دکتر نعمت الله فاضلی از جامعهشناسان شناخته شده و عضو هیات علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی است. آنهایی که سر کلاس درس او نشسته اند یا کتابها و مقالات او را مطالعه کرده اند به خوبی از روش خاص او در تحلیل مسائل اجتماعی آگاهند. انتشار این ویژه نامه فرصت مناسبی بود برای آنکه طی یک گفت و گوی مفصل آرا و نظرات دکتر فاضلی را در باب نسبت "زن و فضا" جویا شویم و ببینیم او چگونه و با چه روشی این نسبت را در جامعه معاصر ایران تفسیر و تحلیل میکند؛ تفسیری که به اعتقاد خودش جدید، واقع گرایانه و تا حدودی خلاف گفتمان های رایج در حوزه مسائل زنان است. موضوع گفتوگوی ما نسبت زن و فضا است.
اگر موافقید بحث را با این سوال آغاز کنیم که در مناسبات فرهنگی، اجتماعی و تاریخی ایران وضعیت این نسبت و رابطه چگونه است؟
میان فارسی زبانان رایج است که " از قدیم گفته اند زن و زندگی". یعنی زندگی تنها با وجود زن ممکن و معنادار است. این عبارت به نوعی بیان کننده دو ایده کلیدی درباره مفهوم زنانگی است؛ معنای اول عبارت " زن و زندگی" دلالت دارد بر اولویت زن بر مرد در کلیت معنای زندگی و معنابخشی به آن. در اینجا زنان نسبت به مردان به واقع اول و اولی هستند. کلیت معنای زندگی با وجود زن تحقق عینی پیدا میکند. زن هویت زندگی است. گاهی مردان در "زبان مردانه" و خشن خود اعتراف می کنند که "زن بلاست اما هیچ خانه ای بدون بلا نباشد!". زن جان و روح کالبدی به نام زندگی است. عشق با زن معنا میشود. همینطور ارزش ها و اخلاق در وجود زن و با وجود او به زندگی سرایت میکند. معنای دوم عبارت "زن و زندگی" به نقش و اهمیت زن در امور ساده و جزیی زندگی توجه دارد؛ اینکه زندگی با زن تعریف میشود، یعنی "زندگی روزمره" که در آن کارهای جاری و ساری در زمینه های مختلفی چون تغذیه، خرید، مبادله عواطف، رفت و آمدهای خانوادگی، گذران امور مربوط به بهداشت و... همه به زن گره خورده است. در اینجا واژه زندگی دربردارنده مجموعه وسیعی از فعالیت ها و کارها است. یکی از دلالت های پنهان زندگی در اینجا، شور، هیجان، لذت و همچنین "زندگی جمعی" و اجتماعی است. زن در فرهنگ و فاهمه انسان ایرانی پیوندی نزدیک و ناگسستنی با تمامی نیازهای حیاتی روزمره دارد. زنده بودن، زنده شدن و زنده ماندن با زن گره خورده است. زن به عنوان مادر، زاینده و آفریننده انسان است. زن، کسی است که مسئولیت امور خانه و خانواده را بر دوش دارد، کسی که عواطف و احساسات در محیط خانواده را مدیریت میکند، نقشی کانونی نه در کلیت زندگی ایرانی بلکه در مدیریت و هدایت واقعی آن بر عهده دارد. این نقش و جایگاه در طول تاریخ لاجرم به اشکال مختلفی زن را با دیگر ارکان اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی پیونده زده است. از جمله اینکه فضاها در جامعه ایرانی به اشکال مختلف متأثر از "ذائقه زنانه" است. ما در دوران معاصر به دلایل مختلف قادر به مشاهده و درک درست جایگاه و اهمیت این "ذائقه زنانه" در شکل دادن به فضاهای گوناگون اعم از فضاهای معمارانه و فضاهای اجتماعی نبوده ایم. ذائقه زنانه نقش مهمی