کتاب هاي رخداد با سه گانه ژيژک، آگامبن، بديو با ايده در کنارهم قرار دادن اين سه متفکر آغاز شد. گرچه در برهه اي که اين مجلد ها منتشر شده بود مثلاآگامبن در آثار خودش به خصوص در “هوموساکر” مستقيما به بديو اشاره کرده اما مفصل هاي پيوندي اين سه گانه همانا مطرح بودن آنها به عنوان فيلسوفان چپ راديکال بود؛ “تلاش براي ادامه تفکر در عصري که فکر کردن بيشتر به امري غيرضروري و اضافي يا حتي ناممکن بدل شده است”.
کتاب هاي رخداد مي کوشيد از طريق ترجمه مقالات نظري و فلسفي چهره هايي همچون ژيژک، آگامبن و بديو، طرح دوباره فلسفه انتقادي را نشان دهد و آن را در پيوند با تجربه چپ، نقد سرمايه داري و سياست مردمي راديکال پيوند زند. اما خواسته يا ناخواسته بايد اذعان کرد که چرخش سياسي وضعيت امروز، نيازمند درک جديدي از کنش نظري است؛ کنش - تفکري که بناست در برابر برخوردهاي ارتجاعي تفکر، نسبي گرايي نهيليستي، تکثرگرايي نئوليبراليستي، فروکاستن سياست به مديريت و اعتدال و ميانمايگي، ايستادگي و مقاومت کند. درواقع، “در شرايط کنوني، تفکر و عمل سياسي مستلزم صراحت نظري بيشتر است و نظريه پردازي نيز نيازمند تامل و خودآگاهي سياسي بيشتر. تفکر نظري هنوز هم اساسا معادل ترجمه به معاني گوناگون آن است؛ وليکن تجربه به ما نشان داده است که تحقق ترجمه در مقام کنشي خلاق تا حد زيادي در گرو کار گروهي و بصيرت و تعهد سياسي است” (رخداد يک، اسلاوي ژيژک، پيشگفتار). آنچه اين سه گانه را در تقابل با بيش از سه دهه هژموني نئوليبراليسم به هم نزديک مي کرد مشخصا حرکت دوباره نظريه به مثابه يک کنش-تفکر بود. ردپاي اين هژموني را به لحاظ فلسفي مي توان در گسترش پست مدرنيسم، نسبي گرايي فرهنگي، غلبه سنت آنگلوساکسون انگليسي-آمريکايي، علم گرايي ناب و تکنولوژي گرايي جست. يعني همانا تن ندادن به پست مدرنيسم که مدعي است دوره کلي گرايي گذشته است. به اين قرار، به نظر مي رسد مبناي سه گانه رخداد و کنارهم قراردادن نام هايي با تفاوت هاي نظري و مفهومي مبنايي سياسي باشد. چراکه آنچه امکان پيوند اين نام ها را ممکن مي کرد “مازاد سياسي” اين گفتارها بود. پيوند ميان فلسفه به عنوان فرمي از فکر کردن و سياست رهايي بخش.
