ایده ئلژی نئولیبرال واقعیت های سیاسی و اقتصادی ما را در مقیاسی غیرقابل باوری، تغییر داده اند. یوتوپیای یک بازار جهانی که بدون هیچ نوع سطح تنظیم اعمال شده از بیرون به کارکردهای خود ادامه می دهد، در واقع، به مثابه پوسته ی محافظی برای بازسازی ای گسترده، ان هم در تمام مقیاس های سازمان دهی اجتماعیْ فضایی عمل می کند. طی سه دهه اخیر، تاثیر این بازسازی ها در فرایندهای شهری در مقیاس وسیعی تئوری پردازی شده اند. تمرکز بر نظام شهری به مثابه حوزه اصلی و تحت نفوذ جهانی سازی نئولیبرال همچنین نظریه معماری را نیز متاثر ساخته است: نظریه پردازانی که با رویکردی پسا انتقادی به مواجه با پست مدرنیسم فراساختارگرایانه رفتند، منع شده از پرداختن به نظریه های اقتصادی سرمایه داری یا نئولیبرالیسم، روی گردان از پرداختن مستقیم به معماری و مشکلات مبتلا به ان در این دوران، هَمِ خود را صرف مشکلات عمومی شهر نمودند. در نتیجه ارتباط میان نئولیبرالیسم و معماری عملا در بستر شهری شدن نئولیبرال مد نظر امده و تعامل مستقیم ان ها غالبا نتواسته است محلی از اعراب بیاید.
در حقیقت، مسئله معماری و نئولیبرالیسم، مسئله ای بی نهایت غامض و پیچیده است و حجم عظیمی از چالش ها را در خود نهفته دارد. با توجه به ظرفیت سرمایه داری متاخر در جذب و (باز)تولید فعالانه تفاوت های فرهنگی، انچه می تواند موجبات شک را فراهم اورد انکه هر گرایش رسمی عام در دنیای نئولیبرال جهانی شده را می توان صرفا با در اولویت قرار دادن فوری و فوتی و غالبا خودسرانه یک بخشی از فرایند تولید معماری معاصر بر دیگر حوزه ها، وجهی غالب داد و به صورتی کاذب بدان پر و بال بخشید.
از دیگر سو، برخی این گزاره را مطرح می سازند که مقیاس وسیع مداخلات نئولیبرال در محیط مصنوع، به سبب گستره و حجم تغییرات وسیعی که پی ایندش می اید، ما را از ان چه تحلیل در مقیاس معمولی معماری می خوانیم دور نگه می دارد. معضل دیگر به تغییر زاویه دید متمرکز بر کنش معماری بازمی گردد: اگر طراحان معاصر به طور فزاینده ای بر فرایندهای اجتماعی واجد بعد فضایی متمرکز شوند و کیفیت های بصری و شکلی و فرمی طراحی را به حاشیه رانند، در نتیجه دیگر نمی توان جدایی معماری از دیگر گرایش های با بروز فضایی همچون شهرسازی را به کل مد نظر قرار داد، درست به مانند انچه که در قالب فرایندهای اجتماعی ـ فضایی شاهد انیم و ان بارزه ای نیست جز در هم امیختگی و وابستگی در مقیاس های مختلف.
البته ناگفته پیداست که اعتبار این مباحث در گرو چگونگی طرح پرسش هایی است که پی گیر مناسبات حاکم بر معماری و نئولیبرالیسم اند. اگر بپذیریم که تنها وجه ارتباطی بین معماری و شرایط اجتماعیْ اقتصادی جهانی در یک گرایش فرمی ریشه دارد و این را نیز بپذیریم که مفاهیم متبادر بر کنش معمارانه، فرم معمارانه و مقیاس معمارانه حل شده اند، در ان صورت است که این مباحث به واقع صورت کاربردی به خود خواهند گرفت. جز این ها، اگر بپذیریم که این مفاهیم به ظاهر قطعی به صورت مداوم در حال تغییرند و قبول کنیم که این تغییر به تغییرات وسیع تر اجتماعیْ اقتصادی گره خورده اند، در این صورت است که رابطه میان معماری و نئولیبرالیسم به چالشی چندْ وجهی و جذاب بدل می شود که پاسخ به ان نیازمند ره یافتی است که طیف وسیعی از چشم اندازها را مد نظر می اورد.
بخشی از پرسش ها، و نه همه ان ها را، می توان با این محوریت ها طرح نمود:
فرم و فضا
حتی اگر جست و جو برای یک فرم فضایی جهان شمول که بیانی باشد از جامعه نئولیبرال راه به خطا برده باشد، ایا می توان به فرم های فضایی خاصی اندیشید که بیانی باشند له یا علیه زمینه های مشخص محصولاتی که، به نوعی، شرایط عام نئولیبرالیسم را منعکس می سازند؟
کنش معمارانه
ایا ارتباطی میان خاصیت تولید پست فردیستی پیکره بندی های اجتماعیْ اقتصادی نئولیبرال و گذر از "سخت افزار معماری" به "نرم افزار معماری"ـ گذری که در قالب عبور از طراحی سنتی اشیا و رسیدن به کنش هایی شکل می گیرد که گستره ای حدفاصل فرایندهای نگاشت فضایی تا سناریوهای ممکن و عوامل هماهنگ کننده را شامل می شود ـ وجود دارد؟
مقیاس معماری
اگر، انگونه که بسیاری از جغرافی دانان می گویند، جهانی سازی نئولیبرال به واسطه بازْآرایی چندلایه سلسله مراتب از پیش مستقر مستتر در مقیاس های اجتماعیْ فضایی تعریف می شود، این منش از جهانی سازی چگونه می تواند بر مقیاس یک پروژه معماری ـ در تمام لایه هایش ـ تاثیر بگذارد؟
معماری ضدِنئولیبرال
اگر به واقع بتوان به وجود معماری ای تحت عنوان معماری نئولیبرال باور داشت، ایا می توان گرایش هایی را یافت که مشی ای متضاد معماری نئولیبرال اتخاذ کنند؟
یادداشت زاها حدید چیست؟ تا اندازه ای پاسخی است به تعامل نئولیبرالیسم و معماری