در "رمزگذاری یا نشانه گذاری" محیط ها و فضاها داشته است. ساده ترین مورد آن را میتوان در زمینه "تزئینات خانه" مشاهده کرد. حیاط و درون خانه های ما انباشته از نشانه هایی است که با ذائقه زنان "بعد زیبا شناسانه" پیدا کرده اند. بخش مهمی از بعد زیباشناسانه فضاهای ایرانی با ذائقه زنانه طراحی شده است. اینجا سخن من درباره شاهکارهای معماری یا خانه های اشرافی و درباری نیست بلکه از معماری و فضاهایی که عموم مردم و طبقات مختلف در آن زندگی می کنند، سخن می گویم. ما برای فهم زنانه بودن فضا در زندگی ایرانی نباید خود را محدود به شاهکارهای معماری کنیم بلکه کل جامعه و زندگی آحاد مردم را باید در نظر بگیریم. من فکر میکنم گفتمان های موجود در این زمینه قادر به تولید شناخت واقع بینانه نیستند، زیرا اغلب این رویکردها با جهت گیری های ایديولوژیک و آسیب شناسانه ای که دارند، نمی توانند تصویر روشنی از آنچه رخ میدهد ارائه کنند. دیدگاههای موجود یا زن گرایانه اند (فمینیستی)، یا ریشه در برنامه های توسعه ای دولت دارند. اینگونه برنامه ها معمولا "رویکردی آسیب شناختی" به مسائل زنان و فضا دارند و به جای شناخت واقعیت سعی در شناخت وجوه آسیب زننده و آسیب پذیر آن دارند. این آسیبها نیز معمولا با معیار سیاسی تشخیص داده میشوند.
یعنی شما فکر میکنید به جای آسیب شناسی عمدتا ایدئولوژیک، باید واقعگرایانه شرایط را بررسی کرد؟
بله. من میخواهم نیمه پُر لیوان را ببینم و از "زنانه شدن فضا" و حضور پررنگ زنان در فضاهای شهری صحبت کنم. فضا در جامعه معاصر ایران دارای "بُعد زنانه" است؛ بُعدی که زیباشناسانه، ظریف و منطبق بر "ذائقه زنانه" است، بُعدی که گاه فیزیکی و معمارانه و گاه معنایی است. این بُعد زنانه هم در گفتمان های "مطالعات زنان" و هم در "مطالعات فضا " در ایران امروز کمتر دیده شده و گاه حتی وجودش انکار میشود. "بُعد زنانه فضا" تنها محدود به "فضاهای زنانه" و تفکیک شده خاص آنها (مانند پارک ها و مراکز آموزشی و دانشگاهی زنان) نیست بلکه تمام فضاها را پوشش می دهد. از این دیدگاه حتی "فضاهای مردانه" نیز بُعدی زنانه دارند. می دانم که دیدن این نیمه پُر، منطبق بر راه و رسم روشنفکرانه و دانشگاهی کنونی ما نیست و حتی ممکن است موجب آزردگی خاطر دوستانم در این حوزه ها را فراهم کند. ما دانشگاهیان و روشنفکران معمولا تمایل داریم به "شیوه روزنامه نگارانه" به ابعادی از واقعیت نگاه کنیم که "ارزش خبری" دارد. یعنی به چیزی که منطبق بر روال و رسم متداول انجام نمی شود. مثلا خودکشی، تصادف، خشونت، سکس، سرقت، سرعت، اختراع و هر چیزی که موجب شگفتی و حیرت خواننده و نهایتا سرگرمی و لذت او شود. این "عجیب و غریب گرایی" وقتی به بحث زنان می رسد شدیدتر هم میشود. ما از زنان صحبت نمی کنیم مگر اینکه پای زنی در "حادثهای مهیب" و شگفت در میان باشد. اما من از نکات پیش پاافتاده و معمولی صحبت می کنم و می گویم که زنان در فضاهای شهری حضور جدی، سازنده و گسترده ای دارند و لزوما آنگونه که اندیشه انتقادی فمنیستی میگوید "فرهنگ مردسالاری" مفروض در اینجا چندان مانع زنان نشده است.
