وقتی ۱۰ سالم بود، پدر و مادرم طبق معمولِ هر سال، ما را به تعطیلات خانوادگی بردند؛ این بار به یوگوسلاوی. حالا که به آن زمان فکر میکنم، خیلی عجیب بود که پدر و مادرم ما را به چنان جایی میبردند. آنها مطمئناً کمونیست نبودند؛ بلکه، بسیار بیشباهت به پسرشان، عاشق مارگارت تاچر و طرفدار حزب محافظهکار بودند که به شخصی حریص با نشان آبی رأی داده بودند. تا آن زمان، تعطیلات خانوادگی ما به مکانهای محبوب قدیمی مثل دِوون یا سامرست محدود میشد و حالا با آرامش از پردۀ آهنین عبور میکردیم، انگار که وارد فروشگاه سینزبوریس میشدیم. کمونیسمِ مارشال تیتو با مرزهای باز و بیطرف سیاسیاش ملایمتر از اکثر انواع کمونیسم بود. از نبود مایوسکنندۀ کالاهای بیکیفیت توریستی در مغازهها روشن بود که دیگر در لایم ریجیس نیستیم؛ در بهشت بودیم.
برخلاف مسکو یا ورشو، کمونیسم در اینجا زیبایی ساحل زلال دریای آدریاتیک و روزهای طولانی با آسمان آبی و بیمشغله را بهعنوان تبلیغات در کنارش داشت. همهچیز آنقدر ارزان بود که توانستیم در هتلی اقامت کنیم که فراتر از استطاعت معمولمان بود. ولی شیک بود و معماریاش حاکی از نوعی مدرنیسمِ پرخرج و پرزرقوبرق بود که این پسرکِ اهل اِیلزبری قبلاً هرگز تجربهاش نکرده بود. چنان پرزرقوبرق بود که بو درک وسوسه شده بود در آنجا اقامت کند؛ در همان طبقهای که ما بودیم! اگر چیزی توانسته بود پدر محافظهکارم را بهسمت لنین بکشاند، همان بو درک در لباس شنا بود. قرار نبود کمونیسم اینگونه باشد.
همانطور که اُوِن هَترلی در کتاب مناظر کمونیسم توضیح میدهد، همۀ ما کلیشههای کمونیسم خودمان را داریم که طی چندین دهه تبلیغات جنگ سرد در ما درونی شده است و بهنحوی ناگشودنی با معماری کمونیسم گره خورده است. وقتی به کمونیسم میاندیشیم، بیاختیار تصاویر شهرکهای مسکونی وسیع و تکرنگ در ذهنمان تداعی میشود که سخت و محکم و تغییرناپذیرند. تبلیغ کلاسیک لیوایز از سال ۱۹۸۴، دربارۀ جوان خائنی که با شلوار جین قاچاق میکرد، تمام کلیشهها را در خود دارد: مرزبانانی با چهرۀ جدی، پوسترهای بزرگ لنین، آهنگ “پراکوفیوف” [آهنگساز روسی] و ناگزیر، بلوکی از آپارتمانهای هولناک. هترلی میگوید: “هیچچیز کل پروژۀ ساخت یک جامعۀ اشتراکیِ غیرکاپیتالیستی را بیش از بلوکهای عظیمِ بدون سیما و نما که از هر سو به طول چندین مایل کشیده شدهاند، بیاعتبار نمیکند”؛ حتی اگر آن بلوک بیسیمایی که در فیلم تبلیغ لیوایز به تصویر کشیده شده است، واقعاً در بریتانیا ساخته شده باشد.
