احتمالا برای همه ما پیش اومده که گاهی به فکر فرو می رویم تا مروری بر گذشته داشته باشیم ، مروری بر گذشته ای که باعث میشه رکن اساسی وجود و تمامی امیال و آروزها رو دوباره مرور کنیم ، اما در نتیجه زلزله ای تمامی هستی و وجود گذشته ات به ویرانه ای تبدیل میشه.
نزدیک به 10 سال از زلزله بم می گذشت ، حسی که 10 سال پیش داشتم رو به نوع دیگری پیدا کرده بودم ، این بار ، به روی زمینی قدم می گذاشتم که روزی شاید سکونت گاه خانواده ای بود.
سفری که ابتدا به میل خودم نبود و تنها برای انجام پایان نامه ای در شهر بود. در ابتدا نمی دونستم که از کجا شروع کنم و کجا برم.
شهر تنها به لحاظ بصری جلوه ای از بازسازی داشت. اما شخصیت درون ساکنین چی؟ نمی دونستم ازشون راجب گذشته بپرسم یا نه. جوابت چی هست و چه واکنشی نسبت به سوالت نشون میدن.
می دونستم که توی این سال ها از این همه سوال و جواب خسته شدن و می خوان زندگی رو با فراموشی گذشته ادامه بدن.
پیش خودم گفتم تعبیر گذشته ای که حالا بخش بزرگی از اون زیر خاک دفن شده چه معنی می تونه داشته باشه.
زلزله ای به بزرگی 6/6 ریشتر، نزدیک به 50000 نفر قربانی این زلزله شدن و بیش از 4000 کودک سرپرست خودشون رو از دست دادن و 80 تا 90 درصد شهر به طور کامل ویران شده بود.
این یعنی از تمام خاطرات,وابستگی ها و همه دلبستگی هات ، تنها انباشته ای از خاک باقی بمونه.
و اما "ارگ"... برای ساکنین بم نگریستن به ارگ دشوار است ، ارگ نماد شهر بود و تمام آبادی و عظمت اون فقط در عرض چند لحظه به تلی از خاک تبدیل میشه. بنایی که به لحاظ تاریخی نخستین نقطه تلاقی معماری و شهرنشینی ایران است و حتی لقب بزرگترین مجموعه خشتی رو به همراه داره.
حال ده سال پس از این زلزله ، ارگ ظاهر دیگری به خود گرفته، بهتر هست بگم که عظمت ارگ تنها با قدم نهادن در اون نمایان میشه. ارگ برای من سراسر عظمت بود، عظمتی که در حال بازسازی است و می خواهد همچون گذشته نمایان شود.