به گمانم آمد به مکان جدیدی نیاز دارم
{این را} او گفت
جایی نه الزاماً دلچسب و جذاب، فقط یک مکان ناشناس، بیهیچ همخوانی
جایی که در آن بیاندازه تنها باشم، مثلاً یک هتل!
Reymond chandler,
the Lady in
the Lake))
مقدمه
صورت بندی جدید فضا/ مکان در نیمه دوم قرن بیستم میلادی، رویکرد چشماندازگرایانه را در تفسیر جغرافیای فرهنگی متمایز ساخته است، اگر تا پیش از این هژمونی امر تاریخگرایانه به برساخت معنا و هویت در فضا/ مکان میپرداخت و وجهی هندسی به آن میبخشید، در تأملات اگزیستانسیل اخیر فضاهای جغرافیایی خود را از تسلط امر تاریخی رها ساختهاند، فضا به درون تکثر همزمانی از معانی و نشانه های مونتاژشده ای پرتاب شده است و به مثابه درهمآمیختگی و چهل تکهگی در تولید و بازتولید معنا قابل تفسیر است. چنانکه انسان شناسان معاصر به بازتعریف در تفسیر نسبت به فضا/ مکان روی آوردهاند؛ ساختن ترکیب ”نامکان ها“ برای تفسیر انسانشناختی فضاهای جهان سوپرمدرنیته توسط مارک اوژه نمونهای از این تفسیرهای جدید است.
مارک اوژه ( ـ 1935)؛ انسان شناس فرانسوی با تحلیل های”جوامع دور“، متوجه این وجه از دنیای ”جوامع نزدیک“ شد که پیچیدگی و چندساحتی بودن جهان سوپرمدرنیته با احاطه فضای زیست، به گونه ای میدان تفسیرهای انسان شناختی وی را دچار دگردیسی ساخته است، ”نزدیک/ جای دگر“نخستین دو وجهی نظریه وی است. اوژه در تفسیر فضا/ مکانهایی مانند مترو و پارک، به برساخته شدن سوبژکتیویته ای در این فضاها برخورد کرد که دلالت بر گونه متمایزی از فضا/ مکان داشت و در تأویلی پدیدارشناسانه، واژه ”نامکانها“ را تولید ساخت و این دومین دو وجهی اوژه است؛ ”مکان / نامکان“.
این تمایز و چرخش معناشناختی در تحلیل های مردمنگارانه همراه با دورهای به نام ”بحران بازنمایی“ در روششناسی کیفی همزمان شد. دورهای که در آن انسانشناسان در اصالت بازنمایانه متون تفسیری خود بر فضا/مکان دچار تردید شدند و در تفاسیر خود به تحلیلی بینامتنی از ”امر واقعی“، ”متن تفسیر“،”تجربه زیسته“ و ”سوبژکتیویته مفسر“ دست یافتند که از درون این اختلاط و چندگانگی روشی، می توان خاستگاه خلق و بازاندیشی”نامکان“ را جستجو نمود. اوژه پیرو سنت دیرین نویسندگان فرانسوی، کوشیده است دیدگاه خود را در حجمی کم طی سه بخش مجزا سامان دهد: نزدیک و جای دیگر، مکان انسانشناختی و از مکانها تا نامکانها.
