سانتیاگو کالاتراوا (متولد 28 جولای 1951) یکی از مشهورترین و بحث برانگیزترین معماران معاصر امروز است که برای ساختمان های مجسمه گونه نئو فوتورستی و جسورانه اش و همچنین طراحی بیش از 50 پل در سرتاسر دنیا شناخته شده است. او هم در غالب معمار و هم مهندس سازه آموزش دیده است و در جریان زندگی حرفه ای اش برای طراحی هایی ستایش شده است که هم قوانین فیزیکی را به چالش می کشد و هم نوعی حس جنبش را به درون عناصر ساکن می کشاند.
کالاتراوا در والنسیا و با هدف هنرمند شدن پرورش یافت که در همین زمینه هم از 8 سالگی به کلاس های هنری می رفت. با تشویق خانواده اش که در وجود پسرشان پتانسیلی برای داشتن آینده ای بین المللی را می دیدند، کالاتراوا خانه را به مقصد دانشکده هرهای زیبا در پاریس ترک کرد. زمانی که او در سال 1968 به پاریس رسید، دانشجویان معترض در اوج اعتراض های خود بودند و او که با کلاس های تعطیل شده روبه رو شد، به والنسیا بازگشت تا در دانشکده معماری نام نویسی کند. بعد از فارغ التحصیلی، او به ای تی اِچ زوریخ رفت تا بتواند تحصیلاتش را در مهندسی سازه آغاز کند و درجه دکترا در زمینه علوم تکنیکی ادامه داد و او جز معدود معمارانی قرار گرفت که به شکلی همزمان با معماری ، در غالب یک مهندس هم آموزش دیده است.
کالاتراوا فعالیت حرفه ای اش را در زوریخ در سال 1981 آغاز کرد که برنده مسابقه طراحی یک ایستگاه محلی مترو شد. این طراحی از اسکلت یک سگ الهام گرفته بود که او به عنوان هدیه دریافت کرده بود و همین اولین نشانه های سبک کاری بود که او را در دنیا مطرح کرد. این سبک، از راهروهای بتنی کرو مانندی تشکیل شده است که به منظور خلق ظاهری شبیه به ماهیچه قلب هم می پیوندند.
اولین پروژه او در آمریکا، موزه هنر میلواکی از این هم فراتر رفت و بخش های متحرکی را به نمایش می گذاشت که به صورت پیش ساخته و خارج از سایت اصلی ساخته شد و با فرم های ارگانیکی یادآور یک پرنده طراحی شده بود. کالاتراوا در اوایل ورودش به حرفه معماری بود که پل های بسیاری را توانست طراحی کند و همین طراحی ها کمک کرد تا اعتبارش را در غالب یک معمار به دست آورد و البته پل بَک دی رودا در بارسلونای اسپانیا از آن جمله اند.
کالاتراوا اقدام جسورانه ای کرد و از دنیای پل های افقی که در حرفه خود بسیار در طراحی اش مهارت داشت به طراحی برج های عمودی پرداخت، به طوری که به نظر می رسد هم اکنون هم بیشتر بر این گونه طراحی ها تمرکز می کند همچون برج ترنینگ تورسو، برج ساوث استریت و برج مخروطی شیکاگو.
روزنامه نیویورک تایمز برای توصیف تندیس های کالاتراوا از برانکوزی یاد کرد، در مقایسه ای که به خودی خود شاید موجب رنجش شود، ولی به هر حال شاید بتوان این طور به موضوع نگاه کرد که کار کالاتراوا بیشتر به طرز فکر و هنر اوایل قرن بیستم متمایل است تا اواخر آن. کالاتراوا جمله ی معروف انیشتین را نقل می کند که: "خداوند با جهانیان تخته نرد بازی نمی کند." هر چند استاد فیزیک مدرن در همان حال، نسبت به پیشرفت های جدید نظریه کوانتوم و به ویژه برهان خطاهای تخمینی ورنر هایزنبرگ عکس العمل نشان می داد که بر پایه قواعد پدیده های درون اتمی است.
با اینکه بسیاری از هنرمندان و معماران از آن تاریخ (1927) برهان زمان های غیر منتظره را در کارهای خود دخیل کردند، کالاتراوا در موقعیت دیگری به سر می برد . برای مثال در کارهای او احجام افلاطونی بیشتر از پیچیدگی هایی که توسط تئوری های بنوا ماندلبروت توضیح داده شد، به کار برده می شوند.
کالاتراوا می گوید: "در دهه 1980 به راستی تئوری آشوب و منابع دیگری از ریاضیات در معماری های آزمایشی برای پیشگویی حرکت در چیزهای متغیر و حتی آب و هوا به کار می رفت . ولی در جمله معروف انیشتین نکته ای اصولی وجود دارد که دوست دارم روی آن تاکید کنم . نظم وجود دارد ! و من وسوسه شدم بگویم ما فرا تر از تئوری آشوب رفته ایم و به فکر ایجاد نظامی برای طراحی هستیم . من به شخصه هیچ گاه نمی خواستم چیزی ساده به غیر اصول طراحی را به معماری تسلیم کنم."
"همیشه به هندسه خالص و حرکت کنترل شده رجوع کرده ام . تنها زمانی شانس و اتفاق می تواند وارد کار من شود که اسکیس می کشم. من توجه کرده ام کسانی که بر پایه شانس و فرم های نا معلوم چیزی طراحی می کنند، هنگامی که تلاش می کنند به کار خود کمال بخشند باید به طور قطع به ریاضیات و محاسبات دقیق رجوع کنند. افرادی مانند دنیل لیبسکیند که با افتخار به گذشته خود اشاره می کنند بر مهم بودی نقش ریاضیات در کارهای خود تاکید دارند و کاملا معلوم است که علم مهندسی در کارهای معماری آن ها بسیار مهم و ضروری بوده است. ممکن است خیلی جسور باشم که بگویم من همواره بازی را از مرکز شروع می کنم."