پروفسور ویلیام ایسترلی استاد اقتصاد دانشگاه نیویورک و رئیس مؤسسهی مطالعات توسعه در این دانشگاه است. آخرین کتاب منتشرشدهی او با عنوانِ “جبّاریت کارشناسان: اقتصاددانان، دیکتاتورها، و حقوق فراموششدهی فقرا“ ردیهای پرشور است بر راستکیشی خامدستانه و جزماندیشانهی نئولیبرالهای بانک جهانی و صندوق بینالمللی پول و سازمانهای دولتی و غیردولتی کمکرسان خارجی که حاملان و مروّجان “ایدئولوژی توسعه” اند.
کتاب ایسترلی مشحون است از مثالهایی که “توسعهگرایان” راهحلهای خود را از بالا و با نادیده گرفتن حقوق و آزادیهای آدمها تحمیل کردهاند—همان آدمهایی که قرار بوده بهرهمندان از توسعه باشند. ایسترلی که خود قریب دو دهه در بانک جهانی و دیگر سازمانهای بینالمللی توسعه کار کرده و در زمرهی همان “کارشناسان”ی بوده که اینک ایدئولوژیشان واعمال برآمده از آن ایدئولوژی را به نقد میکشد، در کتاب سال ۲۰۱۴ خود بیآنکه از عاقبت توسعهی زورچپانِ آزادیستیز در شگفت شود، ناکامی رقتانگیز آن را جا به جا نشان میدهد. ایسترلی استدلال میکند که “ایدئولوژی توسعه” که به مانند کمونیسم، فاشیسم و دیگر ایدئولوژیهای پیش از آن، وعدهی راهحلهایی از پیشمعلوم برای همهی مشکلات جهان میدهد، اینک جای آنها را گرفته است. به باور او، این ایدئولوژی نه در خطرناک بودن متفاوت از آن دیگران است و نه در سرنوشتاش. باید همت کرد و آن را به همانجا روانه کرد که جایگاه شایستهی او است—”موزهی ایدئولوژیهای مرده”.
شبح تاریکِ ایدئولوژی در جهان پرسه میزند. شبحی که تقریباً همانقدر مرگبار است که ایدئولوژیهای از نفسافتادهی قرن پیشین— کمونیسم، فاشیسم و سوسیالیسم— که چنان فلاکتبار درهمشکستند. شبحی که منبع خطرناکترین روندهای زمانهی ما، از جمله بنیادگرایی مذهبی، است. این شبح ایدئولوژیِ پنجاهسالهی توسعهگرایی (Developmentalism) است، و دارد پر وبال میگیرد.
توسعهگرایی نیز، همچون ایدئولوژیهای دیگر، جوابی کامل و جامع برای جملهی مشکلات جامعه وعده میدهد—از فقر و بیسوادی گرفته تا خشونت و حاکمان مستبد. این ایدئولوژی با ایدئولوژیهای نظیرش در این ویژگی مشترک است که هم میگوید تنها یک جواب درست وجود دارد، و هم چندان توان مدارا با دگراندیشی ندارد. ایدئولوژی توسعهگرایی راه حل یگانهاش را برای همگان از یک نظریهی عمومی استنتاج میکند که مدعی است برای همگان و در همهجا صادق است. نیازی نمیبیند مردمانِ محلّی را درگیرِ ماجرا کند، کسانی که هزینههایِ توسعه را بر دوش خواهند کشید و قرار است از منافعاش بهرهمند شوند. توسعهگرایی روشنفکران خود را دارد، که دستهای هستند متشکل از متخصصان صندوق بینالمللی پول، بانک جهانی و سازمان ملل متحد.
بسی مایهی دلسردی است که ایدئولوژی توسعهگرایی اینک چنین قدرقدرت است، زیرا شکست تمام ایدئولوژیهای پیشین میتوانست زمینه را برای بنیان نهادن ضدایدئولوژی—یعنی آزادی افراد و جوامع به تعیین سرنوشت خود—فراهم کند. لیکن، از زمان فروپاشی کمونیسم، غرب موفق شده است که شکست ایدئولوژی را از میان آروارههای پیروزی بقاپد، و این موفقیت در نجات ایدئولوژی چه نتایج فاجعهباری که نداشته. ایدئولوژی توسعه دارد جرقهی یک واکنش متقابل خطرناک را میزند. زمانی منظور از “یگانه جواب درست” چیزی نبود جز “بازارهای آزاد”، و این جواب یگانه برای جهان فقیر اینگونه تعریف شد: عمل کردن به هرآنچیزی که صندوق بینالمللی پول و بانک جهانی به شما میگوید. اما در آفریقا، آسیای میانه، آمریکای لاتین، خاورمیانه، و روسیه آن واکنش متقابلی که سر برآورده، نزاعی بوده است با بازارهای آزاد. چنین شد که یکی از بهترین اندیشههای اقتصادی زمانهی ما، ایدهی درخشان بازارهای آزاد، به یکی از بدترین شیوههای ممکن به اینگونه معرفی شد: زورچپان کردن آموزههاییِ سفتوسخت توسط بیگانگانی غیرمنتخب بر بیگانههراسانی بیرغبت.