”نام هاي سياست” را مي توان از اين منظر ادامه چنين جرياني دانست. اين کتاب مجموعه اي است از مقالات که گرچه همگي به گفتار هاي انتقادي و سياسي چپ تعلق دارند اما کنار هم نشستن آنها محل سوال است. “مازاد سياسي” اين گفتارها، نخستين پاسخ به حلقه اتصال ميان آنهاست. اما چرا “نام هاي سياست”؟ به نظر مي رسد پاسخ اين پرسش را بايد در وجه تمييز و تفاوت ميان سياست (the politics) از يک سو و امر سياسي (the political) از سوي ديگر جست وجو کرد. يکي ساختن سياست با اعمال قدرت و مبارزه براي تصاحب قدرت، معنايي جز نفي سياست ندارد. فروکاستن سياست حتي به انديشه معطوف قدرت يا در صورت بندي ژورناليستي آن - مثلاسياست ورزي دولت و دولتمردان، تدبير سياسي، مصلحت انديشي سياسي، سياست داخلي و خارجي، چانه زني سياسي و... - فرآيندي است که در دهه هاي اخير شاهد آن بوده ايم. سياست درگير سوژه خود يعني سوژه جمعي سياسي است و در تقابلي مستقيم با سياست زدودگي و جامعه مدني سياست زدايي شده و امر سياسي دولتي تعريف مي شود. پس اين مساله را بايد به ميانجي سوژه خاص سياست، از کوفتن بر طبل امر سياسي و مديريت آن متمايز ساخت. از اين رو به نظر مي رسد بر اساس همين تمايزگذاري است که در کتاب “نام هاي سياست”، مقالات حول محور مشخصي جمع آوري شده است؛ “سياستي که با رخداد تغيير راديکال عجين است و بيشتر به واسطه نام ها شناخته مي شود تا تعاريف آکادميک”.
به اين سان، واضح است که مقالات اين کتاب از هر نوع گفتار آکادميک و آنچه تحت عنوان علوم سياسي براي توصيف و حفظ وضع موجود به کار بسته مي شود، به دور است. پس مساله اصلي همانا ايستادن در جايي است که اين نام ها و فيگورها را در اين مجموعه به يکديگر گره زده است. اما با اين حال آنچه واضح است غيبت متفکراني است که سه مجلد قبلي رخداد به نام آنها شناخته مي شود. هرچند به نظر مي رسد بعضي از مقالات به لحاظ ارتباطي ايجابي و بعضي ديگر از روي ارتباط سلبي با سه مجلد ديگر در اين مجموعه در کنار يکديگر آمده اند. شايد از همين رو در اين مجلد به چهره هايي برمي خوريم که کمتر نامي از ايشان در آن سه گانه به ميان آمده بود: ژاک رانسير، ارنستو لاکلائو، کلود لوفور، لويي آلتوسر، هانا آرنت، هانري لوفور، ژان بودريار، پائولو ويرنو، جورجو آگامبن، اتين باليبار، ژيل دلوز، جوديت باتلر و ميشل فوکو. به اين ترتيب مي توان مساله اصلي “نام هاي سياست” را طرح ديگر گفتارهاي چپ معاصر و دوري از دگماتيسمي دانست که تنها يک خط مشخص را دنبال مي کند؛ تن ندادن به نسبي گرايي از يک سو و تن زدن از دگماتيسم از سوي ديگر. “نام هاي سياست” محل تلاقي سه گانه رخداد با سنت هاي ديگر است؛ امري که مي تواند به غناي گفتار انتقادي بينجامد. اين مجموعه در چهار بخش تنظيم شده: بخش نخست با عنوان آغازهاي مفهومي، بخش دوم با عنوان پيچ وخم ها، بخش سوم مواجهات و بخش چهارم ميانبرها. براي مثال به چند مقاله از هر يک از فصول اين کتاب مي توان اشاره کرد:
