مارتا نوسباوم در مقالهای تحت عنوان "پروفسور نقیضه" (The Professor of Parody) که در سال ۱۹۹۹ نوشت،
جودیت باتلر را به شدت مورد انتقاد قرار داد. این دو فیلسوف آمریکایی در زمینهی جنسیت و فمینیسیم بهاندازهی کافی سرشناساند، بنابراین پیگیری بحثشان خالی از لطف نیست. در این مقاله نوسباوم به شدت به باتلر حمله میکند، چرا که از نظر او باتلر از لحنی نامعلوم و بیدستوپا در نوشتههایش استفاده میکند تا نوشتارش در برابر سایر کارهای پیشین "بدیع"بهنظر برسد. از سوی دیگر نوسباوم معتقد است که نوشتار باتلر رابطه با دنیای غیرآکادمیک را قطع میکند. پس این رابطهی قطعشدهی متون با حوزهی عمومی سبب شده که نوسباوم وضعیت فمینیسم در آمریکا را "تراژدی" بداند.
آنچه امروز در فضای معماری ایران دیده میشود در بسیاری از موارد عیناً همین "مورد عجیب خانم باتلر" است. ما نه میتوانیم بدانیم و نه میدانیم که بدنویسی، گنگنویسی، استفادهی ناصحیح از واژگان، ارجاعات عجیبوغریب و تمسک خارج از کانتکست به مفاهیم فلسفی، آیندهی معماری ایران را به کجا میبرد. اما میتوانیم با نگاهی آگاهانه، و نه مقلدانه، از سویههای دنیای فلسفه درس بگیریم.
نوشتار "پروفسور نقیضه" را زهیر باقری نوعپرست به تازگی ترجمه کرده و وبسایت بیدارزنی آنرا منتشر کرده است. قسمتهایی از این مقاله با اجازهی مترجم و ذکر منبع در ادامه خواهد آمد.
[...]
به نظر بسیاری از پژوهشگران جوان "جودیت باتلر" کسی است که در حال حاضر فمینیسم را تعریف می کند. او که فلسفه خوانده است، خیلی اوقات (بیشتر توسط افراد در ادبیات تا فیلسوفها) به عنوان متفکر برجستهای در زمینه جنسیت، قدرت و بدن به حساب میآید. در حالی که به این فکر میکنیم که چه اتفاقی برای سیاست فمینیستی سبک قدیمی و واقعیتهای مهمی که به آن متعهد بود افتاده است، به نظر ضروری میآید که نوشتهها و تاثیر باتلر را بررسی کنیم، و استدلالهایی که باعث شده است بسیاری موضعی شبیه به انزوا و آرامشگرایی اتخاذ کنند را بررسی کنیم.
بررسی ایدههای باتلر دشوار است، چرا که فهمیدن اینکه این ایدهها چه هستند دشوار است. باتلر شخص بسیار باهوشی است. در گفتوگوهای عمومی، او ثابت کرده است که میتواند با وضوح سخن بگوید و فهم سریعی نسبت به آنچه که به او گفته میشود دارد. هرچند، سبک نوشتاری او سنگین و نامفهوم است. نوشتههای او مملو از ارجاع به دیگر نظریهپردازان است،که از سنتهای فکری متفاوتی میآیند. علاوه بر فوکو، و توجه اخیر او به فروید، کارهای باتلر به شدت به افکار لوئی آلتوسر، نظریهپرداز لزبین فرانسوی مونیک ویتینگ، انسانشناس آمریکایی گیل روین، ژاک لکان، جان لانگشاو آستین، و فیلسوف زبان آمریکایی سول کریپکی متکی هستند. کمترین چیزی که میتوان گفت این است که همه این چهرهها با یکدیگر توافق ندارند؛ بنابراین مشکل اولیهی خواندن نوشتههای باتلر سردرگمی ناشی از این است که استدلالهای او با توسل به مفاهیم و دکترینهای متناقض بسیاری به یکدیگر وصل شدهاند. اغلب هیچ شرحی از اینکه چگونه تناقضهای ظاهری قرار است حل شوند، ارائه نمیشود.
