برخی از سیاست های فاشیستی را می توان ضد مدرن دانست: بازگشت به زمین، محدود کردن رشد شهرها و ترسیم چهره ای ارمانی از دهقانان . . . اما شواهد دیگری هم هست که فاشیسم را جنبشی "مدرن" می نمایاند، مانند پرستش فن اوری های نظامی، تبعیض مثبت به نفع سرمایه داران بزرگ در توزیع قراردادهای نظامی در ایتالیا و المان، بسیج توده ای، حضور فعال زنان در جنبش های فاشیستی، ترویج ورزش تجاری و از این قبیل و البته این تحلیل ماحصل نوع برداشت از مدرنیزاسیون است . . . . یکی از تبعات "مدرنیزاسیون" بسط این ایده بود که تاریخ "به طور طبیعی" به سوی یک جامعه لیبرال دمکرات سکولار عقل گرای صنعتی حرکت می کند . . . برخی از صاحب نظران بر قوام درکی تقلیل گرا از این موضوع صرفا با تاکید بر "پیش روندگی تاریخ" . . . به مدرن بود فاشیسم رای دادند . . . مارتین بروتسات از جمله همین مورخان است . . . او به طور مصنوعی روندی طولانی مدت از مدرنیزاسیون را از سایر وجوه نازیسم انتزاع کرد و به این ترتیب از ماهیت ذاتا نژادپرستانه سیاست های رفاهی نازی غافل شد. . . حال انکه شان افراد در المان نازی عمیقا مقید به جنسیت و نژادشان بود. و البته همین برداشت غلط هم تا حدی از ابهام ذاتی مدرنیسم بر می خیزد . . . جهان بینی فاشیست ها تا حدی ملهم از ان چیزهایی بود در ان زمان مدرن و علمی قلمداد می شد: داروینیسم اجتماعی و بدیل فرانسوی اش لامارکیسم، روانشناسی جمعی، زیست اجتماعی، علم شناخت توده ها و اسطوره شناسی. حلقه ی رابطه همه ی این ها پیش فرض هایی "علمی" درباره ی ویژگی های ملی و یا نژادی بود. این "علم" با این اعتقاد همراه شده بود که ملت اگر بخواهد بر گرایش ناگزیر به زوال و انحطاط فائق اید و در تنازع مرگبار میان ملت ها پیروز شود باید از نظر درونی قوی و همگن باشد. افکار فاشیست ها از این حیث تحت تاثیر مدرنیسم هنری بود: این که جهان مکانی است تیره و تهدید امیز که در ان هیچ چیز پایداری وجود ندارد، اما با این حال هنرمند می تواند با تکنیک هایی خاص ان را بفهمد و حتی رام کند.