شما صریحا هم موضع فمینیست ها را به چالش میکشید و هم موضع رسمی گفت وگوها درباره زنان را. اما آلترناتیو شما برای این کار چیست؟ چرا فکر می نید نسبت زن و فضا در جامعه امروز ما مساله مهمی است؟
درک اهمیت این بحث در جامعه امروز ما دشوار نیست. شاید اولین و بدیهی ترین اهمیت موضوع، این واقعیت باشد که گسترش نقش و حضور زنان در "تولید اجتماعی فضا" در دهه های اخیر مناقشه برانگیز و مساله آفرین بوده است. حداقل اینکه از منظر سیاست فرهنگی، دولت دائما با این مساله درگیر است که چگونه زنان را در فضا، در جای خودشان بنشاند. اما نوعی "چانه زنی گرم بین دولت و زنان در تمام دهه های گذشته شکل گرفته است. در این چانه زنی مناقشه بر سر این است که جای واقعی زنان در فضا کجا است؟ چه فضایی و چه میزان از فضا به زنان تعلق دارد؟ دومین دلیل اهمیت بحث، بُعد اجتماعی دارد. پدران و مادران نیز مانند دولت با دختران درگیر چانه زنی اند. برای والدین هم این مساله حل نشده است که جای زنان در فضا کجا است؟ زنان چگونه و چرا و چه فضاهایی را میتوانند از آن خود کنند و کدام فضاها را باید به روی زنان بست؟ ببینید اهمیت مقوله زن و فضا برای جامعه امروز ما در این است که "فضاها هر روز زنانه تر" میشوند. زنانه شدن فضا، پدیدهای مناقشه برانگیز است. نه تنها فضاهای سکونتگاهی، بلکه فضاهای تجاری، فراغتی، آموزشی و انواع فضاهای دیگر به طور تصاعدی دائما زنانه تر میشوند. زنان از طریق حضور خود در فضاها و همچنین دستکاری و مداخله در فضاها به اشکال آشکار و پنهان به رمزگذاری و رمزگشایی از فضاها می پردازند. فرایندهای رمزگذاری و رمزگشایی زنانه در فضاها هم از طریق تولید المانهای معمارانه و افزودن و کاستن نشانه های فیزیکی و کالبدی انجام میشود و هم از طریق خوانش ها و تفسیرهایی که زنان با ذائقه خاص خود انجام می دهند. زنان لزوما و همواره پذیرای زبان مردانه نیستند و بسیاری از رمزگذاری های مردانه در فضاها با مقاومت نشانه شناختی زنان روبه رو می شوند. در این مقاومت زنان با تولید معانی زنانه از نشانههای مردانه به نوعی این نشانهها را تصاحب کرده و به نفع خود تغییر میدهند. برای مثال، مجسمه های شهری یا گرافیتی های طراحی شده در خیابان ها و شاید مهمتر از همه بیلبوردهای تبلیغاتی که در و دیوار شهرها را پر کرده اند اگرچه ممکن است به شیوه و زبانی مردانه رمزگذاری شوند اما معنا و دریافت این نشانه ها یا همان نظام رمزگشایی آنها لزوما مردانه نیست و زنان می توانند به شیوه دلخواه خود این نشانه ها را بازتعریف کنند. در چنین وضعیتی دیگر چیزی که اهمیت دارد لزوما نشانه ها نیستند بلکه فرایند دریافت و رمزگشایی آنهاست.
اگر از این زاویه به فضا نگاه کنیم در این صورت باید دید برای مثال "منظر شهری" در جامعه شهری امروز ما زنانه است یا مردانه؟
پاسخ من این است که با توجه به رشد قدرت "عاملیت زنان" که در نتیجه توسعه آموزش و آموزش عالی رخ داده است، منظر شهری ایران با هر ویژگی که طراحی شود نهایتا سویه زنانه دارد. زنان نه تنها با حضور خود در این فضاها مُهر و نشانشان را بر فضا حک می کنند، بلکه تحت تاثیر نوعی هژمونی جهانی شدن و تاثیرات رسانه ای، فضاها هر روز زنانه تر می شوند. زنان از طریق تولید فیلم، نوشتن رمان و داستان، سرودن شعر و ساختن موسیقی و انجام فعالیت های هنری و رسانه ای هر روز بیش از گذشته در زنانه تر شدن فضاهای بازنما شده تأثیر میگذارند. این امر چنان با سرعت و شدت در حال وقوع است که طبیعتا نظم تاریخی فضا را به هم زده و چنین بی نظمی ای نیازمند واکاوی و تحلیل دقیق است. از سوی دیگر زنان نیز با پارادوکس اجتماعی روبه رو هستند؛ به این معنا که آنها ضمن تلاش برای زنانه ساختن فضا، به اشکال مختلف هزینه هایی سنگین می پردازند. مساله امنیت شاید مهمترین موضوع در حوزه مناسبت زنان و فضا در سال های اخیر بوده است. اکنون زنان، به حضور بیشتر در فضا نیازمندند، ولی در عین حال، فضاهای مختلف قادر به تامین امنیت کافی برای زنان نیستند. مجموعه این نکات نشان میدهد که ما نیازمند واکاوی مفهوم فضا و زن در جامعه خود هستیم.
