ترسیمات معماری، ابزاری عجیب و قدرتمند
اند. این ابزار، همزمان وسیله ای برای تصویرسازی و روشی برای ساختِ جهان است. به
همین خاطر است که سیاست های تصویرسازی معماری همچنان فراتر از روال مرسوم تمرینات،
قابل توجه است. ترسیم، دنیایی است که ما می سازیم. در ترسیمات، از ایده های مربوط
به موضوع تا شیوه های نمایش آن، سفت و سخت به دنیایی که به تصویر کشیده شده، می
چسبند و به آرماتورهایی برای آن جهان ترسیمی تبدیل می شوند. همانطور که زبان، آنچه
که می توان بیان کرد را محدود می کند، تعریف و ماهیت ترسیمات معماری نیز چنین اند.
غالب ترسیم ها مجموعه ای از ترسیماتی اند
که با کاوشی وسیعتر در مورد امکانات فرهنگ دیجیتال در طراحی انجام شده اند. این
ترسیمات اغلب کلاژهایی یکپارچه هستند که از چند منبع ساخته شده اند اما ترسیمات
این مجموعه متفاوت اند. آنها آثاری از آبرنگ توسط پرنس چارلز هستند که ساده ترین و
صریحترین افزوده ها را داشته اند ـ آیا این اشکال بزرگ سیاه، بخشی از تصویر را پاک
کرده اند؟
آبرنگ، منظر و پرنس چارلز، این ترکیب آنقدر
درکنارهم عالیست که نمی توان در مقابلش مقاومت کرد.
در اینجا ما چشم انداز خاصی از بریتانیا
را می بینیم، انچه موضوع، رسانه ای که موضوع را بیان می کند و مولف موضوع در ارتباط
بین قدرت با چشم انداز و هر آنچه در آن چشم انداز غوطه ور است تعریف می شود. با این
وجود، تصویرسازیِ احساسیِ موجود در اینجا، برای پنهان کردن این خصوصیات، از مسیر
خود خارج می شود. شستشوی مبهمی از نوستالژی، منظره را تغییر می دهد. به خصوص وقتی
توسط وارث حتمی تاج و تخت به تصویر کشیده می شود، انچه در این ترسیمات موج می زند حسی
شبیه به سترونی و محافظه کاری و ظرف بیسکوییت های کلاسیک و پر زرق و برقی دارد که
عملا بی معناست؛ ما همه شاهد این واقعیت
بوده ایم که نگاه نوستالژیک به گذشته های خیالی از دست رفته چقدر می تواند مخرب باشد،
گذشته های بد تعریف و تصور و تصور شده پیچیدگی ها و چالش های مدرنیته را پس می زند
و از ایده های غلط برامده از تاریخ و سنت برای شکل دادن به آینده استفاده می کند.
همانطور که در سیاست اینگونه است، در
معماری نیز همینطور است. من تصور می کنم این مداخلات در افزودن یا حذف کردن از
نقاشی های پرنس به عنوان شکلی از نمایش معماری است که در منظر دخالت می کند. لکه
های کور و سیاهچاله ها، صحنه را سوراخ می کنند تا باعث ایجاد وقفه هایی شوند که
همچنان مبهم هستند. آن ها بشقاب پرنده اند، بناهای یادبود اند، یا سوراخ هایی در
زمینه دیداری پرنس اند؟ آنها که بیشتر جنبه ی انتزاعی دارند تا نمایشی، جنبه ی
بصری اصلی نقاشی را با مقابله با احساسات، روایت و "گزاره" های ایدئولوژیکی
که دارند رد می کنند، نقاشی هایی که شامل ایده ای از طبیعت اند، که بیانی غلط از
امتداد و سنت اند و حامل فهمی از قدرت اند که در منظر به صورتی طبیعی در امده است.
. . .