پديدارشناسي از اواخر دهه هفتاد ميلادي با ترجمهي آثار فيلسوفاني چون مارتين هايدگر، گاستون باشلار و موريس مرلوپونتي وارد عرصهي معماري و شهرسازي گرديد. افرادي چون کريستين نوربرگ شولتز، يوهاني پالاسما، کنت فرامپتون، ديويد سيمون، آلبرتو پرزگومز و استيون هال تحت تأثير انديشههاي پديدارشناسان فلسفي، اين نحلهي فکري را وارد حوزهي معماري نموده و مفاهيمي چون تقريب عينيت و ذهنيت، توجه به حواس انساني، بازگشت به خويشتن اشياء و تجربهگرايي را مطرح کرده اند.
پديدارشناسي معماري در راستاي نگرش به معماري از طريق تجربهي آگاهانه به واسطه ي ادراکات حسي، به حضور وجودي انسان در جهان توجه دارد؛ موضوع مورد پژوهش در اين عرصه بر پايهي مشاهدات کيفي از فضاي انسانساخت و تجارب حسي و بازنماييهاي ذهني حاصل از مواجهه ي وي با فضاي زيستي است. تجربيات ادراکات چند حسي در عرصهي پديدارشناسي به دليل حضور نظام بصر ـ محور از زمان رنسانس و با پيدايش علم پرسپکتيو مورد توجه قرار گرفته که منجر به ايجاد نظام سلسله مراتبي در حواس انساني و ناديده انگاشتن ساير حواس در قياس با حس بصري در فرايند ادراک گرديده است.
ماحصل معماري مدرن و پس از آن نيز عدم توانايي مکان در فراهم آوردن محتواي لازم براي باشيدن انسانها بوده است. لذا از آن جايي که تنها عامل ارتباطي انسان با محيط پيرامون، از طريق حواس شکل ميگيرد، پرسش از ساز و کار حواس انساني در فرايند ادراک محيط، بسيار بااهميت جلوه مي نمايد. پرسشهاي ادراک شماره ي ويژه ي نشريه ي ژاپني A+U است که در سال 1994 به چاپ رسيده است و با توجه به اهميت موضوع مجدداً در سال 2007 در قالب اين کتاب انتشار يافته است. اين نوشتار، يکي از مهمترين تأليفات سالهاي اخير در عرصهي نظريه معماري است و توسط محققان برجسته ي معماري، استيون هال، آلبرتو پرز-گومز و يوهاني پالاسما به صورت سه نوشتار مجزا که به لحاظ موضوعي به هم پيوسته اند، به رشته ي تحرير درآمده است: هرکدام سعي در تشريح نقشي دارند که ادراک انساني و تجربهي پديدارشناسانه، در معماري ايفا ميکند.
نوشتار اول با عنوان معماري مبتني بر هفت حس، به نقد معماري بصر ـ محور و فقدان انعطاف در آن ميپردازد که توسط يوهاني پالاسما به رشتهي تحرير درآمده است. پالاسما مهمترين نظريه پرداز در زمينه ي پديدارشناسي معماري است که آثار او نقش قابل توجهي در تشريح و گسترش پديدارشناسي معماري دارد. وي ساختمانهاي مدرن را به دليل برانگيخته نکردن احساسات انساني مورد نقد قرار ميدهد و عدم ادراک بدنمند و حس زدايي در معماري را به چالش ميکشد. او با بهره گيري از انديشه هاي باشلار و مرلوپونتي نگرش ناب به پديدار را مطرح و نمونههايي از جايگاه ادراکات مبتني بر حواس انساني در معماري را بيان مي نمايد.
نوشتار دوم که بخش قابلتوجهي از کتاب را به خود اختصاص داده است، متعلق به استيون هال، معمار برجستهي آمريکايي و استاد دانشگاه کلمبياست که به دليل توانايياش در ترکيب نور، فضا و کيفيت منحصربهفرد آثارش شناخته شده است. او ابتدا به لزوم مباحث پديدارشناسانه در معماري و نقش تجربه و احساس در ادراک محيط ميپردازد و سپس يازده حوزهي پديداري را در فرايند ادراک مطرح نموده که از آن جمله ميتوان به نور، سايه، رنگ، صدا، جزئيات معماري، تناسبات و غيره اشاره کرد.
هال در اين مقاله، به وضوح اهميت شهود را در ساخت و تجربهي فضاي ساختهشده شرح ميدهد و در نهايت در يک معرفي جديد، نوشتهها و آثار معماري خود در ساليان اخير را جهت تأکيد بر موضوع در کتاب منعکس مي سازد. نوشتار سوم با عنوان فضاي معماري: معناي حضور و بازنمايي متعلق به آلبرتو پرزگومز ميباشد. فيلسوف مکزيکي که رساله ي دکتراي خود را با عنوان معماري و بحران علم مدرن در کمبريج منتشر کرده است. اين مقاله ابتدا به وضعيت جهان در عصر مدرن و جايگاه زيبايي شناسي و در ادامه به اهميت نظريات ويتروويوس در معماري و ريشههاي آن اشاره دارد.
بخش عمده ي اين نوشتار، به موضوع فضا از ديدگاه افلاطون و بيان مفهوم جايگاه کورا به عنوان بستر شکل گيري فضا و مکان و چگونگي پيدايش هستي و منشاء و جايگاه آن اشاره دارد. وي در ادامه به هنر تئاتر در يونان و نقش معماري در ايجاد فضاهاي عمومي و جايگاه معماران عصر باروک و روکوکو در اضمحلال بصر ـ محوري در معماري ميپردازد و در پايان نيز اشاراتي به نقد آدولف لوس بر معماري مدرن و نظريات مرلوپونتي دارد. در نهايت، بخش پاياني کتاب که به صورت پيوست ميباشد، به معرفي پروژههاي استيون هال اختصاص مييابد. در يک جمعبندي، محتويات کتاب را ميتوان نوعي بررسي کيفي فضاهاي معماري معاصر مبتني بر تجربهي ادراک چند حسي و نقش آن در فرايند فهم مکان با ارائه ي الگوهاي معماري مطلوب مبتني بر خاستگاه پديدارشناسانه جهت ارزشگذاري بناها دانست.