دیدگاه پدیدارشناسانه در معماری یک اتوپیا است. زیرا که
ترمیم دوباره ی بدنه ی شهر مدرن را بشارت میدهد. یک اتوپیای درخشان از هستی قائم
کسانی که یک بار دیگر طبیعت را به عنوان معیار در طراحی به کار گرفته اند. در نتیجه معماری به عنوان میانجی در احیا و
رستاخیز دوباره، خود را عرضه میدارد. نظریه ی هایدیگر که ساختمان را هستی قائم در
مرکز جهان میدانست، میانجی میان زمین و آسمان، مثال مناسبی از هدف پدیدار شناسی
خواهد بود.
Humanism در معماری مشخصا نه تنها مربوط به سنت نیست، بلکه وجه بارز
پدیدارشناسی است. آنچنان که گاه با "خود محصوری" در پدیدار شناسی هوسرل، که ریشه در ذات کارکرد عقلانی داشت، بیان شد و گاه با
نظریه ی هایدیگر که ضرورت را در ارتباط انسان با زمان و دل مشغولی "باشیدن" در جهان یافته بود. و یا نگاه مرلو-پونتی که
همواره تاکید بر اهمیت فضا داشت.
در نتیجه برای تحلیل قدرت ادراک و اتوپیای "باشیدن"
در جهان، ترمیم تجربیات انسانی ضرورت دارد. به عنوان متممی از تجربه ی فضائی. چگونگی
این مفهوم باشیدن در فلسفه، خود را در زیبایی شناسی ادراک میجوید (که در دفاع
از هنر به عنوان بر طرف کننده ی بی حسی و عادت به ترمیم هر چه بیشتر سرزندگی در
جهان دست میزند.) در نتیجه، بار دیگر هنر انتقادی، ادراک ما را به "باشیدن" در
جهان جلب خواهد کرد. که در نظریات راسکین و پروست تجلی پیدا کرده است. معماری پدیدارشناسانه، در نتیجه، همواره
خود جهان خواهد بود. گشودن این ظرفیت انسانی، برای درک فضای معمارانه، قدرت درک
ما را به صورت کلی افزایش خواهد داد. معمار
که بوسیله ی مفهوم "باشیدن" اغوا شده
است، باید بدن انسان را به عنوان مقیاس نهایی طراحی، چه در تک بناهای معماری و چه
در حوزه ی طراحی شهری، بپذیرد. زیرا که "فرم شهر خوب" ایده ی شهری که قابل یاد
آوری و ترسیم باشد، بر اساس مقیاس انسانی تنظیم شده است.