پس ما درباره یک مساله چندلایه صحبت میکنیم!
بله. نه تنها محققان اجتماعی، بلکه هنرمندان، ادبا و فیلمسازان نیز در سالهای اخیر درگیر مقوله زن و فضا بودهاند. مطبوعات و رسانهها هم به شیوههای مختلفی درگیر موضوع زن و فضا بودهاند. از این رو این مقوله نهتنها در دانشگاه، بلکه در حوزه عمومی کشور، تبدیل به موضوعی مهم شده است. چندان بیراه نیست اگر بگویم صحبت من در اینجا بخشی از گفتوگوی عمومی و همگانی جامعه امروز است. البته این گفتوگو به اندازه موضوعاتی مثل تورم، آلودگی محیط زیست، ترافیک، اعتیاد و... برجسته نیست. طبیعتا مساله زن و فضا از جنس این موضوعات هم نیست که فکر کنیم باید به شیوه اورژانسی آن را حل و فصل کرد. زن و فضا چیزی از جنس گفتوگوی عمومی و همگانی درباره شیوه بهتر زیستن، معنای خوشبختی و راههای رستگاری است؛ موضوعاتی که باید صبورانه اما پیوسته برای سالهای طولانی درباره آن صحبت کنیم.
شما به طور مشخص به دو گفتمان فمینیستی و گفتمان رایج در فضاهای دانشگاهی و روشنفکرانه اشاره کردید و این دو را که نگاه آسیب شناسانه به مساله زنان دارند، رد کردید. دقیقا به کدام بخش از این دو گفتمان اشکال وارد می دانید؟
ببینید در سالهای اخیر هم در زمینه زن و هم در زمینه فضا انبوهی از گفتار تولید شده است. گفتارهای تولیدشده را میتوان در چند گفتمان گنجاند؛ نخست "گفتمان زنگرایانه" (فمینیستی). در گفتمان زنگرایانه طرفداران "جنبش زنان" برای نشان دادن فرودستی زنان در جامعه و به منظور ایجاد نوعی آگاهی انتقادی بر اشکال گوناگون در حاشیه ماندگی و طرد زنان از حوزه عمومی و فضای شهری سخن گفته اند. شاه بیت این گفتمان این است که زن در ایران به عنوان مادر و همسر تنها در "حوزه خصوصی" و چهاردیواری حیاط خانه حضور داشته است. آرمان غایی گفتمان فمنیستی برطرف کردن "بی عدالتی جنسیتی" و گسترش برابری جنسیتی است. در حوزه فضا نیز از این دیدگاه فضاهای شهری از تمام ابعاد طراحی و اجتماعی به گونه ای است که اجازه حضور گسترده، موثر و برابر زنان در این فضاها را نمی دهد. من ضمن تأیید این واقعیت که عدالت جنسیتی در حوزه فضاهای شهری همچنان وجود ندارد، و ضمن پذیرش این نکته که تلاش برای گسترش عدالت جنسیتی امری ضروری و انسان دوستانه است و من نیز با آن همفکری و همدلی دارم، مایلم اظهار کنم که رویکرد فمنیستی کاستی های جدی برای فهم مناسبات فضای شهری در جامعه امروز ایران دارد. گفتمان فمینیستی به دلیل "سوگیری ایدئولوژیک" و انتقاد افراطی از جایگاه زن در جامعه ایران، قادر به ارائه توصیفی واقع بینانه از مناسبات زن و فضا، با در نظر گرفتن تکثر انواع فضاها نیست. همچنین این رویکرد عمدتا نسبت زن و فضا در ایران را بیمارگونه توصیف میکند و از "تغییرات گسترده"ای که در این زمینه به طور تاریخی و فرایندی رخ داده غافل می ماند.
