تبدیل روح دیونوزیوسی ـ یکی از خدایان یونان که مظهر شراب و مستی و مهمان دوستی بود ـ و احساسی رقص به یک اجرای کاملا اپولونی ـ يكي از خدايان يونان كه مظهر كرامت و حرمت و تقید اخلاقی ـ مقید به فرم های پایه، این سنتزی است که اسکار شِلمر با ایده رقص تریادیک به دنبالش بود.
او که حدفاصل 1921 تا 1929 در باهاوس تدریس می کرد، در قامت یک مجسمه ساز، طراح، نقاش و طراح رقص، بخشی از تلاشش را بر ترکیب مجسمه سازی، رقص و طراحی تئاتر قرار داد، به گمان او انسان ماشینی است که در تعامل با فضا تعریف می شود و بدن انسان مکانیسم یا سازوکاری است برای این ماشینِ فضاکار.
از انجایی که همه باهاوسی ها با اسطوره فرم های هندسی پایه تعمید شده اند، او نیز تلاش کرد، این سازو کار فضایی ـ بدن انسان ـ را به واسطه احجام پایه هندسی مجددا تعریف نماید و برای این کار تا طراحی ماسک برای صورت رقصنده ها هم پیش رفت ـ مرا به یاد ماسک های برخی از گلادیاتورهای رم باستان می اندازد و البته صورت حس زدایی شده مجسمه های دوره ارکائیک یونان باستان.
او که می گفت انسان به مثابه رقصنده به واسطه مناسک رقص در فضا دچار دگردیسی می شود، عملا به یک تن ایدئولوژیک می اندیشید، ایده ئولوژی فرم، تن برامده از ترکیب بندی فرم های، تنی که حالا برای ما به یک تنِ ربوتیک بدل شده است. به موازات تلاش های شلمر، یک اناتومی هندسی از انسانْ ماشین ابتدای قرن بیستم ظهور می کند که در برخی سطوح شبیه به قهرمانان سری فیلم های جنگ ستارگان هستند، جدا از این ها اگر کانستراکتیویسم را نوعی از فهم سازه وار حرکت و سیالیت بدانیم، شلمر خواسته یا ناخواسته به این سازه سیال مقیاسی انسانی داده است.
این تنِ رو به ماشین یا شبه ماشین شلمر در عین حال نوعی از میل به برساختن تن ایده ال مد نظر یک جریان فکری قوی در اتمسفر فکری ابتدای قرن بیستم است، نوعی از توتالیتاریسم خیرخواه و یوتوپیایی که در ابعاد افراطی اش از یک سو به فاشیسم و سوی دیگر به کومونیسم منتهی می گردد.
درست است که باله تریادیک شلمر تقریبا همزمان با باله مکانیکی طراحی فرنان لژه و دادلی مورفی شکل گرفت اما نوع تعبیر او از تعامل بدن و حرکت و پوشش بدن بر برخی طرح های طراحانی همچون حسین کالایان تاثیر چشمگیری داشته است.