این پس زدن بازارهای آزاد آنقدر پرنیرو بوده، که دیگر ایدئولوژیهای شکستخورده هم دارند در سراسر این مناطق طرفدارانی جدید پیدا میکنند. برای نمونه، در نیکاراگوئه، تعدیلهای ساختاری صندوق بینالمللی پول و بانک جهانی به چنان شکست فاحشی انجامیدند که امروز رژیم رقتانگیز ساندنیستایِ دههی هشتاد در مقایسه با آن، چیز خوبی بهنظر میرسد. دانیل اورتگا، رهبرشان، دوباره بر سر قدرت آمده است. اقدامات صندوق بینالمللی پول در طول بحران اقتصادی سال ۲۰۰۱ آرژانتین چنان تأثیری داشت که نیم دهه پس از آن، هوگو چاوز، رهبر ضدلیبرال ونزوئلا را با آغوشی باز در بوینسآیرس پذیرا شدند. رهنمودهای خامدستانهی بانک جهانی و صندوق بینالمللی پول در بولیوی زمینه را مهیا ساخت تا اِوو مورالسِ نئوسوسیالیست به رئیسجمهوری برسد. نتیجهی ناامیدکنندهی هشت وام برای تعدیل ساختاری زیمبابوه و هشت میلیارد دلار کمک خارجی در طول دهههای هشتاد و نود به رابرت موگابه کمک کرد تا اقدام به ضدحملهای بدسگالانه علیه دموکراسی بزند. اجرای آن “شوک درمانی” تجویزشده توسط صندوق بینالمللی-بانک جهانی-جفری ساکس برای اتحاد شوروی سابق، یک نوستالژی جانسخت برای کمونیسم درست کرده است. در خاورمیانه، ۱۵۴ میلیارد دلار کمک خارجی بین سالهای ۱۹۸۰ تا ۲۰۰۱، ۴۵ وام برای تعدیل ساختاری، و توصیههای [حضرات] “کارشناسان” نرخ رشد سرانهی تولید ناخالص داخلی را به صفر رسانده و این نیز زمینهای مساعد برای بنیادگرایی اسلامی فراهم آورد. این پس زندنِ “جهانیسازی از بالا” به هر گوشه و کناری از جهان راه یافته است. و اینک دارد گامهای معقول و معتدل به سوی گردش هر چه آزادتر کالاها، ایدهها، سرمایه، و مردم را تهدید به نابودی میکند.
پولیتبوروی توسعهگرایان
ایدئولوژی توسعه تنها به معنای این نیست که کارشناسانی میآیند و برای شما بازار آزادتان را طراحی میکنند؛ بلکه به معنی کارشناسان و متخصصانی است که میآیند و برای حلوفصل تمام مشکلات فقرا برنامهای جامع و فنی طرحریزی میکنند. این متخصصان فقر را صرفاً مشکلی تکنولوژیک میبینند، که باید با مهندسی و علوم طبیعی حلش کرد، و در عینحال علوم اجتماعی پیچیده و پر پیچوخمی نظیر اقتصاد، سیاست و جامعهشناسی را نادیده گرفت. ساکس، اقتصاددان سلبریتیِ دانشگاه کلمبیا، یکی از صاحبان و متولیان اصلی این ایدئولوژی است. او اینک دارد نظریههایش دربارهی شوکدرمانی یکشبه را دوبارهسازی میکند، نظریههایی که در روسیه مفتضحانه شکست خوردند، و میکوشد آنها را به وعدههایی برای کاهش یکشبهی فقر جهانی تبدیل کند. او گفته است، “مشکلات آفریقا با تکنولوژیهایی کاربردی که ثمربخشیشان به اثبات رسیده، قابلحل است.” طرح خود او برای این کار شامل صدها مداخلهی کارشناسانه برای حل تمام مشکلات ریز و درشت فقراست—از حاصلخیز کردن زمینها با گیاهان تقویتکنندهی خاک، آموزش تغذیه با شیر مادر، و دوچرخه گرفته تا سیستمهای انرژی خورشیدی، لباسهای متحدالشکل برای یتیمهای والدین مبتلا به ایدز، و توربینهای بادی. گذشته از این میتوان به مداخلههای حساس تحت عنوان “مشاوره و خدمات اطلاعاتی به مردان در مورد سلامتی تناسلی” نیز اشاره کرد. به گفتهی ساکس “تمام اینها را یک تیم متحد و مؤثر سازمان ملل در کشورهای مربوطه انجام خواهد داد، که اقدامات آژانسهای ویژهی سازمان ملل، صندوق بینالمللی پول و بانک جهانی را هماهنگ و یکجا مجتمع میکند.”