پدربزرگ و مادربزرگ هترلی کمونیست بودند و کتابش بهزیبایی با تصویری از خانۀ کوچک آنها در ساوتهمپتون شروع میشود که با دیوار مشترک به خانۀ همسایه چسبیده بود، پدربزرگ در انباری مشغول تعمیرکاری است و مادربزرگ از اتاق نشیمن، پرندهها را تماشا میکند. هترلی میخواهد بگوید که هیچ رابطۀ آسانی بین ایدئولوژی و بیان و جلوۀ معماری وجود ندارد. کمونیستها میتوانند در خانههای بههمچسبیدۀ حومه شهری زندگی کنند. بلوکهای بتونی بیسیما تحت حکومت رژیمهای مختلف ساختهشدهاند؛ هم جناح راستی و هم جناح چپی، هم جمعگرا و هم طرفدار بازار آزاد. بهترین بخش کتاب هترلی جایی است که کاذب بودن کلیشهها را افشا میکند و چشمان ما را به تنوع و التقاطگراییِ کمونیسم و معماری متناقضی که برای خودش ساخته باز میکند. گذشته از همه، این نوعی ایدئولوژی بود که در سراسر دنیا و تقریباً بهمدت یک قرن گسترش یافت. این ایدئولوژی چگونه میتوانست به اندازۀ کسانی که آن را ساخته و درونش زندگی کردهاند غنی، هولناک، حیرتآور، شگفتیانگیز، عبوس یا زیبا نباشد؟
او بهدرستی “تاریخِ عمدتاً بیاعتبار کسانی را که از اروپای غربی به شرق میروند تا چیزی را که خود میخواهند، ببینند و پیدا کنند” رد میکند؛ خواه منتقد باشند، خواه مدافع؛ همینطور بازار کنونی “نوستالژی شرقی “؛ کتابهای سرِ میزی که ویرانههای غالباً حیرتانگیز کمونیسم را، بدون بافت و متن، پرزرقوبرق نشان میدهند. هترلی نوید رویکردی متفاوت را میدهد که در آن، کلیشهها را با آشکار کردن غنای معماری کمونیستی و پیروزیها و شکستهایش برمیشمارد.
در یوگوسلاوی دریافتم که معماری کمونیستی میتواند پرزرقوبرق باشد. میتواند ساده و بیآرایه باشد. میتواند در طول زمان بهشدت تغییر کند. هترلی روایت گستردۀ این معماری را “زیگزاگی” توصیف میکند؛ از مدرنیسمِ پس از سال ۱۹۱۷ تا بیان التقاطی، برجکها و مرمرها تحت حکومت استالین و بار دیگر مدرنیسمِ تحت حکومت خروشچف و در دهه ۸۰، بازگشت به تاریخگرایی استبدادی تحت حکومت دیکتاتورهایی مانند “چائوشسکو “. هترلی با رد یک کلیشه، این معماری را آزادیبخش میداند. تحت حکومت مارکسیستها، در وین از سال ۱۹۱۸ تا ۱۹۳۴، یک برنامۀ خانهسازی عظیم و بهلحاظ معماری ماجراجویانه آغاز شد که بخشی از منابع مالی آن از راه “مالیات بر کالاهای تجملی “ تأمین میشد. در این برنامه، خانهها با اجارهبهایی در محدودۀ ۲ تا ۴ درصد از متوسط درآمد کارگران به اجارهنشینها داده میشد. معماری کمونیستی که اغلب با عنوان اقتباسی بودن رد میشود، میتوانست در دنیا پیشگام باشد. سیستمهای قطار زیرزمینی که در کشورهای کمونیستی ساخته شد، برای نمونه مترو مسکو، بهگفتۀ هترلی “بسیار برتر از سیستمهای غربی بودند” و ثروت و فراوانی را با استعداد تکنولوژیک درمیآمیختند.
هترلی در دو کتاب آخرش دربارۀ معماری با عنوانهای راهنمای ویرانههای جدید بریتانیای کبیر و گونۀ جدید سردی نقدنامههایی بر شهرهای بریتانیا در دوران “حزب کارگر جدید” و ائتلاف - روشِ نگارشِ متمایزی را توسعه داد. او در خیابانها راه میرود و وضعیت و شگفتیهای آنها را توصیف میکند و با هوش و دانش و لحنی نیشدار و بدبینانه از این میگوید که چگونه به این شکل درآمدند و چرا نتوانستند بهتر باشند. این سبک نگارش دربارۀ معماری را ایِان نایرن در دهه ۱۹۶۰ و امروزه جاناتان میدز و ویل سلف کامل کردهاند که از ستایش میدز و سلف روی جلد کتاب مناظر کمونیسم مشخص است که هر دو او را از خودشان دانستهاند. هترلی موضع انتقادی تأثیربرانگیزی نیز دارد؛ عملگرایی مستبدانۀ جوامع نئولیبرال را نمیپذیرد و مشتاقانه - و اغلب با اندکی نوستالژی - رؤیاهای فراموششده را از زیر خاک بیرون میکشد؛ هم موارد حیرتانگیز و هم موارد شکستی را که تصور کرده یا ساختهایم. از سال ۲۰۰۸، کسانی از ما در جناح چپ، برای پیدا کردن مسیرهای جدیدی غیر از نئولیبرالیسم، تقلا میکنند. بازار خوبی برای راهنماهای مورد اعتمادی مانند هترلی پدید آمده است.
