روزهای 26 و 27 جولای ( 4 و5 مردادماه) در دانشگاه استنفورد آمریکا نمایشنامه آرش نوشته بهرام بیضایی بازخوانی شد. بیضایی پنجاه و سه سال قبل زمانی که بیست سال داشت، آرش را نوشته بود؛ همان زمانیکه در مدرسه با کارهای صادق هدایت و ملک الشعرای بهار درباره ایران باستان و متون پهلوی آشنا شد و بقول خودش، ناگهان با دنیایی دیگر که هیچ چیز درباره آن نمی دانست روبه رو شد.
داستان آرش کمانگیر به گذشته های دور باز می گردد این روایت چنان کوتاه است که از آن جز اینکه آرش کمانگیر چیره دست آریاییان / ایرانیان بود و برای تعیین مرز ایران و توران، تیری رها کرد که از البرز به بلخ نشست، اطلاع دیگری موجود نیست. در اوستا نام او به عنوان یک کمانگیر آمده و در یک متن پهلوی به نام "ماه فرودین روز خرداد" هم نامش تکرار شده است. اوایل دوران اسلامی، طبری و بلعمی و ثعالبی و به خصوص بیرونی، اطلاعات بیشتری درباره آرش می دهند؛ اطلاعاتی که می تواند تداوم سنت شفاهی ای باشد که در طول زمان هم به آن افزوده شده است.
بهرام بیضایی اما داستان آرش را با نگاه خاص خود بازگو کرده نگاهی که "مردمی" است و نه حماسی و سلطنتی. در روایت بیضایی، آرش از آغاز پهلوان نیست و لقب تیراندازان را ندارد بلکه ستوربانی است که میان پهلوانان ایران پدیدار می شود. پهلوانی که باید تیر را رها کند تا مرز ایران و توران را مشخص کند، "کشواد" نام دارد؛ ولی او این جنگ را بیهوده می داند و از کشتار به ستوه می آید. دغدغه کشواد دیگر این نیست که ایران بر توران غلبه کند، بلکه بر این اعتقاد است که "آزادی" مهم است و تیری که قرار است به جنگ پایان دهد، موجبات آزادی هیچ کس را فراهم نمی کند و همگان هنوز در مخمصه گرفتار خواهند ماند. کشواد جنگ را ترک می کند و این آرش ستوربان است که در صحنه می ماند و در مقابل شاه توران قرار می گیرد.
پس در روایت بیضایی این ایرانیان نیستند که آرش را برای تیراندازی برمی گزینند، بلکه جای خالی کشواد در زمانی که باید تیر را رها کند آرش را محل توجه قرار می دهد. جالب اینجاست که افراسیاب، شاه توران است که آرش را برمی گزیند تا تیر را پرتاب کند. کمان هومان، پهلوان توران نیز برای پرتاب تیر انتخاب می شود. در این داستان حماسی، شک و تردید و ترس و وحشت همه جا بیداد می کند. در اینجا وطن پرستی نقشی ندارد، بلکه صحبت بر سر فرار از جنگ و خیانت است و در نهایت، آرش و ستوربان هستند که صف ارتش ایرانیان را تشکیل میدهند و آرش در برابر عملی انجام قرار می گیرد که هرگز تصور آن را هم نمی کرده است.
مردی که هیچ گاه نجنگیده بود و هرگز تیری نینداخته بود اکنون باید جنگ را به سود ایرانیان پایان می داد. آرش در خطر مرگ است هم از طرف تورانیان و هم از سوی ایرانیان. در میان دو ارتش جنگجو، آرش از هیچ کس در امان نیست و این فشار ممتد فکر خودکشی را در سرش می اندازد. آرش مطابق پیمانی که به آن تعهد نداشت و با کمانی که متعلق به هومان، پهلوان توران بود، باید از کوه البرز بالا رفته و آن تیر را پرتاب می کرد. در راه با کسان و اشباح و ارواحی روبه رو می شود که در تصمیم او اثر می گذارند. او به قله کوه البرز می رسد و بسان ایزد مهر (آفتاب) تیر را رها میکند و این تیر با باد ( ایزدوای) می رود و می رود و می رود. آرش دیگر هرگز از کوه پایین نمی آید.
این " آرش " بیضایی است: قهرمانی که درآغاز قهرمان نبود؛ کاری می کند که هرگز نمی دانست توانایی آن را دارد. او ناگهان تصمیم مهمی می گیرد و کاری می کند که ایرانیان، پس از آن می ستایندش و پهلوان و قهرمان و تیراندار برتر ایرانیان می خوانندش. بیضایی باور به قهرمان زدایی دارد و بر این اعتقاد است که فردی معمولی، متاثر از شرایطی که درگیر آن می شود، می تواند دست به کاری بزند که هرگز تصور انجام آن را نداشته است. در نظر بیضایی، قهرمانانی چنین آفریده می شوند و همراه با این روایت، آنچه این مراسم روخوانی را جذاب تر می کرد، فرم موسیقایی آن بود. آن هایی که با یشت ها، اوستا یا وداهای هندی آشنا بودند دریافتند که بیضایی به بهترین شکل توانسته حال و هوای اساطیری و موسیقایی دنیای باستانی را بازسازی کند. تکرار کلمات و جملات کم نظیر بود و حاضران را بی اختیار به گذشته ها می برد.
آن زمان که بیضایی "آرش" را نوشت ، از نوشته های محققان ایرانی ایران باستان متاثر بود و سعی می کرد تا جایی که امکان دارد از کلمات فارسی استفاده کند. این بار در این روخوانی چند کلمه بازمانده ی "غیرفارسی"، هم تغییر داده شده بودند. در دهه چهل داستان آرش را احسان یارشاطر در کتاب داستانهای ایران باستان ( بنیاد ترجمه و نشر کتاب، شماره 32، مجموعه ایرانشناسی، 1344، صص 17-18) در دو صفحه نوشت و از همان زمان بود که اسطوره آرش کمانگیر دوباره در میان مردم جان گرفت. اما در روخوانی آرش بیضایی، نه این نوشته یار شاطر که آرش کمانگیر سیاوش کسرایی در ذهن زنده می شود. "آرش" بیضایی از مردم برخاسته است و رابطه ای با جنگجویان وموبدان ندارد. و حالا از نگاه یک ایرانشناس، "آرش" بیضایی را با وام گرفتن از اسطوره شناس فرانسوی، چنین می دریابم.
ژرژ دومزیل سعی کرده نشان دهد که جامعه هند و اروپایی بر پایه سه طبقه بنیاد نهاده شده بود و هر یک از این طبقت، خدایان و سنت به خصوص خود را داشته اند. شاید بتوان داستانی حماسی را هم مبتنی بر طبقات اجتماعی تحلیل کرد. آرش ممکن است برای طبقه رزمندگان و شاه، آرشی باشد شیباتیر و رزمنده، برای طبقه موبدان و روحانیان مردی باشد که تیرش با کمک خدایان باد ( وای) و زمین ( سپندرمد) پیش می رود تا از البرز به درختی در بلخ برسد و برای عامه مردم، آرش ستوربانی باشد که توانسته است کاری کند خارج از انتظار مردم عادی و خارج از کارکرد طبقاتی و دنیایی او. برای عامه مردم باروها و کارکردهای طبقه اول ( شاه و جنگجویان) و طبقه دوم ( روحانیان) ناآشناست و "آرش" بیضایی نیز این ذهنیت را برای مردم تماشاگر زنده می کند. این آرش می تواند قهرمان چندگونه ما ایرانیان باشد.