۷۷ سال از انتشار نخستین چاپ کتاب "بوف کور" صادق هدایت میگذرد. از زمان انتشار این رُمان کوتاه همواره این پرسش مطرح بوده که آیا هدایت در آثارش و خاصه در "بوف کور" متأثر از آثار نویسندگان اروپایی، بهویژه سوررئالیستها و اکسپرسیونیستها، بوده است؟
پیداست که در این پرسش، اذهان بیشتر متوجه فرانتس کافکا و سبک و سیاق داستاننویسی اوست و اینکه آیا هدایت بیش از همه از کافکا تأثیر پذیرفته است؟ و آیا اصولاً تا چه اندازه داستانهای صادق هدایت و سبک و سیاق او با آثار و شیوه داستانپردازی کافکا قابل مقایسه و همطراز است؟
علت این گمانهزنیها چیست؟
نخست آنکه هدایت در شمار نخستین مترجمانِ آثار کافکا بود و داستان "مسخ"، که یکی از برجستهترین آثار کافکاست، از جمله داستانهایی است که هدایت به فارسی ترجمه کرد. هدایت حتی پیش از آن، پیشگفتاری بر ترجمه فارسی حسن قائمیان از "گروه محکومین" کافکا نوشت با عنوان "پیام کافکا".
این پیشگفتار گرچه اقتباسی از آرای نویسندگان فرانسوی درباره کافکا بود و هدایت ظاهراً نکته تازهای به آنها نیفزوده بود، اما شاید بتوان آن را اولین نوشته در معرفی فرانتس کافکا به فارسیزبانان بشمار آورد؛ تا جایی که در آغاز ورود آثار کافکا به ایران، و شاید تا همین دو سه دهه پیش، آشنایی ایرانیان با کافکا منحصر به چند داستان انگشتشماری میشد که عمدتاً از فرانسوی ترجمه شده بود. از اینرو پیداست که این همه، شبهه تأثیرپذیری هدایت از کافکا را تقویت میکند.
شناخت کافکا از طریق هدایت
اصولاً شناخت ایرانیان از کافکا در ابتدا به تصویری محدود میشد که هدایت از نگاه و برداشت منتقدان و نظریهپردازان ادبی فرانسه از کافکا به دست آورده به خوانندگان فارسیزبان منتقل کرده بود. این تصویر، حتی اگر با دریافت دقیق و برداشت درستِ هدایت از نظر و نظریههای منتقدان و مفسران اروپایی در آن زمان مطابقت داشته باشد، چندان دقیق نبوده است؛ زیرا آشنایی و شناخت هدایت تنها از طریق تحلیلگران عمدتاً فرانسوی امکان داشت و میدانیم که در آن دوران کافکاپژوهی کموبیش در آغاز راه بود و خودِ اروپاییان نیز هنوز نه شناختی دقیق از فرایند حیات ادبی کافکا و نقش خانواده و زنان زندگی او بر آثارش داشتند و نه به اهمیت باورهای مذهبی و روحیات او در آفرینش داستانهایش واقف بودند.
در حالی که امروز میدانیم زندگینامهنویسان بسیاری از آغاز تا انجام زندگی کافکا و حیات ادبی او را نکته به نکته به تصویر کشیده و پژوهشگران نیز با نقد و تفسیر و تحلیلهای بیشماری که به دست دادهاند، بسیاری از ابعاد ناشناخته آثار او را آشکار کردهاند که با تکیه به آنها میتوان تا اندازهای به هزارتوی ذهن و زبان کافکا راهی گشود.
با اینهمه، اغلب پژوهشگران در این نکته همنظرند که آثار کافکا را نه میتوان در محدوده سبکی خاص قرار داد و نه تفسیری نهایی از آنها به دست داد؛ داستانهای او به متنی سیال میمانند که همواره در حال حرکت و تغییرند. از اینرو شاید این گفته آلبر کامو را بتوان تأکید و تکرار کرد که "تقدیر و نیز شاید عظمت آثار کافکا در آنست که تمام امکانات را در اختیار ما قرار میدهد، ولی هیچ کدام را تأیید نمیکند."
با آشنایی از روال و رویدادهای زندگی کافکا و با شناختِ جهان پیرامون او، آشکارا میتوان درهمآمیختگی زندگی واقعی او را با آثارش دید، در حالی از داستانهای هدایت به دشواری میتوان به مسیر زندگی او پی بُرد؛ مگر آنکه برای مثال داستان "زنده بهگور" را نشانهای از قصد خودکشی او دانست که بیست و دو سال پس از نگارش این داستان به وقوع پیوست. شاید بتوان از لابلای داستانهای هدایت به روحیات و حالات روانی و کشمکشهای درونی او پیبُرد، ولی نه به واقعیتهای زندگی او.