مشکل دیگر شیوهی ارجاع به دیگر نویسندگان است. ایدههای این متفکران هیچگاه به اندازهی کافی توصیف نمیشوند تا شخص غیرمتخصص نیز بتواند متن را بخواند (اگر با مفهوم بازخواست آلتوسری آشنایی نداشته باشید چندین فصل کتابهای باتلر را نخواهید فهمید) یا به شخص متخصص نیز توضیح داده نمیشود که این ایدههای دشوار چگونه فهم شدهاند. بسیاری از نوشتههای آکادمیک او که به دیگر نویسندگان ارجاع داده میشوند، به دانش قبلی خواننده از مواضع و دکترینهای بهخصوصی پیش فرض میگیرد. ولی هم در سنت فلسفهی تحلیلی و هم در سنت فلسفهی قارهای، نویسندگان آکادمیک که برای مخاطب متخصص مینویسند به شکل متداول اعلام میکنند که ایدهی شخصیتهایی که به آنها اشاره میکنند پیچیده هستند و تفسیرهای متعددی از آنها شده است. بنابراین آنها معمولا مسئولیت پیش بردن تفسیر به خصوصی را از بین تفسیرهای رقیب برعهده میگیرند، و سعی میکنند با استدلال نشان دهند چرا آن شخص را به این شکل تفسیر کرده اند، و چرا تفسیر خودشان از دیگر تفسیرها بهتر است.
ما هیچ یک از اینها را در کارهای باتلر نمییابیم. تفسیرهای متفاوت اصلا مورد توجه قرار نگرفتهاند – حتی در ارتباط با فوکو و فروید، در هر حال ارائه تفسیری به شدت مناقشهبرانگیز است که مورد تایید بسیاری از پژوهشگران نخواهد بود. بنابراین به این نتیجه میرسیم که این خصیصهی نوشتاری را نمیتوان به شکلی معمول توضیح داد، که این نوشتهها برای مخاطبان متخصص است که تمایل دارند جزییات یک موضع آکادمیک مبهم و سری را به بحث بگذارند. نوشتههای او برای اقناع یک همچین مخاطبینی به شدت سطحی است. همچنین مشخص است که هدف نوشتههای باتلر مخاطبهای غیرآکادمیک که مایل هستند با بیعدالتیهای واقعی دست و پنجه نرم کنند نیستند. چنین مخاطبانی با آش شور نوشتار باتلر، با حس فهمیدگی درون گروهی به خصوصش، و نسبت بسیار بالای نامها به توضیحها گیج خواهند شد.
پس باتلر با چه کسی سخن میگوید؟ به نظر میآید که او گروهی از نظریهپردازان فمینیست جوان در آکادمی را خطاب قرار داده است که نه دانشجوی فلسفه هستند، و نه برایشان مهم است که آلتوسر و فروید و کریپکی واقعا چه گفتهاند، و نه بیگانههایی هستند که به آگاهی در مورد ماهیت پروژههایشان و اقناع شدن نسبت به ارزش آن نیازی داشته باشند. این مخاطبان مفروض، به نظر میآید بهطور قابل ملاحظهای سربراه هستند. نسبت به ندای غیب متن باتلر تابع هستند، با زنگاری از انتزاع، خوانندهی فرضی چند سوال مطرح میکند، و هیچ استدلال یا تعریف مشخصی از اصطلاحات را طلب نمیکند.
عجیب تر اینکه از خوانندهی فرضی توقع میرود به دیدگاه نهایی خود باتلر در مورد مسائل، کاری نداشته باشد. بخش بسیار زیادی از جملههای باتلر در هر یک از کتابهایش – به خصوص جملات پایان هر فصل – پرسش هستند. گاهی اوقات پاسخی که پرسش مطرح شده دارد مشهود است. ولی اغلب مسائل خیلی نامشخص هستند. از بین جملاتی که پرسشی نیستند، بسیاری از جملات با "فکر کنید..." یا "میتوان پیشنهاد کرد.." شروع میشوند – بدین شکل باتلر هیچگاه به خواننده دقیقا نمیگوید که آیا با دیدگاهی که توصیف میکند موافق است یا خیر. زبان سردرگم کننده در کنار سلسله مراتب از جمله ابزار کاری او هستند، زبان سردرگم کننده ای که از نقد طفره می رود چرا که ادعاهای مشخص خیلی کمی میکند.
[...]