در فصل “پيچ و خم ها” و در مقاله “جريان زيرزميني ماترياليسم مواجهه” لويي آلتوسر، مساله اصلي آن “ذره گرايي” باستاني است که با دو اصل خلاو ذرات اتم ها شروع مي شود. آلتوسر ذره گرايي را همراه با اتميست ها به نحو ماترياليستي تفسير مي کند و اين منطق را به سمت يک سيستم تک مفهومي پيش مي برد که برمبناي آن اتم ها حاوي مازادي نسبت به خلاهستند. اين امر نوعي نيستي ناب است و نشان مي دهد اصل ذره گرايي همان مساله تصادف و شانس است. اما اين تصادف که از انحراف آغازين در مباحث کيهان شناختي پي گرفته مي شود، بايد تکرار شود. تصادف، تابع ضرورت نيست و مساله اصلي در اينجا تاکيدگذاشتن بر تداوم تصادف و شانس است و نبايد آن را برمبناي آشفتگي تصادفي ديد. پس بر همين اساس، هر تلاشي براي مهارکردن سوژه براي تغيير وضعيت به آشفتگي سوژه دامن خواهد زد. به عبارت بهتر، در اين مقاله تاکيد بر آن است که سنت فلسفي گرچه “ماترياليسم مواجهه” را پس زده اما اين به آن معنا نيست که از آن غافل بوده، بلکه اين ماترياليسم بيش از حد براي سنت فلسفي خطرآفرين بوده است. در ماترياليسم مواجهه آلتوسر مي کوشد با طرح پنج مفهوم اساسي نشان دهد اين نوع از ماترياليسم روي چه اجزايي سوار است: 1- خلا(void) اوليه در بحث ذره گرايي 2- مواجهه و امکان، مثلادر برخورد اتم ها 3- باقي ماندن مواجهه و ادامه آن در برخوردهاي دوباره 4- بزنگاه و شرايطي که اتم ها در جايي به هم مي رسند و امکان مواجهه را فراهم مي کنند. مساله تعيين نيز مربوط به اين بحث است و 5- ضرورت/ حدوث (necessary/contingency) به عنوان مفاهيم دوگانه اي که تمايل آلتوسر را براي ساختن فلسفه اي ماترياليستي نشان مي دهد.
نکته مهم در اين مقاله، گذار آلتوسر از يک بحث انتولوژيک به بحثي سياسي است؛ درواقع گذر از انتولوژي به تاريخ و پيداکردن رابطه درون ماندگار (immanent) ميان ماترياليسم و تاريخ. از اين رو شايد آنچه در اين مقاله عجيب به نظر برسد قرائت ماترياليستي آلتوسر از کتاب “شهريار” ماکياولي است. آلتوسر در تفسير “شهريار”، وضعيت سياسي را به گونه اي نشان مي دهد که مي توان وجود را به وضعيت هاي مختلف رساند. البته ذکر اين مهم ضروري است که اهميت ماکياولي و اثرگذاري اش هيچ ارتباطي به مفاهيم رايج از ماکياوليسم و سلطنت طلبي و جمهوريخواهي اش ندارد. درواقع اين مساله ناشي از مباني ماترياليسم مواجهه است که آلتوسر آن را در پس ماکياولي نشان مي دهد. رهانيدن ماترياليسم مواجهه از واپس زدگي اي که سنت فلسفي در پي آن است و البته کشف استلزام هايش هم براي فلسفه و هم براي ماترياليسم، رسالتي است که آلتوسر در اين مجال براي خود تعريف کرده بود. اين مساله نشان دهنده جدايي و فاصله گرفتن آلتوسر از آراي ساخت گرايانه اش بود؛ مساله اي که بعدها به “سياست ناب” نزد بديو و رانسير مي رسد.
در فصل “آغازهاي مفهومي” و در مقاله “آغاز سياست” رانسير نيز مي توان ردپاي پاسخگويي به چگونگي ترسيم مرزهاي انتقادي سياست ناب يا سياست ژاکوپني و چگونگي به بار نشستن مردم يا همان حذف شدگان را يافت. آغاز سياست به بنيان هاي سياست بازمي گردد و رانسير مي کوشد نشان دهد چگونه زماني که يک کل از طريق نظم هندسي ساخته مي شود، سياست راه سومي براي خود باز مي کند. او در اين مقاله هر نوع نظم اجتماعي را حادث مي داند و هيچ آرخه اي براي آن قايل نيست. رانسير به خوبي نشان مي دهد دموس يا مردم همان حذف شدگاني اند که چون تعلق به طبقه خاصي ندارند منشا ظهور سياست و دموکراسي به شمار مي روند. آنها از دل کج شماري، از دل خطايي بيرون مي آيند که در هر طبقه اي رخ مي دهد و در آن شکاف مي اندازد. بدين اعتبار، دموس/ مردم، حذف شدگاني هستند که فضيلت شان تنها آزادي است؛ هيچ بودگي مردم پيچ مي خورد و به همه بودگي تبديل مي شود.