بدینسان توجه ستودنی کشورهای ثروتمند به مصائب دنیای فقیر منجر به فربهکردن بروکراسی سازمانهای کمکرسان بینالمللی شده که متولی خودگماشتهی مذهب توسعه است. مانند دیگر ایدئولوژیها، این تفکر نیز اهداف جمعیای همچون کاهش ملی فقر، رشد ملی اقتصادی، و اهداف توسعهی جهانی هزاره را بر آمال و آرزوهای افراد ارجح میدارد. مرتبهی بروکراتهایی که چارچوبهای کاهش فقر را مینویسند، از مرتبهی افرادی که در عمل مثلاً با راهاندازی یک کسبوکار فقر را کاهش میدهند، بالاتر است. همچون مارکسیسم که در آن اولویت بر انقلاب جهانی و انترناسیونالیسم سوسیالیستی بود، در ایدئولوژی توسعه نیز تأکید به جای اینکه بر استقلال جوامع در انتخاب مسیر خود باشد، بر اهداف جهانی است. توسعهگرایی انتزاعات جزماندیشانهای همچون “سیاستهای بازار-دوستانه”، “محیط مناسب سرمایهگذاری” و “جهانیسازی فقرستیز” را به آزادی آدمها اولویت میدهد.
توسعهگرایی و مارکسیسم در خصیصهی دیگری نیز مشترک هستند و آن اینکه رؤیای علمی بودن دارند. یافتن یک “راهحل صحیح” یگانه برای فقر مسألهای علمی شمرده میشود که باید به دست متخصصان و کارشناسان حل گردد. آنها همواره از این مطمئن هستند که جواب مسأله را میدانند، هر نظر مخالفی را بهشدت رد میکنند، و بعداً هر گاه اقتضا کند، جوابهایشان را تغییر میدهند. در روانپزشکی، به این عارضهی اختلال شخصیتی مرزی میگویند. در نظر کارشناسان و متخصصان توسعهْ این عارضه نوعی سبک زندگی است. جواب همیشهصحیحشان برای زودون فقر در کشورهای فقیر اول این بود: سرمایهگذاری داخلی از محل کمکهای خارجی برای صنعتیسازی کشورهای فقیر، بعد تغییر کرد به اصلاحاتِ بازاردوستانه در سیاستگذاریهای دولتی، بعد از آن تبدیل شد به نهادسازی و مبارزه با فساد، سپس تغییر پیدا کرد به جهانیشدن، و بعد شد استراتژی کاهش فقر برای رسیدن به اهداف توسعهی هزاره.
