متن پی امده
توسط دفتر معماری در اختیار آرک دیلی قرار گرفته است: اینستالیشن 7000 بلوط جوزف بویس در کاسل ایالت هسه ی آلمان چرخشی در دنیای هنر ایجاد
کرد. پروژه با یک ژست مفهومی کاملاً ساده موفق شد از قدرت گفتمان و کنش هنری برای
فعال کردن یک نگرانی زیست محیطی استفاده کند. پروژه در دهه 1980 اجرا شد، همان دهه
ای که شاهد شتاب بسیار قابل توجهی از خشونت علیه همه موجودات زنده روی زمین بودیم.
از آن زمان، ما در تلاش هستیم تا آگاهی خود را برای مقابله با این جنبش مخرب توسعه
دهیم، که البته به موفقیت های نسبتاً ضعیفی دست یافته ایم.
یکی از جالب ترین موضوعات در مورد ژست هنری او
این است که پروژه را در قالب یک قرارداد واقعی با شهر کاسل اجرا کرد. از طریق یک
رابطه قراردادی بود که این قطعه توانست مشروعیت فضایی خود را تقویت نماید. شعار پس
زمینه ای اینستالیشن هم مهم بود: "جنگلسازی شهر به جای مدیریت شهری". بحث ها، مشاجرات و مشکلات برای یافتن بودجه برای این پروژه عظیم، خیلی رسانه ای شد
ولی نتیجه آن شد که این اینستالیشن به عنوان یک نقطه عطف از یک دستور کار سیاسی
تلقی گردید و حوزه عمومی و سیاستمداران را متاثر ساخت. ایده جنگل کاری احتمالا قوی
ترین استدلال این پیشنهاد بود. بویس به واسطه ی موقعیت هنری یک موضوع سیاسی و مدنی
را پیش بینی می کرد:" حضور جهان گیاهی و حیوانی (غیر از انسانِ جانداران) در
بافت های شهری به عنوان یک ضرورت حیاتی و تنفسی".
دیدگاه دیگری نیز در این مورد وجود دارد: همزیستی.
ما برای تبدیل هوای اتمسفر به اکسیژن قابل تنفس به موجودات زنده دیگر وابسته هستیم.
ما همچنین میتوانیم این ماشینهای آلی تبدیلکننده زیبا را به عنوان همراهان،
موجوداتی که با ما زندگی میکنند، در نظر اوریم و در بافت شهری توسعه دهیم.
حضور محتاطانه، گاه باشکوه و پویای گیاهان بخشی
از زندگی ماست و زندگی ما به طور متقارن بخشی از زندگی آنهاست. گیاه شناس فرانسوی
فرانسیس هال به طور گسترده در مورد کارکرد درختان صحبت کرده است، که چگونه حضور
آنها هیچ نوع تفوقی نسبت به دیگر موجودات غیرانسانی ساکن شهرها ندارد بلکه درختان
همراهان صلح آمیز ما در شهر هستند.
شهرها از طریق پویایی و جهش شهری نو می شوند و
تکامل می یابند. آنها به عنوان یک طبیعت پیچیده تر از ماهیتی که فقط از مواد بی
اثر و سیالات مکانیکی ساخته شده است رشد می کنند. همه اینها بخشی از مجموعه درهم
تنیدهای از "چیزها" و موجوداتی است که با هم تعامل دارند و بافت شهری
را به بافتی متشنج، متضاد و البته هیجانانگیز تبدیل میکنند که در آن بیشتر ما از
با هم بودگی مرکب لذت میبریم.
پروژه ایستگاه
"چِوا" در ژنو خود را در این ایده از روابط
چند وجهی گسترش داد. زیرْساخت جدیدی که توسط ژان نوول و اریک ماریا طراحی و بهعنوان
بخشی از شبکهای از ایستگاهها که دسترسیهای منطقه ژنو را بازتعریف میکنند امکان
مداخله ما را ساده تر ساخت. قطارها در زیر زمین از کنار آن عبور می کنند و مردم
بالا و پایین می روند و لایه های عمودی خاک زیرساختی را طی می کنند تا شرایطی در
حال رشد را کشف کنند که از 138 درخت بلوط و صدها درخت دیگر کاشته شده در این فضا
تشکیل شده است.
ایده اصلی صرفا کاشت درخت بود، پخشایش درختان ورود
و خروج خط قطار منطقه ای جدید را همراهی می کند. جریانهای زیرزمینی دگرگون میشوند،
سرعت خود را با مسیرهای پرپیچوخم آهستهتر تطبیق میدهند و نوعی تجربه "فلانور"
را در زیر و با درختان و زمینهای کاشتهشدهی شدید آنها پیشنهاد میکنند. این میکروْاکوسیستم
ها در جزایر محدودی میزبانی می شوند که لزوماً برای انسان قابل دسترسی نیستند. در
جاهای دیگر محوطه فضای کافی برای حضور انسان ها دیده شده است.
فضاهایی که انسان ها می توانند در آنها بنشینند، از مکث ها و گپ های خود در مرزهای
این جزایر و روی مبلمان شهری لذت ببرند. با گذشت زمان، صبر و تجربه، این مکان به یک
اکوسیستم خاص و زیبا تبدیل میشود که در آن افراد، درختان، میکروبها، حشرات و سایر
گیاهان در کنار هم زندگی میکنند. برخی از ما همچنان عجله خواهیم داشت و پلههای
برقی را برای سوار شدن به قطار بعدی به سرعت طی میکنیم، برخی دیگر به آرامی نفس میکشند
و با حوصله از بالای چراغهای قرمز خطوط قطار را مشاهده میکنند، درختانی که ارام رشد
میکنند و با انعطاف به جهان ما نگاه میکنند.
|