از جمله مقالات مهم ديگر اين مجموعه مي توان به “ميان فرويد و فوکو” نوشته جوديت باتلر در فصل “مواجهات” اشاره کرد. باتلر در اين مقاله به ميانجي فرويد دوباره پاي اين متفکر فرانسوي را با مبناي سياست فوکويي به ميان مي کشد. ميشل فوکو در ايران فيلسوف شناخته شده اي است و اغلب آثارش به فارسي ترجمه شده. با اين حال سياست فوکويي حلقه گمشده آثار او است؛ سياستي که بايد از طريق درسگفتارهاي فوکو به آن رسيد. از اين منظر، ترجمه مقاله “چندين سياست” ژيل دلوز (در فصل “ميان برها”) نيز تلاشي است براي بازنمايي سنت سياست دلوزي يا سياست راديکال مبتني بر اسپينوزا. همچنين مقاله “عقل پوپوليستي: ملاحظات پاياني” از لاکلائو مي کوشد تا نقطه شروع مردم را بيايد. او شرايط عمده اين ظهور را نخست در مجموعه تصميم هاي نظري لازم براي قابل فهم شدن چيزي چون مردم بر مي شمارد و سپس شرايط تاريخي اي را مطرح مي کند که ظهور مردم را ممکن مي سازد.
با اين همه همچنان جاي خالي برخي ديگر از متفکران راديکال در اين مجموعه به چشم مي خورد. به همين سياق، وجود يک مقدمه که علت حضور اين نام ها و ساختار کتاب را توضيح دهد نيز ضروري به نظر مي رسد. در سه گانه پيشين به رغم آنکه هر مجلد در مورد يک متفکر غربي مشخص جمع آوري شده، دسته بندي ها مشخص تر و فصل بندي ها غيراستعاري تر بود، اما پيشگفتار کتاب يک معرفي کلي و موجز و مکفي از ساختار کتاب ارايه مي داد. درحالي که در اين مجموعه، فصل بندي ها استعاري است و مشخص نيست بر چه اساسي اين نام ها در اين فصول جاي گرفته است. مقصود ويراستاران مجموعه از عناوين فصول چيست؟ شايد مقدمه يا پيشگفتاري همچون سه گانه قبلي مي توانست به اين پرسش ها پاسخ دهد و مخاطب را دچار تفسيرها و توهمات و گاه پيشداوري هاي مغرضانه نکند. نکته ديگري که بايد درباره اين کتاب بر آن تاکيد داشت، وجود غلط هاي املايي و نگارشي اي است که متاسفانه گريبانگير اغلب کتاب هاي فلسفي در ايران است؛ غلط هايي که گاه خواندن يک کتاب را با دشواري مواجه مي کند و زحمات مترجمان و مولفان را تحت تاثير قرار مي دهد.
برخاستن تئوري و فلسفه و پيوند آن با سياست در تقابل با ايدئولوژي “پايان” ايده اصلي “نام هاي سياست” به نظر مي رسد. هرچند معناي امروزي واژه سياست براي فهم عرفي همزمان واضح و غامض است و البته ماهيت آن نيز بسيار مشکوک. اما امروز پاسخ به معناي سياست هم در ساحت هاي فردي و هم در عرصه فلسفه و علوم انساني از اساسي ترين پرسش هاست. بايد تاکيد داشت که “آن سياستي که با رخداد تغيير راديکال عجين است، بيشتر به واسطه نام ها شناخته مي شود تا تعاريف و مقولات آکادميک: نام هايي چون مارکس، باکونين، لنين، لوکزامبورگ، کمون پاريس، اکتبر، 22 بهمن. در زمانه ما احياي کنش - تفکر رهايي بخش، بعضا وامدار نويسندگان اين مجلد است. از اين رو بعيد نيست در آينده اسامي برخي از ايشان نيز به يکي از نام هاي سياست بدل شود.”