“جنسیت و زندگی روزمره” که مقدمهای هم از ناصر فکوهی در آغازش دیده میشود، شش فصل دارد: “مرد بودن و زن بودن تنها تفاوت جسمی”، “یادگیری جنسیت و رفتار مطابق با آن در زندگی روزمره”، “روابط جنسیتی در زندگی روزمره”، “مقاومت در برابر جنسیت در زندگی روزمره”، “آینده جنسیت” و “جمعبندی”. تمامی شش فصل کتاب با یک مقدمه و سپس شرح موضوع اصلی فصل و با ارائه خلاصه در انتهای بخش، آغاز میشود و به پایان میرسد.
کتاب ابتدا به بیان تفاوتهای جنس و جنسیت میپردازد. زن یا مرد بودن یک ویژگی زیستی و جنسیت یک ویژگی اجتماعی یا جامعهشناختی است. زنانگی یا مردانگی در یک فرآیند اتفاق میافتد و افراد در جامعه یاد میگیرند که رفتار زنانه و رفتار مردانه چیست و سپس این رفتار درونی شده و نسل به نسل منتقل میشود. به باور نویسنده، جامعه از همان لحظه تولد نوزاد نسبت به او جبههگیری میکند و از همان لحظه دو مسیر متفاوت برای نوزاد- دختر یا پسر- در نظر میگیرد. طی کردن این دو مسیر به نوزاد بستگی ندارد بلکه به جامعهای بستگی دارد که بچهها در آن بزرگ میشوند. به نظر نویسنده این جامعه است که به نوزاد تحمیل میکند کدام مسیر را طی کند و روز به روز این تفاوتها بیشتر شده و جامعه هر روز خودش را بیشتر بر بچهها تحمیل میکند.
این فرآیند، نوزاد دختر و پسر را از هم دورتر میکند و بعد زمانی که به این تمایزات نگاه میاندازیم به نظر میرسد این ویژگیها به علت تفاوتهای جسمی است. هولمز اینچنین یک مساله علمی معرفتشناسانه را مطرح میکند و بیان میدارد که همه با هم تفاوت دارند اما در علوم دیگر مردان معیار هستند و این زناناند که متفاوت هستند یا به زبان دیگر زنان ناقصاند و مردان کامل یا مردان طبیعی هستند و زنان غیرطبیعی. نویسنده برای پیشبرد مقصودش از سه شیوه تحلیل استفاده میکند: شیوه تحلیل تاریخی، شیوه تحلیل تطبیقی، شیوه تحلیل انتقادی. در تحلیل تاریخی، نویسنده به بررسی این نکته که مفهوم زن بودن و مرد بودن در گذشته چه بوده، میپردازد.
نویسنده اشاره میکند که واژه زن ضعیف در قرن 20 بهوجود آمد و ما تا قبل از آن چنین چیزی نداشتیم و این اصطلاح هم فقط برای زنان طبقه مرفه و متوسط رو به بالای انگلستان به کار میرفت زیرا در همان دوران، زنان طبقه پایین در معدن و کارخانهها مشغول انجام دادن کارهای سنگین بودند. نویسنده در تحلیل انتقادیاش، مثالهایی از زیستشناسی را مطرح میکند. اینکه زیستشناسی حتی بر نکاتی انگشت میگذارد تا بگوید زنان ضعیفتر هستند. نویسنده در ضمن، انتقادی را نیز متوجه نظام واژگان جامعهشناسی میکند که جامعهشناسان بدون هیچ دلیلی، مرد را مدیر بیرون و زن را مدیر خانه معرفی میکنند. در بحث بعدی نویسنده ساختار بدن را هم مطرح میکند که انجام فعالیتی خاص میتواند ساختار بدن را تغییر دهد. در کتاب، بیشتر درباره جامعهشناسها صحبت شده تا نظریهپردازان جنسیتی. و توضیحی هم درباره آنها نداده گویا نویسنده فرض را بر این گذاشته که همه میدانند او چه میگوید.