یک دلیلِ اینکه جوابها مدام در حال تغییر اند این است که در واقعیت کشورهای دارایِ رشدِ سریع اقتصادی، از طرقِ متنوع پیچیده و درهموبرهمی بهسمتِ توسعه پیش میروند، و کشورهایی که نرخ رشد بسیار بالایی دارند پیوسته و هر دهه تغییر میکنند. آیا میتوانست توسعه گوناگونتر باشد از این راههای توسعهی متفاوتی که کشورهایِ موفق در توسعه همچون چین و شیلی، بوتسوانا، و سنگاپور، تایوان و ترکیه، یا هنگکنگ و ویتنام طی کردهاند؟ داستان کشورهای بسیاری که سعی کردند از این ستارههای نوظهور تقلید کنند و ناکام ماندند، چیست؟ در مورد ستارههای پیشین و کشورهای سابقاً موفقی مثل ساحل عاج، که یکی از سریعترین توسعههای دهههای ۶۰ و ۷۰ را تجربه کرد، و سرانجامش جز این نشد که در گرداب جنگ داخلی درغلتد، چطور؟ مکزیک چطور، که تا ۱۹۸۰ رشد سریعی را تجربه کرد و از آن زمان تا کنون رشد کندی داشته، علیرغم اینکه به استقبال اصلاحات پیشنهادیِ کارشناسانِ توسعه رفته بود؟
کارشناسانی که در پولیتبورویِ توسعهگرایی نشستهاند، خاطرِ خودشان را با این سؤالات نمیرنجانند. تمام جوابهای پیشین درست بودند؛ تنها فاقد یک “شرط لازم” دیگر بودند، که خب کارشناسان میآیند و آن را هم به فهرست پیششرطهایشان اضافه میکنند. توسعه، مانند همهی ایدئولوژیها، همزمان که برای پیشبینی راهحلِ کارآمد در جهان غیرانتزاعی و پر از پیچوخم زیاده انعطافناپذیر است، آنقدر انعطافپذیر است که تا ابد، به مدد رویدادهای جهان واقعی، از ابطالپذیری جان سالم به در برد. کلیسای اعظم توسعه، یعنی بانک جهانی، با صدور گزارههایی نظیر اینکه “سیاستهای متفاوت میتوانند به نتایج یکسان برسند، و سیاستهای یکسان ممکن است نتایج متفاوت به دنبال داشته باشند، بسته به اینکه زمینههای سازمانی و نهادی و استراتژیهای زیربنایی رشد کشور چه باشد”، همیشه تضمین میکند که هیچ اشتباهی در کارش راه ندارد. البته که این طور است، پس شما هنوز به کارشناسانی نیاز دارید که از زمینهها و استراتژیهای توسعه سر دربیاورند.
مقاومت بیهوده است
بااینهمه شاید ریاکارانه و مزورانهترین نظریهی مکتب توسعه نظریهی سادهی “ناگزیری تاریخی” باشد. کارشناسان به ما میگویند، جوامع فقیر فقط فقیر نیستند، بلکه “در حال توسعه” اند تا اینکه به آخرین مرحلهی تاریخ که همان “توسعه” باشد، برسند که در آن فقر محو میشود. بنا به این تاریخنگاری، پایان دادن به گرسنگی، استبداد، و جنگ مثل یک دستگاه توستر مجانی در یک آگهی بلند تلویزیونی وارد میشود. کارشناسان توسعه تمام جوامع را بر خطی مستقیم داوری میکنند، یعنی خطِ درآمد سرانه، که بر رویِ آن کشورهای توسعهیافتهتر به کشورهای توسعهنیافته تصویر آیندهی ایشان را نشان میدهند. و این کارشناسان هر کسی را که در برابر این “ناگزیریها” در مسیر توسعه مقاومت کند، به باد تمسخر میگیرند.
یکی از توسعهگرایان برجستهی امروز، ستوننویس نیویورک تایمز، تامس فریدمن، به سختی میتواند تمسخرش را نسبت به کسانی که در برابر پیشروی تاریخ، یا “همسطحشدن جهان” مقاومت میکنند، پنهان کند. فریدمن نوشته است، “وقتی مکزیک باشید و آوازهتان در این باشد که کشوری صنعتی با دستمزدهایی پایین هستید، در حالی که بعضی از مردمتان دارند مجسمههای قدیس حامیتان را از چین وارد میکنند، زیرا میتواند آنها را تولید و از اقیانوسِ آرام بگذراند و با این حال از تولید شما بسیار ارزانتر تمام شود….پس گرفتار یک مشکل هستید. تنها راه برای مکزیک پیشرفت این است که استراتژی اصلاحات را برگزیند… هرچه مکزیک بیشتر صرفاً به همینجا نشستن بسنده کند، بیشتر زیرِ پایِ خارجیها پایمال خواهد شد.” به نظر میرسد، فریدمن سرمستانه بیخبر است که مکزیکِ فقیر و بیچاره، که گرچه بسیار از خدا [خدای کلیسای توسعه] دور است، اما به تحلیلگرانِ آمریکایی بس نزدیک است، تا همین حالا هم بسیار بیشتر از چین تقلا کرده تا “استراتژی اصلاحات” کارشناسان را به اجرا درآورد.