دومین گفتمان مهم برای توصیف و تحلیل مناسبات زن و فضا در ایران معاصر "گفتمان تجدد" است. شاید به طور دقیقتر باید بگویم "گفتمان تقابل سنت و تجدد" زیرا گفتمان تجدد در ایران مجموعه ای از رویکردهای مختلف را شامل میشود و لزوما همه آنها از "تقابل سنت و تجدد" حمایت نمیکنند. به اعتقاد من جامعه ایران طی سده گذشته بیش از اینکه با سنت تقابل ایجاد کند با آن تعامل داشته است. گفتمان فمنیستی نیز همسویی و همپوشانی هایی با گفتمان تقابل سنت و تجدد دارد. در واقع یکی از بنیان های نظری گفتمان زن گرایانه همین تقابل سنت و تجدد است.
یکی از مهمترین بحث هایی که در سال های اخیر برای توصیف و تفسیر مناسبات زن و فضا در گفتمان های معاصر ایران شکل گرفته است، بحث سنت و مدرنیته است. این دیدگاه کم وبیش به صورت غالب وجود دارد که زنان را می توان در جامعه ایران با دو گروه هویتی از هم متمایز کرد: زنان سنتی و زنان مدرن. زنان سنتی معمولا به زنانی گفته میشود که نقش های اجتماعی سنتی را درونی کرده و اجرا میکنند. این گروه به عنوان "زنان خانه دار" شناخته میشوند. زنان خانه دار کسانی اند که معمولا کم سواد و حتی بی سوادند. از نظر شغلی و اقتصادی فاقد استقلال و درآمدند. در امور سیاسی مشارکتی ناچیز دارند. همچنین به دلیل پذیرش ارزش های دینی و اخلاقی، تابوهای مختلفی را به طور خودخواسته در راه زندگی اجتماعی شان ایجاد کرده اند. این گروه طبیعتا محصول فرهنگ مردسالار جامعه سنتی ایران تلقی میشوند؛ فرهنگی که در آن زنان به طور ساختاری در موقعیت فرودستی قرار دارند. در این ساختار مردسالارانه زنان پذیرفته اند که جایگاه آنها در فضای اجتماعی نازل است و باید از مشارکت در فضاهای عمومی تا حد ممکن اجتناب کنند. بر اساس این تلقی فرهنگ و نظام مردسالار طی تاریخ چندهزارساله به تدریج قدرت فاعلیت و عاملیت زنان را سرکوب کرده و این مساله چونان ارزشی برای زنان پذیرفته شده است. نمونه عینی و آرمانی فضای اجتماعی که هویت زن سنتی در آن تحقق مییابد فضای روستایی است. جامعه ایران تا کمتر از چند دهه پیش جامعه ای کاملا غیرشهری بود و عمده ترکیب جمعیتی آن ایلی و روستایی بودند. بنابراین گفته میشود زن ایرانی در تمام طول تاریخ مشارکت اندکی در فضای عمومی داشته است.
کسانی که از این دیدگاه صحبت می کنند به ندرت تجربه عینی از زندگی ایلی و روستایی دارند. این ها عمدتا زنان فعال و روشنفکر طبقه متوسط شهری اند که از دوره مشروطیت به بعد، به تدریج در شهرهای بزرگ ایران پدید آمده اند. این گروه متاثر از دانش نظری روشنفکرانه یا تجربه عینی جوامع صنعتی غرب اند و کمتر از نزدیک واقعیتهای عینی زندگی روستایی و ایلی را دیده اند. لااقل بر اساس تجربه شخصی من، زنان در جامعه روستایی ایران تا 50 سال پیش به اشکال گوناگون در زندگی اجتماعی مشارکت داشته و در فضای عمومی حاضر بوده اند.
پس شما نگاه دوگانه و تقابلی به دو مفهوم "زن مدرن" و "زن سنتی" ندارید، اما کسانی که آنها را نقد میکنید برای تعریف "زن مدرن" شاخصه ایی دارند که به آن تکیه میکنند...