نزدیک و جای دگر
اوژه از عنوان انسانشناسی سوپر مدرنیته برای بحث در مورد فضا استفاده میکند؛ بنابراین خواننده قبل از هر چیز باید میان مرزهای ”ما قبل مدرن“,”مدرنیته“و ”پسا مدرنیته“ را از هم تشخیص دهد، چرا که برای مثال از مهمترین اندیشههای اوژه در بخش اول کتاب، وجود تفاوت اساسی میان مفهوم مکان در ماقبل مدرن و مدرن از یکسو و در پسا مدرن از سوی دیگر است. در ترجمه انگلیسی این کتاب بعضا از عنوان ”هایپر مدرنیته“ نیز در معنای ”سوپرمدرنیته“ استفاده شده است. سوپر مدرنیته گامی فراتر از هستیشناسی پسامدرن برمیدارد و متکی بر حقایق قابل قبولتری است. مدرنیسم بر خلق”حقایق عالی“ (به تعبیر لیوتار ”کلان روایت“) همت می گمارد و پس از آن پسامدرنیته بر ویرانی و ساختارزدایی از همان ارزشها تمرکز میکند؛ سوپر مدرنیته اساساً دغدغه خود را خلق یا ساختارشکنی نمیداند. سوپر مدرنیته به جای فرار از تکرار پوچگرایانه پسامدرنیزم میکوشد از میان انبوه دلالتهای رسانهای دست به انتخابی بزند که کاربردیتر باشد، جستجوهای اینترنتی و ساختارهای به هم مرتبط وبلاگها می توانند نمونه خوبی برای توضیح این بحث باشند. وضعیت سوپر مدرن بر اساس وجهی از افراط تعریف شده است. چنین تعریفی القاكننده این نكته است كه وضعیت مزبور به دلیل تضادهای خود عرصهای برای مشاهده و موضوعی برای پژوهش انسانشناختی فراهم میآورد. سوپر مدرنیته سكهای است كه پسامدرنیته فقط طرف خط آن را نشان میدهد، عكسی كه پسامدرنیته نگاتیو آن است.
از نظر سوپر مدرنیته، مشكل اندیشیدن درباره اولین رخداد یعنی ”زمان“، از فراوانی بیش از اندازه رخدادهای جهان معاصر ناشی میشود نه از فروپاشی اندیشه پیشرفت. دومین تحول با شتاب خاص جهان معاصر و وجه افراط سوپر مدرنیته، ”فضا“ است. به شكلی كم و بیش متناقض، میتوان گفت كه این افراط با كوچك شدن زمین همبستگی دارد و با هرچه دورتر رفتن انسان در سفرهای فضایی تجسم مییابد. سومین چهره افراط وضعیت سوپر مدرن واژهای به نام ”خود“ است، یعنی فضاهایی که خود به خود مکانهای انسانشناختی نیستند و برخلاف مدرنیته بودلری نمیتوانند در جاهای قدیمی قرار بگیرند. اوژه در بخش نخست ضمن ارائه تعریفی از موضوع و روش انسانشناسی و تمایز آن با دیگر علوم انسانی همچون تاریخ، مدخلی به توضیح انسانشناسی جوامع نزدیک ارائه میکند. در ابتدای بحث، به دلیل نبود ساختار مشخص بعضا گسستی میان منظور نویسنده و درک خواننده ایجاد میشود. نگارش نویسنده معمولاً در قالب جملات طولانی و توضیحات وصفی و ترکیبی معترضه و بلند است که تا حدودی از بلاغت متن میکاهد.
اوژه در این فصل عنوان میکند که موضوع انسانشناس مدرن همچنان ”دیگر“ است، اما دیگر در انسانشناسی معاصر در فرهنگِ خود انسانشناس جستجو میشود و نه در فرهنگ بیگانه. در این تعبیر ما قبل مدرن و مدرن از بین نمیرود بلکه به نوعی در زیر لایههای جدید مدفون میگردد. به زعم اوژه سوپر مدرنیته امکانی از ”خود قومنگاری“ را به عنوان یک ابژه انسانشناسانه فراهم میآورد، روشی که وی تا حدود از فروید وام گرفته است. جدیدترین موضوعات انسانشناسی قرن 21 در پیرامون خود محقق وجود دارند. انسانشناسِ معاصر دیگر ملزم به سفرهای طولانی و بعضا طاقتفرسا به سرزمینهای با فرهنگ بیگانه یا همان ”جای دیگر“ نیست و این بار از ”نزدیک“ شروع میکند. اوژه خود نیز پس از سالها پژوهش در جوامع دوردست و فرهنگهای بیگانه به خصوص در آفریقا و کشور ساحل عاج، در نامکانها به بررسی شهر و زندگی شهری در جوامع معاصر غربی پرداخته است. او میکوشد قلمرو موضع خود را گسترده کند و میدان پژوهش این بار چندان وسعتی ندارد. در این نوع خاص انسانشناسی، ابژهها اولویت بیشتری نسبت به روشها دارند.