او در کتاب مناظر کمونیسم این روش را ادامه میدهد. او اکنون دور از بریتانیایی که بار دیگر “هیچ آیندهای” برایش متصور نیست، سالهاست که با دوست نویسندهاش، آگاتا پایزیک، در آپارتمانی در ورشو زندگی میکند و وقتش را به پرسهزدن در خیابانهایی میگذراند که زمانی کمونیستی بودند؛ از بلگراد گرفته تا ریگا و از مسکو تا بخارست. بااینحال، این روشِ او گاهی در کتابش در زیر بار مطلب پیچوتاب برمیدارد. در این کتاب که سرزمینهای تاریخی و جغرافیایی وسیعتری را در مقایسه با کاوشهای پیشین هترلی پوشش میدهد، گزارشهای مشاهدات عینی دربارۀ چیزهایی که هترلی میبیند روشنی و سرزندگی خود را از دست میدهند؛ آنها سردرگمکننده و هرچه کتاب پیشتر میرود، تکراری میشوند.
وقتی بهسرعت از مکانی تحت حکومت رژیمی خاص به مکانی دیگر میرویم، مثلاً از سال ۱۹۱۷ به ۱۹۵۷، خواننده زیر بارانِ جزئیاتِ توصیفی سردرگم میشود. هترلی توریستی است که برای بیان تکتک جزئیات، مثلاً تا غذاهای مخصوص و لذیذ قفقازی در یک رستوران آذربایجانی، از خود اشتیاق بیش از حد نشان میدهد، بدون اینکه به ارتباط مطلب فکر کند. این کتاب نیازمند نظم بیشتری است. او از کسانی که در خیابانها راهنماییشان میکند انتظار دانشی بیش از اندازه دربارۀ جزئیات و ظرافتهای رژیمها و معماریهای گوناگون دارد. در جایی از کتاب مینویسد: “این تأثیر شبیه پراکنده شدن ساختمانها در میان طبیعت است که نمیتوانید در معماری لهستان یا چک در دهه ۱۹۶۰ پیدا کنید”. این نظر من است!
من خواهان کتاب معماری کمونیستی برای کندذهنها نیستم؛ اما با توجه به اینکه اکثر خوانندگان در این سوی پردۀ آهنین، به لطف چندین دهه جدایی سیاسی، بعید است بهاندازۀ آن طرف با موضوع آشنا باشند، پس به نظرم بهتر است نویسنده با همدلی بیشتری ما را راهنمایی کند.
هترلی از پدیدههایی مثل میکرورایونها (شهرکهای مسکونی وسیع)، ماگیسترالها (خیابانهای غولپیکر کمونیسم) و “چگالندههای اجتماعی “ کمونیسم بهعنوان اشکال جدید و هیجانانگیز فضای عمومی میگوید؛ ولی درمورد اینکه میخواستند به چه هدفی برسند و دربارۀ بافت و زمینۀ تاریخیشان توضیح چندانی نمیدهد. پرسشهای زیادی با “چه” و “کجا”، برخی اوقات با “چه وقت”، “چگونه” و “چه کسی” مطرح میشوند، اما بهسختی سؤالی با “چرا” پرسیده میشود.
بزرگترین غایب در این کتاب مردماند. این امر در نگارش هترلی کمکم به عادت تبدیل میشود و این نکتهای طنزآمیز است؛ چون یکی از انتقادهای تکراری و پیشپاافتادهای که به کمونیسم و معماری آن وارد میکنند، فقدان بشریت در آن است. صداهای کسانی که این مناظر را ساختند کجاست؟ چه کسانی در آنها زندگی میکردند؟ چه کسانی هنوز در آنها زندگی میکنند؟ در یک آپارتمان میکرورایونی زندگی چگونه بود و درست کردن نان تست یا مراقبت از بچه به چه شکل بود؟ آیا مردم از مترو مسکو شگفتزده میشدند؟ “چگالیدگی اجتماعی” در یک باشگاه کارگری چه شکلی بود؟ چقدر دلم میخواهد هترلی هنگام گشتوگذار در خیابانها، درِ چند خانه را میزد، با همسایگان گپ میزد و با آنها نوشیدنی میخورد. میتوانید فقط با مشاهدۀ معماری، دربارۀ آن مطلب بنویسید، اما بدون صحبتکردن با کسانی که سالیان سال با آن معماری و در اطراف آن زندگی کردهاند، هرگز به لایههای زیرین آن پی نخواهید برد.