اعتماد بهنفس توسعهگرایانی چون فریدمن چنان قدرتمند است که خودشان را حتی به کسانی که استراتژیهایشان را پذیرفتهاند هم تحمیل میکنند. برای مثال، امسال، غنا پنجاهمین سالگرد استقلالش را، به عنوان اولین کشور سیاهپوست آفریقایی که استقلال یافته است، جشن گرفت. هدیهدهندگان کمکهای بینالمللی به غنا، از زبانِ بانکِ جهانی، به این دولت ظاهراً مستقل چنین گفتند: “ما شرکای شما اینجا هستیم تا به شما اعلام کنیم متعهد ایم تمام تلاشمان را برای آسان کردن ادارهی کشورتان انجام دهیم.” یکی از کارهایی که آنها برای آسانتر کردن زندگیتان انجام میدهند این است که کشورتان را برایتان اداره کنند. متأسفانه، ایدئولوژی توسعه سابقهی غمباری در کمک به هر کشوری دارد که بخواهد واقعاً توسعه یابد. مناطقی که این ایدئولوژی بیشترین نفوذ را در آنجا داشته؛ یعنی آمریکای لاتین و آفریقا، بدترین سابقه را در توسعه بهجا نهادهاند. لاتینیها و آفریقاییهای بداقبال را واداشتهاند تا فرمولهای منسوخشدهی دیروز را برای موفقیت دنبال کنند، حال آنکه اتفاقاً آنانی که به توسعهگرایان وقعی ننهادند، توانستند مسیرهای خودشان را برای موفقیت پیدا کنند. ملتهایی که در چهل سال اخیر از همه موفقتر بودهاند، چنان در مسیرهای مختلف به روشهای خود عمل کردهاند که سخت بتوان گفت “جواب صحیح” را از ایدئولوژی توسعه درآورده اند. در واقع، آنها اغلب هر آنچه را کارشناسان همواره گفتهاند، نقض کردهاند. مثلاً ببرهای شرق آسیا، در دههی ۶۰ جهتگیری تولید برای بازار خارج را برگزیدند، حال آنکه آن موقع کارشناسان به عقل خودشان صنعتیسازی برای بازارهای داخلی را توصیه میکردند. رشد سریع چین در بیستوپنج سال اخیر در حالی تحقق یافت که نه فرزند خلف “اجماع واشینگتن“ در دههی هشتاد بود و نه نسبتی با نهادگرایی و دموکراسیسازی و مبارزه با فسادِ دههی نود داشت.
چهطور میتوان جاذبهی ایدئولوژی توسعه را بهرغم سابقهی غمبار دستاوردهایش توضیح داد؟ ایدئولوژیها اغلب در واکنش به وضعیتهای مصیبتباری که مردم در آن سخت به دنبال راهحل های جامع و فوری هستند، ظهور میکنند. عدم برابری ناشی از انقلاب صنعتی مارکسیسم را پرورد و ارتجاع روسیه باعث رویش لنینیسم شد. شکست آلمان و تخریب روحیهی آلمانیها پس از جنگ جهانی اول نازیسم را بهدنیا آورد. مشقتهای اقتصادی که با تهدید هویت همراه شد بنیادگرایی مسیحی و اسلامی را بهوجود آورد. بههمین ترتیب، ایدئولوژی توسعه برای کسانی جذابیت دارد که خواهان راهحلی سرراست و کامل برای مصیبت فقر و نابرابری جهانی هستند. این ایدئولوژی پاسخی است به پرسش معروف “چه باید کرد؟” که از عنوان جزوهی لنین در ۱۹۰۲ گرفته شده است. این ایدئولوژی بر نتایج اجتماعی جمعیای تأکید دارد که باید از طریق اقدام جمعی از بالا به پایین توسط طبقهی روشنفکران، پیشگامان انقلابی، و کارشناسانِ توسعه بدان رسید. همانگونه که ساکس هم توضیح میدهد، “من به تدریج از پژوهشهای علمی و بر پایهی مشورتهایی که دادهام، دریافتم که قدرتی عظیم در دستان نسل ما برای پایان بخشیدن به رنجهای گرانِ فقرِ مفرط وجود دارد… هرچند کتابهای درسی مقدماتی اقتصادی فردگرایی و بازارهای تمرکززداییشده را موعظه میکنند، امنیت و شکوفایی ما دستکم به همان میزان به تصمیمگیریهای جمعی بستگی دارد.”