ببینید مفهوم زن مدرن یا "هویت مدرن زنانه" در ایران امروز، معمولا مترادف با زنان شاغل، تحصیل کرده، فعال اجتماعی یا سیاسی است. بر اساس این تصور چنین فرض میشود که با ظهور تحولات مدرن در ایران معاصر هویت زن مدرن تکوین و توسعه پیدا کرد؛ درست بعد از سالهای 1275 هجری شمسی، هنگامی که جنبش تنباکو راه افتاد و زمینه برای انقلاب مشروطه فراهم شد؛ پس از آنکه ایران به تدریج در آستانه تحولات بزرگی مانند پیدایش و گسترش نظام مدرسه جدید، علوم و فناوری های جدید، شهرنشینی، صنعتی شدن و ظهور موسسات و نهادهای تمدنی جدید قرار گرفت. پیش فرض تئوریک هویت زن مدرن این است که او به تدریج جامه سنت را از تن بیرون می آورد و از موانع و محدودیتهای سنتی عبور میکند و جایگاه خود را در فضای اجتماعی شهر تعریف و تثبیت میکند. بر اساس این دیدگاه زن مدرن ایرانی دیگر زن خانه دار نیست، بلکه او در کنار مرد نان آورش در فعالیت های اقتصادی مشارکت میکند. قدرت در خانه بین او و همسرش تقسیم میشود. او می تواند با اتکا به سرمایه های اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و طبیعی و فرهنگی خود، موقعیت و جایگاه بهتری به دست آورد. در این دیدگاه زن مدرن ایرانی، همسو و هم تراز با زن مدرن در جوامع صنعتی و توسعه یافته، دارای استقلال و عزت نفس است. او متکی به خود است و هویتش را صرفا از ایدئولوژی "مادر شدن" و تاهل به دست نمی آورد. به همین دلیل زن مدرن ایرانی نیاز دارد در کنار خانواده، شوهر و فرزندانش مجموعه ای وسیع از سرمایه های مختلف اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و فرهنگی را برای خود توسعه دهد. مجموعه اینها نیازمند آن است که فضای زندگی زن مدرن - یعنی شهر و معماری- دگرگون شود. او دیگر نمیتواند در اندرونی اقامت گزیند. او نمی تواند بدون داشتن آزادی و اختیار برای حضور در خیابان، میدان، پارک و به طور کلی فضاهای شهری، هویت زنانه خود را بپذیرد. زن بودن برای زن مدرن ایرانی یعنی مشارکت همه جانبه در تمام فضاهای شهری. من این واقعیت را می پذیرم که جامعه ایران در دوره معاصر با تغییرات و انقلابهای اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و فرهنگی روبهرو بوده و طبیعتا معنا و موقعیت اجتماعی زن نیز در خلال این تحولات تغییر کرده، اما گمان میکنم چنین تلقیای از زن مدرن، با آنچه به واقع در جامعه معاصر رخ داده سازگار نیست. همانطور که مفهوم "زن سنتی" با واقعیت جامعه سنتی انطباق ندارد. به گمان کسانی که از دوگانه سنت و تجدد در زمینه هویت زن مدرن و سنتی سخن می گویند، جامعه ایران جامعها ی است سنتی که هنوز نتوانسته خود را با معیارهای تجدد انطباق دهد و مجموعه تحولاتی که در ایران رخ داده سطحی و ظاهری است و بر اثر سیاست های نوسازی از بالا به وجود آمده است. گفته می شود زن در ایران معاصر همچنان تابع همان هویت سنتی است. بر این اساس عده ای تلاش می کنند با ایجاد خودآگاهی انتقادی نسبت به حقوق زنان زمینه تحول زن سنتی را به زن مدرن فراهم کنند. عده ای دیگر نیز بر این نکته تکیه میکنند که در نتیجه توسعه شهرنشینی جامعه ایران متجدد شده و ظهور و گسترش مدرنیته موجب گسترش تعارضات فرهنگی و تنش های گسترده در جامعه شده است. به اعتقاد من چیزی که میتواند الگوی مناسبی برای فهم جامعه معاصر ما باشد، ایده تجدد بومی یا تجدد ایرانی است؛ نه تعارض سنت و مدرنیته. بر اساس ایده تجدد بومی، جامعه ایران از عصر قاجار به این سو به تدریج وضعیت جدیدی را بر اساس تولید ترکیبهای تازه از دستاوردهای مدرن و میراث فرهنگی، تجربه کرده است. انسان ایرانی بیش از آنکه به تقلید صرف از جوامع صنعتی بپردازد و بیش از آنکه به بازتولید مدرنیته غربی مشغول شود، متاثر از تجربه تاریخی خود، به نحو فعالانهای ترکیب هایی تازه از الگوهای فرهنگی و تمدنی را ایجاد کرده است. مثال ساده و عینی آن شعر نو و مجموعه ادبی و بیانی جدید در زبان و ادبیات فارسی است.
