من بر این باورم که نظریه نه فقط بی ربط و بی مورد است بلکه همچون سدی برابر توسعه و رشد فرهنگ نواوری در معماری عمل می کند. تئوری در قامت آلترناتیوی نوامده بر یقین [پروژه] روشنگری عمل می کند و برخلاف نقد از مد افتاده روشنگرانه [که غالبا معطوف به بیرون از خود است] بر [روی] خود خم می شود و عقبه خود را تا ابدیت بدون هیچ نقطه پایانی نقد می کند. البته تئوری علی رغم تفاوتش با پروژه روشنگری همچنین تداوم این رویکرد و باور روشنگرانه است که تفکر در عمل از کنش جداست و البته کنش را هدایت می کند، باوری که در قالب ان این بیانیه ها هستند که کنش های سیاسی را هدایت می کنند و نهایتا این تئوری معماری است که کنش معماری را جهت می دهد.