کافکا و سیاست
از متن آثار داستانی کافکا - و نه از پژوهشها و زندگینامههایی که دیگران درباره او نوشتهاند - نمیتوان به دیدگاهها و گرایشهای سیاسی او دست یافت؛ این در حالی است که کافکا در دورانی پرآشوب و سالهایی سرنوشتساز میزیست که جهان نه تنها درگیر جنگ جهانی اول و پیامدهای ناشی از آن بود، بلکه اروپا با رویدادهایی مهم چون انقلاب کمونیستی روسیه، تشکیل جمهوری وایمار در آلمان و برآمدن فاشیسم در ایتالیا، دورانی بحرانی و سخت را سپری میکرد.
افزون بر اینها، زادگاه کافکا نیز دستخوش دگرگونیهای بنیادین بود و کشور نوبنیاد چکسلواکی با فروپاشی امپراتوری اتریش-مجارستان و گذار از نظام پادشاهی به جمهوری، راهی پُرمخاطره را طی میکرد. اما شگفتآور آن که در آثار او نه اثری از این وقایع تاریخی میتوان یافت و نه حتی اشارهای کوتاه که موضع و گرایش کافکا نسبت به این رخدادها را برای ما آشکار کند. آیا بر این اساس، میتوان کافکا را نویسندهای "سیاسی" خواند؟
بههر روی، نشر و پخش آثار کافکا، مانند بسیاری از نویسندگان یهودیتبار، هم در سالهای سلطه نازیها بر بخشی از اروپا ممنوع بود و هم در دورانی که نظام کمونیستی در چکسلواکی حاکم بود از انتشار کتابهای او ممانعت به عمل میآمد. و این در حالی بود که در آثار او به انتقادی مستقیم به ایدئولوژی کمونیسم برخورد نمیکنیم. ولی ظاهراً احزاب کمونیستی، میان ساختارهایی که او با استعاره و کنایه در داستانهای خود به تصویر کشیده بود و ایدئولوژی رژیم حاکم شباهتهایی میدیدند و آنها را حمل بر نقد و نفی سوسیالیسم میکردند.
شاید مخالفت با دیوانسالاری و نظامهای مبتنی بر سلسله مراتب، تنها نکتهای باشد که در این ارتباط بتوان از مضمون نوشتههای او بیرون کشید. کافکا شرکت بیمهای را که مدتی در آن به کار مشغول بود، "لانه تاریک دیوانسالاران" مینامید. کوتاهسخن آنکه از آثار بجامانده از کافکا به دشواری میتوان به عقاید مشخص سیاسی او پیبُرد.
هدایت: همهمان بچه سیاستیم
هدایت نیز خود را "غیر سیاسی" میخواند، اما در ضمن معتقد بود که "همهمان بچه سیاستیم. با سیاست کاری نداریم، سیاست با ما کار دارد". هدایت در مقابل رویدادهای تاریخی و سیاسی زمانه خود موضعگیری داشت و اگر چه در لابلای داستانهای او کمتر اشارهای به زندگی و محیط خانوادگیاش میتوان یافت، اما نشان و نمود رویدادهای تاریخی و مهم زمانه در آنها قابل مشاهده است.
هدایت گرچه بر خلاف بسیاری از نویسندگان و روشنفکران آن دوران ، عضو حزب توده نبود، ولی علناً با حزب توده مخالفت نمیکرد و دوستان بسیاری نیز در حزب داشت؛ از جمله بزرگ علوی. اما آنگونه که محمدعلی همایون کاتوزیان میگوید، هدایت پس از واقعه (خودمختاری) آذربایجان، به کلی از حزب توده رویگردان شد و حتی جلسات اصلاحطلبان حزب توده، یعنی گروه مخالف رهبری حزب، در خانه هدایت تشکیل میشد.
مصطفی فرزانه هم در کتاب "آشنایی با هدایت" به موضعگیریهای آشکار و نهان او در برابر رضا شاه و مخالفت او با سیاستهای آمریکا اشاره میکند و اینکه هدایت ترور نافرجام محمدرضاشاه را واقعی نمیدانسته و "دسیسه آنهایی میداند که همیشه خواستهاند این ملّت در حالت ماقبل تاریخی بماند تا از آب کره بگیرند". با این تفاصیل، آیا میتوان هدایت را نویسندهای "غیر سیاسی" نامید؟
از این تفاوت که بگذریم، میتوان میان زندگی و رفتار کافکا و هدایت برای مثال به تفاوتِ نقشی که زن در زندگی و آثارشان داشته اشاره کرد و یا نگاه دیگرگون این دو نویسنده را به مقوله دین مورد بررسی قرار داد. افزون بر اینها، کافکا و هدایت محیط خانوادگی و خاستگاه اجتماعی متفاوتی داشتند و جهان پیرامونشان نیز یکسان نبود؛ همان چیزی که در دگرگونی شخصیت و چگونگی روحیات هر انسانی میتواند تأثیرگذار باشد.
بیتردید این همه، در نگاه این دو به انسان و جهان و طبعاً در شکلگیری آثارشان بیتأثیر نبوده است. بههر حال، مقایسه داستانهای کافکا با هدایت و تلاش در اینهمانی جلوه دادن روحیه آنان و رویه و روال داستانپردازیشان، نتیجهای دربر نخواهد داشت؛ جز این دلخوشی برای ما ایرانیان که نویسندهای همسان و همسطح کافکا داریم!
