ناصر فکوهی در کتاب انسان شناسی شهری از فضای عمومی چنین یاد می کند:
شهر ترکیبی است از فضاهای خصوصی و فضاهای عمومی که به گونه ای پیچیده در یکدیگر تداخل یافته اند. فضاهای خصوصی (بر خلاف شیوه ی زیستی روستایی) در فاصله ای اندک از فضاهای عمومی قرار گرفته اند و به این ترتیب افراد می توانند به سرعت در این فضاها، جابه جا شوند. این امر می تواند هم نوعی امتیاز، و هم نوعی مشکل در شهر به حساب آید. امتیاز از آن رو که فرد می تواند خصوصی بودن را برای خود انتخاب کرده و تنها در موارد علاقه مندیِ خود وارد فضای عمومی شود. ورود به فضای عمومی در شهر لزوما سبب از میان رفتنِ ناشناسیِ افراد نخواهد شد، زیرا تماس ها در فضای عمومی شهر، تماس هایی اتفاقی و کوتاه مدت و گذرا هستند.
اما مشکل از آنجا ناشی می شود که به هر دلیل، خصوصی بودن فضاها نتواند در برابر نفوذ فضاهای بیرونی تاب آورد و افراد ناچار باشند به رغم علاقه ی خود دائما فضاهای عمومی یا اثرات بیرونی فضاهای خصوصی (مزاحمت های همسایگی) را تحمل کنند. اما تا آنجا که فضای خصوصی بتواند در حد خود حفظ شود، شهر می تواند به شکل آرمانی باقی بماند. جین جیکوبز، منتقد معماری آمریکایی، همین خصوصیت شهر را از بزرگترین امتیاز آن می شمارد: پیاده روهای شهری، به گمان او، کارکرد ایجاد جو اعتماد و نزدیکی بین افراد و صمیمیت یک محله را به وجود می آورند، بدون آنکه برای این افراد تعهدی(به شکل همبستگی گروهی) ایجاد کنند. به عبارت دیگر افراد در پیاده روهای شهری می توانند تا اندازه ای از «ناشناسیِ» خود بیرون میایند بدون آنکه حوزه ی زندگیِ خصوصیِ خود را از دست بدهند. با این وصف باید توجه داشت که چنین برداشتی به سختی با بسیاری از شهرهای جهان سومی به ویژه شهرهایی که آنها را شهر- روستا یا شهر- عشایر نامید قابل انطباق هستند. در چنین شهرهایی همراهی هویت گروهی فرد در حرکات کالبدی او در شهر سبب می شود که نوعی کنترل اجتماعیِ سنگین بر وی همواره باقی بماند.