در نگاه اوژه ”این انسانشناسی نیست که دلزده از میدانهای پژوهشی غریب و نامتعارف به جوامع آشنا و مأنوس روی آورده است، بلکه جهان معاصر است که به حکم ضرباهنگ تند تغییر و تحول خود، نگاه انسانشناس را جلب میکند و از او میخواهد تعریف تازهای از موضوع همیشگی انسانشناسی یعنی مقوله دیگری و دیگربودگی به دست دهد“. این روش با روشی که تاریخ دارد متفاوت است. انسانشناسی ”اکنون“ را مطالعه میکند که توسط انسانها زیسته شده است و همیشه موضوع خود را در دنیای معاصر مییابد: ”انسانشناس دارای علایق تاریخی است و باید هم باشد با این حال به معنای اخص کلمه او مورخ نیست. مورخ با واقعهای که گزارش میکند هم عصر نیست ولی قومشناس با عمل اظهار و شخص اظهارکننده هم عصر است“. حال این تیزبینی و حساسیت پستمدرن است که ادعا میکند با فرم جدیدی از فضا به نام نامکان مواجه است. اوژه با طرح این سوال در ذهن خواننده که اساساً چه مکانی میتواند قابلیت مطالعه انسانشناسانه را در دنیای معاصر داشته باشد به بخش دوم بحث خویش وارد میشود.
مکان انسان شناختی
آنچه به زعم اوژه مکان انسانشناختی نامیده میشود مکانی است مشترک بین انسانشناس و افرادی که موضوع پژوهش وی هستند و در آن مکان زندگی میکنند. بومیان یک منطقه میپندارند که مکان جهانی بسته است که شکل قطعی و ابدی دارد، مکانی که طبعاً موضوع شناخت آنان نیست، زیرا هرچه را باید در آن شناخت از پیش میشناسند؛ مکانی پایدار که به آنان امکان میدهد جایگاه خود را در هستی و کائنات تشخیص دهند. در ذهنیت انسانشناس جامعه مورد مطالعه آن چنان شفاف است که میتوان از ورای عادتها و رفتارها و نهادهایش به عمق وجود آن پی برد، کدام یک درست میاندیشند؟
تصور بومیان برای حفظ و بقای قلمرو و سرزمین ضروری است، ضمن آنکه آنان وجود گروهها و سرزمینهای دیگر و ضرورت دادوستد مادی و معنوی با آنها را نفی نمیکنند و ذهنیت قومشناس نیز مانع از پذیرفتن فراز و نشیب تاریخ مردمان و جنبش و تحرک مکانی و تغییر و تحول عادات و آدابشان نیست.
مکان تجلیگاه تاریخ، هویت، روابط اجتماعی و معنایی است که افراد برای این روابط قائل هستند، فضایی است که ارزشهای اجتماعی در آن شکل میگیرد و در نهایت یک جامعه را از جامعه دیگر متمایز میسازد. برای مثال میتوان از قبایل آفریقایی نام برد. مکانی که در آن فرد با نوع خاصی از مناسبات اجتماعی سروکار دارد و ویژگیهای خاصی برای این فضا تعریف شده است. این جهان بسته، جهان نمادها و نشانهها است، جهانی که در درون آن هر رفتار جایگاه و معنای مشخصی دارد و افراد و گروهها بر اساس معیارها و ارزشهای یکسانی تعریف و تفسیر میشوند.
فضاهای معاصر امروزی را اوژه با توجه به تضاد ویژگیهایشان با جهانهای بسته، نامکان میخواند. نامکانها حاصل همان وضعیتی هستند که نویسنده آن را سوپرمدرن مینامد. افراط در سه عنصر زمان، فضا و فردیت باعث میشود کثرت رخدادها نگذارد فرد به گذشته نزدیک خود معنا بدهد، در این وضعیت همهچیز در تغییر است، البته این به آن معنا نیست که نمیتوان هویتی برای این فضاها در نظر گرفت، نویسنده نشان میدهد همه این فضاها، درعینحال که ”مکان“ هستند، ”نامکان“ نیز هستند؛ درعینحال که فرد ممکن است در این فضاها دچار سرگشتگی شود، میتواند هرلحظه تعریف جدید از خود ارائه دهد که این مسئله هم میتواند مثبت باشد و هم منفی.