نه فقط در شعر، بلکه ما در دوران معاصر گونه های متکثر از نمایشنامه نویسی، گزارش نویسی، طنز، رمان و داستان کوتاه را ابداع کرده ایم. این گونه های ادبی از سویی متاثر از تحولات ناشی از تجدد است و از سوی دیگر بر پایه میراث کهن زبان و ادبیات فارسی شکل گرفته است. همین اتفاق در حوزه های دیگر نیز رخ داده است. آشپزی ایرانی نیز متحول شده و دهها رسم و آیین جدید در فرهنگ غذایی ایران و گونههای غذایی به وجود آمده. در حوزه محصولات فرهنگی، معماری و همچنین در علوم و اندیشه های فلسفی نیز ترکیبهای تازهای به وجود آمده است. به همین نسبت زن ایرانی نیز مانند سایر اجزای فرهنگ و جامعه ایران، همگام و همسو با تحولات معاصر دگرگون شده است، اما این دگرگونی نه بهصورت شکلگیری یک هویت مدرن در مقابل هویت سنتی است و نه بهصورت مقاومت در برابر هویت مدرن است. واقعیت این است که امروز هیچ زن ایرانی شبیه به الگوی هویت زن سنتی که نظریهپردازان این حوزه بیان میکنند، وجود ندارد. همینطور زن مدرن، آنگونه که بتوان او را به عنوان نمونهای خالص که در آن رد و نشانی از سنت نباشد، در ایران امروز وجود ندارد. زن ایرانی امروز ترکیب تازهای است از سنت و تجدد. چیزی مانند شعر نو.
کمی بیشتر توضیح میدهید که چطور باید نسبت زن و فضا را از منظر ایده "تجدد بومی" شما تحلیل و تفسیر کرد؟
من معتقدم زن معاصر ایرانی - اعم از زن روستایی و شهری- به اشکال گوناگون "ترکیبهای تازهای" از موقعیتهای اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و فرهنگی را خلق کرده است. ما میتوانیم برای توسعه حقوق زنان و کاهش نابرابریها و توسعه عدالت جنسیتی همچنان مبارزه کنیم، اما نمیتوانیم این واقعیت را انکار کنیم که چیزی به نام هویت سنتی یا هویت مدرن زن وجود ندارد. فضاهای شهری و روستایی امروز ایران را باید از این زاویه تحلیل کرد که چگونه زنان توانستهاند در موقعیتهای مختلف، با شیوههای متفاوت و موثر، فضا را زنانه کنند و حضور زنان را در فضا گسترش دهند؟ به اعتقاد من زنان و مردان ایرانی را نمیتوان با دوگانه سنتی و مدرن توصیف کرد، به همین دلیل فضاهای شهری و اجتماعی را نمیتوان با ایده سنت و مدرنیته توضیح داد. ما مثل بسیاری از مردم جهان لحظاتی سنتی، لحظاتی مدرن و حتی لحظاتی پسامدرن هستیم. هویتهای یکپارچه دیگر وجود ندارند، بلکه هویتها "چندرگه" و پیوندی شدهاند. در نتیجه فضاهای اجتماعی نیز دیگر فضاهای یکپارچهای نیستند.
اغلب تلاشهای تحقیقاتی و معرفتی من این بوده است که به کمک تجربه های زیسته، "خودمردم نگاری" (autoethnography) و "تحلیل گفتمان" از روندهای در جریان و واقعیت موجود جامعه خودمان آشناییزدایی کنم. این نکات را به نحو اجمال توضیح میدهم. من در اینجا میخواهم با تکیه بر تجربههایی که خود به عنوان یک انسان ایرانی از "زن" در مسیر زندگی ام داشتهام نشان دهم که چه نسبتهایی میان، زن، زندگی روزمره و فضا وجود دارد. زندگی من مانند بسیاری از ایرانیهای دیگر از محیط روستا آغاز شد. از تولد تا بیست سالگی در "فضای روستایی" زیسته ام. در بحث فضا و حتی مباحث مطالعات زنان معمولا روستا جا و جایگاهی ندارد. همین حذف فضای روستایی و زن آن، لطمهای بزرگ به درک مقوله فضا و زن شهری زده است. ما بدون درک تطبیقی شهر و روستا قادر به شناخت هیچکدام از آنها در جهان معاصر نیستیم.
