اگر نور را اولین عنصر روح بخش فضا و ضروری ترین عامل تعیین کننده در بیان تجربه ی طراحی بدانیم. بنابراین به نظر می رسد لامپ های طراحی شده توسط استفان ویلند سلسله مراتب طراحی لامپ را به چالش کشیده است. لامپها بخشی از یک مجموعه ی بزرگتر از شی که توسط هنرمند فرانکفورتی طراحی شده اند. این وسایل روشنایی معلق در پی مستولی شدن بر حواس و چیره شدن بر اتاق هستند. و هم زمان به شکل خودانگیخته و خود خواسته یک تأثیر هم سوهشی را پدید می آورد.
حتی نام های دقیق لامپ ها "سفیدی چشمهای من" غنایی قابل لمس و توصیف پیوستگی بصری تصاویری را که از احساسات و عواطف به جای ایده منتقل شده اند به دنبال خود دارد. صفحات پراکنده ای که نور را در یک جنبش لذت بخش با احساسی بی پروا در برمی گیرد. لامپ ها لحظه ها را در یک بازی بچگانه ی ابدی ضبط می کنند. یک عمل بداهه که از ضرورت یک طراحی قطعی رها می شود. باند های پیچیده شده ی سفیدی چشمهای من گویی از عصاره ی تصاویر متحرک سازی مایبرج الهام گرفته اند. ضبط حرکت یک شی تک که در فضای آرام روشنی حرکت می کند.
مجموعه ی "بوسه ها" با سر هم بندی سایه های پیله مانند بیانگر درک مشابه از شی در حرکت است. سطوح نیمه شفاف به این می مانند که تحت تأثیر گرمای نورها ذوب شده و در جهت پایین ریخته اند. هر لامپ نتیجه ی منحصر به فرد شکل گیری آزادانه و به هم چسبیده شده است. قطعات جدا شده ی سایه ها توسط نوار اره ای قطع و سپس صاف شده اند. این قطعات با لبه های نقاشی شده در رنگ های اکریلیک متفاوت به تأثیر از صفحات دیکانستراکتیویستی شکل یافته, و به شکل جداگانه در اشکال و اندازه های مختلف گرم شده و به هم چسبیده اند.