کوین لینچ سیمای شهر را به عنوان حوزه ی عمومی کلان مقیاس چنین تحلیل می کند:
به نظر می رسد برای هر شهری تصویر و سیمایی کلی موجود باشد که با تصویری که اشخاص مختلف دیگر از آن در ذهن دارند کاملا مطابقت نکند یا شاید بتوان گفت چندین«تصویر کلی» از هر شهر موجود است که هر کدام آن ها در ذهن شمارِ زیادی از ساکنین آن بوجود آمده است. اگر شخص بخواهد در محیط خود با موفقیت کار و زندگی کند و از تعاون همشهریان خود برخوردار گردد، وجود چنین «تصاویر کلی» لازم است. تصویری که هر فرد از سیمای شهر دارد، منحصر به فرد است و پاره ای از قسمت های آن هرگز و یا به ندرت به دیگران القا گشته است. با این همه تا اندازه ای شبیه تصویر کلی از سیمای موجود شهرها است و ممکن است کم یا بیش جذاب و یا کم یا بیش ناراحت کننده باشد.
تجزیه و تحلیل حاضر محدود به تاثیر مظاهر جسمی و رویت پذیر شهر است. عواملی دیگر مانند معنی اجتماعی یک قسمت از شهر، نقش و وظیفه ی آن، سابقه ی تاریخی اش یا حتی نام آن نیز هست که بر نمایانی شهر تاثیر می گذارد. اما از آنان در می گذریم، چون مراد ما از این مطالعه، آشکار داشتن تاثیر و اهمیت فرم شهر است. نا گفته نگذاریم که چون تاثیر فرم بر معنای شهر مسلم بنظر می آید، معمولا آن را سرسری و یا نادیده می انگارند.
لینچ در کتاب «سیمای شهر» خود، شهر را بر مبنای عوامل جسمی، به پنج عامل اساسی تقسیم می کند: «راه»، «لبه»، «محله»، «گره»، «نشانه».
در این کتاب، لینچ بر سه جزء اساسی تاکید می کند: از یک سو دو مفهوم فضایی و از سوی دیگر یک مفهوم معنا شناختی، مفاهیم معنا شناختی عبارتند از:
1. هویت: یعنی آنچه یک شئ را در محیط شهری مشخص کرده و آن را از سایر اشیا تفکیک می کند. برای مثال آنچه یک محله ی شهری را از محلات همجوار و یا سایر محله های آن شهر مجزا می کند.
2. ساختار، در مفهوم آن لینچ به نوعی خاص از روابط اشاره دارد که یک شئ شهری درون خود و با سایر اشیا بر قرار می کند.
3. معنی، یعنی رابطه ی معنایی شهروند با شیئی شهری در ظرف زمانی ای کما بیش متداوم که کارکردها و معنی آن را تغییر می دهد.