رابطه بین سینما و معماری در موارد بسیاری ذکر شده و تا حدی درست بوده اند. در واقع معماری در سینما در قامت پس زمینه ی صحنه و پس زمینه ی کنش آشکار شده است. همانطوری که با عکس اتفاق می افتد. سینما به ما یک چشم انداز ویژه از اشیا درباره ی واقعیت و معماری درگیر با آن می دهد. اختراع طرح (و معماری داخلی) در یک مسیر خاص, با نور خاص و چارچوب ویژه و با بافتی خاص ظهور یافته اند.
ما همه خاطره های به یاد ماندنی از فیلم و معماری داریم. برای مثال نسل من با بازنمایی مدرن هیچکاک و یا بعد از آن حساسیت سورئالیستی دهه ی 50 ویم وندرس وصل شد, رویاهای دیوید لینچ درباره ی چشم انداز و زندگی و بسیار دیگری که یک رابطه ی مشخص بین داستان فیلم و واقعیت ادامه می دهند. تصوری درباره ی واقعیتی که با معماری درگیر است. اما من می خواهم به تفاوت میان این دو اشاره کنم. یک تفاوت قوی این واقعیت است که ابداع سینما بر اساس حرکت بود. داشتن تصویر در حال حرکت, گذار از تصاویر در یک مسیر ایستا با حرکت تصاویر. این نوع از حرکت به شکل واضحی چالش اصلی سرآغاز و توسعه ی سینما است.
صراحتاً من امیدوارم بدون هیچ گونه رهیافت ارتجاعی, بیا ن کنم, که معماری گاهی اوقات کاملاً ایستا است. چیزهایی که بیشتر با دوامی که در واقعیت در حرکت هستند, مواجه می شود. ایده های بسیاری به تفکر, به طرح متصل می شود. و در برخی موارد ساخت قطعات معمارانه که در پی ایده ی حرکت به طور چشمگیری به اجساد یخ زده تبدیل می شود. ایده ی حرکت و معماری به نظر من تعریفی کاملاً متفاوت است. تفاوت روشن دیگر بین هر دو رشته به فضاهایی متصل می شود که سینما آن را طرح ریزی می کند. سالن های سینما بیشتر و بیشتر در زمان های معاصر ما به سمت یک معماری صفر درجه بدن هیچ نور و بیانی تغییر می کند.
آنها فقط مکانی هستند که داستان در آن با شرایط اقلیمی و آکوستیکی کافی اما بدون هر شاخصه ی معمارانه ای اتفاق می افتد. و این کاملاً با زمان های قدیم با تئاترها و اُپراها متفاوت است. جایی که کل فضاها به یک بازنمایی مشخص از زندگی مواجه می شوند. فضای سینما به منزله ی یک معماری صفر درجه حدودی را که معماری دیگر وجود ندارد, نشانه گذاری می کند.و این صرفاً به یک امر غیر مادی البته مملو از علایق ها در مسیری خاص و ناممکن ها در مسیرهای دیگری بدل می شود.
جوزف لوئیس متیو