آیا هدایت از کافکا تأثیر پذیرفته است؟
بررسی تأثیرپذیری نویسندگان از یکدیگر مقولهای است که با مقایسه آثار و اثرات آنان تفاوت دارد. نقد و نظرهای بسیاری در دست است که برخی در قبول یا رد تأثیرپذیری هدایت از کافکا سخن به میان آوردهاند. برخی نیز در پاسخ به این پرسش که آیا میتوان داستانهای صادق هدایت را با آثار کافکا مقایسه کرد، بر این باورند که نقطه مشترک آثار هدایت با کافکا کمتر از دیگران است.
به هرحال، در ذهن بسیاری از ایرانیان علاقهمند به ادبیات داستانی و نیز پژوهشگران این عرصه، پیوندی میان نام کافکا و هدایت شکل گرفته است که همواره به پابرجا ماندن این بحثها دامن میزند. اصولاً جستوجو در یافتن جنبههای تأثیرپذیری هدایت از کافکا راه بجایی نمیبرد. نتیجه چنین جستوجویی، هرچه باشد، نه از ارزش آثار هدایت چیزی میکاهد و نه چیزی به آن میافزاید.
بدیهی است که نویسندگان از هم تأثیر میپذیرند و این چیز تازهای نیست که نیاز به انکار یا اثبات داشته باشد. کم نبوده و نیستند نویسندگان صاحبنامی که خود به تأثیرپذیری از سبک و سیاق پیشینیان اذعان دارند اما خود نیز صاحب سبکاند. برای مثال کافکا در نامهای به فلیسه باوئر، اولین نامزدش، از چهار نویسنده به عنوان "خویشاوندانِ نَسبی" خود نام میبرد: فرانتس گریلپارتسر، نویسنده و نمایشنامهنویس اتریشی، فیودور داستایفسکی، هاینریش فون کلایست، نوولنویس شهیر آلمانی و گوستاو فلوبر. کافکا البته اضافه میکند: "بدون آنکه در توانایی و فراگیر بودن، خود را در کنار آنان قرار دهم".
از میان این چهار تن، کافکا بیشتر متأثر از آثار و سبک هاینریش فون کلایست بود. ولادیمیر ناباکوف نیز معتقد است کافکا در بکارگیری زبان به عنوان ابزار نویسندگی، تا حدی مانند فلوبر عمل میکرد؛ زیرا کافکا نیز در آثار خود، مانند فلوبر، از ادبینویسی ملیح و ملایم متنفر بود. او ترجیح میداد که مفاهیم مورد استفاده خود را از واژگان حقوقدانان و گنجینه لغات علوم طبیعی استخراج کند، ولی به آنها ویژگیهایی کنایهآمیز و طنزآلود ببخشد که منحصر به خود اوست. میبینیم که ناباکوف با تأکید بر این نکته، تنها به تأثیرپذیری در جنبهای از بکارگیری زبان اشاره دارد و هرگز در پی مقایسه و یکسان انگاشتن آثار فلوبر با کافکا برنیامده است.
حال میتوان این پرسش را پیش کشید که چرا هدایت در "بوف کور" و دیگر آثارش نباید از این یا آن نویسنده اروپایی از جمله کافکا تأثیر پذیرفته باشد؟ البته این به معنای در کنار هم قرار دادن و یکسان و همطراز انگاشتن آثار این نویسندگان نیست. امروز گسترش و اهمیت آثار کافکا و جایگاه او در تاریخ ادبیات داستانی، به هر دلیلِ موجه یا غیر موجه، حتی قابل مقایسه با بسیاری از نویسندگان سرشناس جهان نیست؛ چه رسد به صادق هدایت و تنها اثر کموبیش معروف او، یعنی "بوف کور".
هدایت خود نیز در جایی میگوید: "مضحک این است که اغلب مرا به این و آن میبندند... درست است، اوّلها و بعضی وقتها حتی بدون اینکه خودم متوجّه شده باشم، به نسبتِ موضوع، یک چیزهایی از اینهاست. ولی اصل مطلب جای دیگر است، اصلِ مطلب توی نگاه است، توی گوش است. همان مطلب را، همان چیز را، همان داستان را میشود به صورتهای مختلف نقل کرد". آ
نچه اما مسلم است، نه تنها تأثیر صادق هدایت و بویژه "بوف کور" او بر بسیاری از نویسندگان ایرانی، بلکه دنبالهروی از سبک و سیاق داستانپردازی اوست که تا امروز هم ادامه دارد. ظاهراً بتوارهای به نام صادق هدایت و اثری رازآلود به نام "بوف کور" در ضمیر ناخودآگاه نویسندگان ایرانی جا خوش کرده است و همچنان همه دلباختگان به این رُمان و تمام شیفتگان نویسنده آن را جادو میکند؛ تا جایی که میتوان گفت، توان تحرک و انگیزه نوآوری را تا حد زیادی از آنان گرفته است.