به بیان اوژه فضاهای جدید به این معنا نیستند که دنیای امروز از معنا تهی است و یا معانی کمی دارد یا کمتر ازآنچه در گذشته داشته است، خواهد داشت. ما یک نیاز روزانه صریح و آشکار برای معنا دادن به دنیا احساس میکنیم، در واقع این رویه احساس نیاز به اشباعِ دنیا با معنا است که اوژه سعی میکند خواننده را به آن ارجاع دهد و نه تصور و تقلیل تدریجی معنا که پسامدرنها از فقدان آن با تأسف و تقدس یاد میکنند.
اوژه مفهوم فضا را به چالش میکشد و این امر را از سویی به پیشرفت رسانهای و ارتباطاتی نسبت میدهد و از سوی دیگر مسئله حملونقل را مطرح میکند.
اوژه اظهار میکند که بعضی از فضاها که وی آنها را نامکان مینامد، نوعی حس عدم ارتباط را (عدم همباشی) القا میکنند، احساسی که مبتنی بر آن شخص دیگر نمیتواند درک درستی از مختصات خود داشته باشد. برای مثال فرودگاهها مکانهایی هستند که تا حد زیادی این احساس را منتقل میکنند چرا که در آن فرد بین مبدأ و مقصد خود درحرکت مداوم است، به لحاظ زمانی نیز در سفرهای طولانی (با توجه به پیشرفت فنّاوری در استفاده از سفرهای هوایی سریعالسیر) زمان نمیتواند هماهنگ با انتظارات فرد باشد.
فضا (مکان) پیش از این عرصههایی قابل ادراک را مشخص میکرد چرا که محصور در زمان، مکان و فردیتی منحصر به فرد بود. از این رو عرصه مطالعات انسانشناسانه نیز با قواعد و ابزارهای مشخصی سروکار داشت، حال آنکه در جهان سوپر مدرن انسانشناس نیز می-بایست خود را برای مواجهه با انبوهی از امور نسبی و سیال آماده سازد. جستوجوی معنا یکی از خصوصیات جامعه معاصر است و وجه تمایز جامعه سوپر مدرن با جامعه پسامدرن به شمار میرود.
از مکان ها تا نامکان ها تناقض دنیای مدرنیته
به وضعیت حاد خود نزدیک می شود، جهان مدرن از درون خود دارای وجه فریبنده و افسون زده (چهره ای ژانوس گونه) است که در تقابل با تسلط مکان انسان-شناختی، وجوه نامکانی را به حاشیه ها و پیرامون ها واپس می زند. چرخش و بحران درونی افسونزدگی، ساحتی از عملکردهای دلالتبخش را صورت بندی می کند که به زعم مارک اوژه، سوپرمدرنیته نامیده می شود .
نظام های معناساز مدرنیته در تولید/ بازتولید مکان های انسانشناختی، ”هویت مند، رابطه مند و تاریخی“ عمل میکنند. فضایی که نتوان این عملکردهای دلالتبخش را بر آن صورت بندی نمود، در اندیشه اوژه، ”نامکان“ نامیده می شود . در این فضا سوژه به وجوهی نااندیشیده در ناخودآگاه اش گسیل میشود؛ برخلاف آنچه در نظام جهانشمول مدرنیته همهچیز را کامل و همبسته به سوژهها بازنمایی میکرده است. از همین رو دوره ای برساخته می-شود که سوپرمدرنیته نامیده می شود؛ دورهای که ”مولد نامکان ها است که خود مکان انسان شناختی نیست“.
در تبیین ترکیب بازاندیشانه نامکان می-توان آنچنان که اژه از مرلوپونتی نقل قول میکند، گفت؛ ”فضای انسان شناختی را از فضای هندسی متمایز (دانست). او فضای انسانشناختی را اگزیستانسیل می داند، یعنی مکانی که در آن موجودی که اساس وجود او ارتباط با محیط است، با جهان رابطه برقرار می کند“ (همان: 100).