در بخش سوم، نویسنده وقتی روند تاریخی را توضیح میدهد وارد بحث مردسالاری عمومی و مردسالاری خصوصی میشود و البته به سادگی از کنار آن رد میشود. نویسنده استدلال میکند اگر پدرسالاری قدیم را “پدرسالاری خصوصی” بنامیم امروزه ما با “پدرسالاری عمومی” مواجهیم. در پدرسالاری خصوصی پدر حکم میداد اما در پدرسالاری عمومی جامعه بر زنان اعمال قدرت میکند. برای نمونه ممکن است مردی بر همسر یا دخترش، قدرتی اعمال نکند اما در جامعه باز هم زن و دختر او باید از جماعت مردانه حساب ببرند و این، گونهای از خشونت نمادین در جامعه است. در بخش نظریهها هم نویسنده تنها به نظریههای خشونت اکتفا کرده و سپس به این موضوع میپردازد که مردها الزاما خشن نیستند و زنها هم همچنین.
در قسمت بعدی کتاب “مقاومت در برابر جنسیت” در بخش تاریخی از مقاومت انفرادی زنان مثل کریستین دوپیزا صحبت میشود. موج اول و موج دوم فمینیستی را از نظر تاریخی مورد بررسی قرار میدهد و درنهایت یک جمعبندی ارائه میکند و به سنجش موفقیت فمینیسم میپردازد. ماری هولمز معتقد است فمینیستها اگرچه در بعضی از زمینهها موفقیتهایی را کسب کردهاند اما در بسیاری از زمینهها موفق نبودهاند. نویسنده در تحلیل انتقادیاش بر فردگرایی و مخالفتها تاکید و پرسشهایی نظیر آیا زنان فردگرا شدهاند یا نه؟ آیا زنان میخواهند خانواده داشته باشند یا خیر؟ یا اینکه اصلا فردگرایی خوب است یا بد؟ مطرح میکند. هولمز به این موضوع اشاره میکند زن شاغل که زن دیگری را از طبقه پایینتر و حتی از کشور دیگری برای نگهداری فرزندش استخدام میکند آیا خودش به آزادی دست پیدا میکند و مشکلات خانوادگی خودش را برعهده پرستار کودک میگذارد؟ در این صورت آیا دست به استثمار زن دیگری میزند؟ و البته چنین پرسشهایی با پاسخ نویسنده همراه نیست و گویی جواب این سوالها را به خواننده وامیگذارد.
ماری هولمز در قسمت دیگر کتابش درباره آینده جنسیت صحبت میکند. نویسنده دو پیشبینی مرسوم را عنوان میکند؛ اینکه در آینده، مرزهای جنسیتی به هم خواهد خورد و شرایطی مبهم ایجاد خواهد شد. دیگر مهم نخواهد بود زنانگی یا مردانگی چیست و بیشتر به طرف مهم بودن انسانیت پیش خواهیم رفت. یا برعکس مرزهای جنسیتی تقویت و بعضی از تفاوتها برجستهتر میشوند. تحلیلهایی که نویسنده در این قسمت ارائه میدهد، تحلیلهای جالب و قابل تاملی است. بهویژه آنجایی که بر تغییرات آب و هوا تاکید دارد و از ماهیها مثال میزند. نویسنده میآورد که بعضی از ماهیها در شرایط تغییر آب و هوایی وقتی تعدادشان کم میشود ماهی نر برای مدت کوتاهی به ماهی ماده تبدیل میشود و تخمریزی میکند تا نسلشان پابرجا بماند. در اینجا به این نکته اشاره میکند که تفاوتها کاملا از بین میرود و در بخشی از انسانهای ماشینی یاد میکند که نه زن هستند و نه مرد تنها یک انسان ماشینی هستند و مرز جنس و جنسیت را از بین میبرند.
اتووود : اين كتاب را با ترجمه ي دكتر محمدمهدی لبیبی مي توانيد از فروشگاه هاي اينترنتي كتاب همچون شهر كتاب تهيه فرماييد.