از عدم تعامل با زبان اجتماعی و فروپاشی ارتباط، فضاهای مقرر بر زبان پیشاادیپی و جستوجوی موضعی از میان برنده هر نوع موضعیت، تمرکز میکند. ژولیا کریستوا به مفاهیمی همچون تبلور فیزیکی مقولات غیرعقلانیت، عینیسازی فیزیک و جسمانیت در زبان، زیباییشناسی ناخودآگاه، تمرکز بر فضای زهدانگونه مبلغ تکرار و جاودانگی و ابدیت، زیباییشناسی گسست، بازیهای زبانی، جابهجاییِ میانوضعیتی و بیشکلی میپردازد و الن سیکسو با پردازش مفاهیمی با قابلیت عینی شدن همچون تنانهنگری و میل به زیستن خود (self) از درون میتوانند پتانسیلهای مفهومی را بیارایند و زمینهساز ترکیب زبان زنانه با زبان معماری باشند.
به جز نظریهپردازان درگیر خوانش فمینیستی از نظریه روانکاوی، متفکرانی همچون هومی بابا و گایاتْری چاکراوُرتی اسپیواک که در حوزه مطالعات پسااستعماری فعالند نیز همپوشانیهای وسیعی با حوزه مطالعات زنان برقرار ساختهاند. هومی بابا مفاهیمی همچون جابهجایی مکانی-زمانی، آوارگی، دورگهبودگی، درمیانبودگی، گفتوگوی امور ناهمسان، فضاهای نامتعین، فضاهای به شدت مفصلبندی شده، فضاهای مقررشده در سرحدات، عناصر درهمدرگیر سازنده فضا و پوستههای زیر هم خزیده را مطرح میکند. گایاتْری چاکراوُرتی اسپیواک نیز با طرح مفاهیمی همچون فروپاشی هویتهای ثابت و مرکزگرا، حاشیه آوایی و عدم وجود بافت یکدست برآمده از هویتهای خودبسنده، به آفرینش پتانسیلهای گفتمانی دست زدهاند که قابلیت ترجمه شدن به زبان معماری را دارند.
همانگونه که مشاهده میفرمایید تفسیری خاص از هر چهار حوزه گفتمانی میانرشته مطالعات زنان شامل پساساختارگرایی، نظریه روانکاوی، خوانش فمینیستی از نظریه روانکاوی و مطالعات پسااستعماری، میتواند به پلی تبدیل شود میان زبان زنانه و زبان معماری. از همین رو میتوان نتیجه گرفت همانگونه که نظریه فمینیستی و میانرشته مطالعات زنان از یک سو باید به حوزههای همپوشای خود با دیگر اقلیتهای طبقاتی، سِنی و نژادی بیافزاید و از سوی دیگر باید به وامگیری مفهومی از رشتههای دیگر ادامه دهد. زبان معماری فمینیستی برآمده از همین میانرشته نیز باید به کنش تعاملی خود با دیگر در حاشیهماندگان زبانیِ معماری و گرایشهای اقلیتی طراحی بیافزاید و در عین حال آموختن زبانی چندبعدی و وامدار دیگر حوزههای گفتمانی همچون سیاست، بدن، نظریه اقلیتها، نظریه ادبی و همچنین ریاضی و کامپیوتر را در دستور کار خود قرار دهد تا بتواند هم در منشی اصلاحطلبانه و هم در منشی رادیکال به تولید فرمهایی به فراخورِ پیچیدگیهای زبانی بافت چندلایه کنونی بنشیند.
برای مشاهده و دانلود مقاله های این همایش به این لینک مراجعه فرمایید.