این خوانش پدیدارشناسانه را می توان به مثابه مدخلی به فهم ایده اوژه دانست؛ سوژه ای که درون بافتار و متنی قرار می گیرد که در آن شیوه های بلاغی و رتوریک متمایزی از هم به برساخت فضا می پردازند، دنیایی که به درون فراوانی بیش از حد رخدادها، فضاها و فردیتها پرتاب شده است و حادشدگی متن انسانشناسانه، ”ذهنیت-های فردی را در معرض تجربه و آزمون صورت های به کلی جدید، تنهایی قرار می-دهد که مستقیماً با پدیدایی و تکثیر نامکان ها در پیوند هستند“. سوژه درون تجربه ای از نامکان حضور دارد که به مثابه فن فاصلهگذاری؛ ”فاصله گیری همزمان تماشاگر و نمایش“ عمل می کند. سوژه ها در این تجربه اگزیستانسیل، هم از گذشته و هم از آینده خود بریده میشوند و تنها ولی شبیه دیگران، با نامکان رابطه ای مبتنی بر قرارداد برقرار می کنند؛ ”فضای نامکان، کسی را که به آن وارد می شود را از تعینات عادی خویش رها می کند. وجود او محدود است به آنچه در مقام مسافر، مشتری و راننده انجام می دهد یا تجربه میکند“ و اینجا است که سوژه های همواره غریب و مسافر، فضاهایی (مانند هتل ها، فرودگاه ها، مراکز فروش، آزادراه ها، فروشگاههای فست فود، باشگاه-های گذران اوقات فراغت، اردوگاههای پناهندگان، محلهای اسکان غیرمجاز، سالن های انتظار و...) را می یابند که با آنها احساس قرابت می کنند و در عین حال در تنهایی فردی خویش نیز فرو می روند و همچنین زیستی موقت و گذرا در آن می-یابند. این تناقضی است که همواره همراه با نامکانها بازتولید می شود و سوژه را در عین حضور، به غیاب می کشاند. این هم-زمانی حضوروغیاب در نامکان، آن را در تقابل با آرمان شهر قرار می دهد و از همین رو هیچ جامعه ارگانیکی را در خود جای نمی دهد. تناقض بزرگ فضاهای سوپرمدرنیته در این است که اگرچه انسانها از زمانی که گرد هم میآیند، کنش اجتماعی دارند و مکانها را نظم میدهند، اما افراد بیشماری که هر روز در نا مکانها جای میگیرند، مثل این است که در یک پرانتز بزرگ قرار گرفته باشند؛ خبری از کنش و برهمکنش اجتماعی، آن طور که برای ما متعارف و ملموس باشد، نیست.
اوژه بر این باور است که چه مکان و چه نامکان، هیچ کدام به شکل ناب و مطلق وجود ندارند. مکانها به صورت مداوم درون نامکانها متولد میشوند و روابط میان آنها شکل میگیرد. هیچ کدام به کلی از میان نمیروند و هیچ یک هرگز به تمامی تحقّق نمییابند. ناپایداری در هویت ها و فضاها، دقیقا از ویژگیهای جهان سوپرمدرنیته است.
نتیجهگیری
شبکه ای از سوژه های تنها و صامت در نامکان های سوپرمدرنیته همراه با بوطیقای ارتباطی و بلاغی خاص خود گرد هم آمدهاند، مونادهایی که درون خود تأمل و بازتابندگی دارند، جهانی که در معنایی دیگر در مفاهیمی دیگر هم چون ”دگر ـ سرزمین“ به زعم میشل فوکو، ”ریزوم-وارگی“ به زعم ژیل دلوز و ”قدرت زیستی“ به زعم آنتونیونگزی و مایکل هارت بازنموده می شود. ورود این مفهوم به هزاره سوم، وقتی که این نامکان ها به شبکه های اجتماعی مجازی مفصلبندی می شوند، مفهوم ”ناجنبش“ به زعم آصف بیات را بازآفرینی می-کنند که از این رهگذر به بازتولید نامکان-های متکثری برساختهشده از تنهایی و سکوت سوژه های مقاومتکننده میانجامد؛ و میتوان این را نشانه ای از تداوم زیست مفهوم سازی مارک اوژه دانست که هم-چنان مفهوم جعل شده نامکان در تفسیر قومشناسانه تنهایی و سکوت هویت های مجازی نیز امکان بازاندیشی و بازتابندگی دارد.