باز کردن غلوزنجیز از دستپای فقرا
معدود اند کسانی که میدانند متوسط سطح درآمد آفریقاییهای امروز با متوسط سطح درآمد آمریکاییهای سالِ ۱۷۷۶ برابر است. بااینهمه، ایالات متحده نیز، مانند کشورهای توسعهیافتهی امروز، آنقدر خوشاقبال بود که قبل از گرفتار شدن به دامِ توسعهگرایان از چنگال فقر بگریزد. به قول اولین معاون مدیرکل صندوق بینالمللی پول، آن کروگر، توسعه در کشورهای ثروتمند “همینطوری رخ داد”. جورج واشینگتن مجبور نبود با شرکای خارجیِ کمکرسان سروکله بزند، و ساختارهای کشور را به تعدیلهای آنها بسپارد، و اسناد استراتژِی فقرزدایی را برای تقدیم به ایشان تهیه کند. آبراهام لینکلن در ستایش حکومت مردم کمککنندگان خارجی، به دست مردم کمککنندگان خارجی، و برای مردمکمککنندگان خارجی سخنی نگفت. کشورهای توسعهیافتهی امروز آزاد اند که با روشهای کاربردی خودشان برای نیل به پاسخگویی بیشتر دولت و بازارهای آزادتر دست به تجربه بزنند. فردگرایی و بازارهای تمرکززداییشده به قدر کافی برای خلقِ پنیسیلین، تهویهی مطبوع، ذرت پربازده، و اتومبیل خوب بودند—بگذریم از استانداردهای بهتر زندگی، مرگو میر کمتر، و آیپاد.
نقطهی مقابل ایدئولوژی چیزی نیست جز آزادی؛ و آزادی یعنی توانایی جوامع به آزاد بودن از غلوزنجیر کنترل خارجی. تنها “راهحل” برای کاهش فقر چیزی نیست جز اینکه آزاد بشوید از اینکه در گوشتان بخوانند “راهحل این است”. موفقیت برای جوامع آزاد و انسانهای آزاد چیزی تضمینشده نیست. آنها دست به انتخابهای بد میزنند. اما حداقل هزینهی اشتباهاتشان را میدهند، و از آن درس میگیرند. این کاملاً در مقابل توسعهگراییای مینشیند که از هر گونه پاسخگویی بری است. این فرآیند درسگرفتن از اشتباهات همان چیزی است که گنجینههایی از عقل سلیم بهوجود آورده که به نوبهی خود علم اقتصاد رایج امروز را ساخته است. نقطهی مقابل ایدئولوژی توسعه رها کردنِ اوضاع به حال خود نیست، بلکه استفادهی عملگرایانهی انسانها، بنگاهها، دولتها و جوامع است از ایدههای اقتصادیای که از آزمون زمان سربلند بیرون آمدهاند—ایدههایی مشتمل بر منفعت تخصصیابی، مزیت نسبی، منفعت متقابل در تجارت، قیمتهای تسویهکنندهی بازار، سبکسنگین شدن کفهی ترازو بین منافعِ گوناگون، محدودیتهای بودجه. اینگونه است که مسیرهای موفقیتِ متفاوت و مخصوصبهخود کشف شده و پیموده میشوند.
تاریخ گواه است بر خیر و فایدهی عظیمی که در وجود میآید، آنجا که هزینهی انتخابهای آدمها بر دوش خود ایشان است، و انتخابهایشان نیز از قید تحمیل دیگران آزاد. آن آدمها از این جمله شامل است بر سیاستمداران، و کوششگران و تجارتپیشگان محلی که با تردید و با آزمون و خطا و با پای خود قدم در راه آزادی بیشتر میگذارند، نه به تحمیل تناقضآمیز آزادی انتخاب به ایشان توسط باورمندان به ایدئولوژی توسعه. آنها که از قرن بیستم بهترین درسها را آموختهاند، ایدئولوگهایی نیستند که میپرسند “چه باید کرد؟”، بلکه کسانی هستند که میپرسند “مردم چگونه میتوانند در یافتن راهحلهای خودشان آزادتر باشند؟” ایدئولوژی توسعه را باید در محفظههای شیشهای گذاشت و روانهی “موزهی ایدئولوژیهای مرده” کرد، درست در انتهایِ تالار کمونیسم، سوسیالیسم و فاشیسم. زمان آن رسیده است که دریابیم تلاش برای تحمیل یک ایدئولوژی توسعهی سفتوسخت و انعطافناپذیر بر جهان فقیر مفتضحانه شکست خورده است. خوشبختانه، بسیاری از جوامع فقیر دارند بههرترتیب مسیر خاصشان به سوی آزادی و شکوفایی بیشتر را به دست خود میسازند و میپیمایند. آری انقلاب راستین چنین روی میدهد.