از سن بیست سالگی به بعد به تبریز مهاجرت کرده و در "فضای شهری" قرار داشته ام و به نوعی "زندگی شهری" را در تبریز تجربه کردهام؛ تبریزی که در آن زمان هنوز "کلانشهر" نشده بود. از سال 1367 وارد "کلانشهر تهران" شدم و فضای کلانشهر را از نزدیک تجربه کردهام. در واقع در طول زندگیام، سه فضای روستایی، شهری و کلانشهر را زیستهام. برای من مقایسه این سه فضا، مهیج و مولد است. گمان میکنم برای فهم وضعیت کنونی زن و فضا ما نمیتوانیم بدون انجام تحقیق مقایسهای، آنچه را که در حال رخ دادن است توضیح بدهیم.
از سوی دیگر من از ایده "گفتمان" و "تحلیل گفتمان" کمک میگیرم. این ایده در اغلب مطالعاتم در زمینه جامعه معاصر ایران کمک معجزه آسایی کرده است. گاهی گمان میکنم جامعه ایران امروز بیش از هر جامعه دیگر ماهیت گفتمانی دارد. شاید این امر به دلیل سیالیت و تغییرپذیری ساختارهای جامعه معاصر ما از یک سو، و حضور پررنگ و آشکار مناسبات قدرت در تمام امور از سوی دیگر است. گفتمان شیوه سخن گفتن و اندیشیدن و بازنما کردن امور است. این شیوه بازنمایی شبکه معنایی و حال و هوای فکری را تشکیل میدهد که ما از طریق آن امکان مشاهده و گفت وگو در زمینه برخی ابعاد امور و تجربههای خود را به دست میآوریم. ما از طریق گفتمان تجربهها خودمان را معنادار و تفسیر میکنیم. فوکو تنها راه دیدن جهان و درک تاریخ را دیدن و تأمل از دریچه گفتمان ميداند. به زعم او، ما نه با تاریخ بلکه با تاریخ گفتمانها سروکار داریم و فهم و شناخت این گفتمانها، همان فهم تاریخ است. او ميگوید ما همیشه در قید و بند گفتمان هستیم و این گفتمان است که ذهن، اندیشه و نگاه را ایجاد میکند و حتي به آن جهت ميدهد. گفتمانها با ساختن مفاهیم، موضوعات و گزارههاي خاص خویش، جامعه ما و جهان اطراف ما را ساخته و شکل میدهند. گفتمانها در رابطهاي متقابل با ساختارهاي اجتماعي، سیاسي و فرهنگي دوران خویش قرار دارند. از آنها نشأت گرفته، به آنها شکل داده و جهت ميبخشند. چنین فرایند معنادهی و تفسیر کردن، ارتباطی وثیق با "مناسبات قدرت" و منافع افراد و گروهها و نهادها در جامعه دارد. در عین حال بنابر روایت فوکویی از مفهوم گفتمان در هر دورهای از تاریخ شکلهایی از دانایی و حقیقت وجود دارد که گفتمانهای ما متاثر از این نظامهای حقیقت و دانایی است. گفتمانها ضمنا بهطور همزمان هم بازنمایی از امور و هم شکل دهنده به آنها هستند. بر این اساس، همه امور و تجربههای انسانی از جمله موضوع فضا و جنسیت متأثر از گفتمانهای ما است. اساسا نفس ایده مناسبات فضا و جنسیت یا زن خود موضوع گفتمانی است که متأثر از گفتمانهای معاصر است. چند قرن پیش کسی از ایده مناسبات زن و فضا صحبت نمیکرد. این ایده تنها در بافت جامعه و شرایط سیاسی و اجتماعی معاصر شکل گرفته است.
این را هم البته باید بگویم که من در اینجا به عنوان محقق مرد ایرانی صحبت میکنم و می پذیرم که ممکن است آموزه های مردانه به شیوه های مختلف اندیشه و بیان مرا متأثر ساخته و بسیاری ملاحظات ظریف در این حوزه را ندیده باشم. به هر حال اگر هم چنین سوگیری در میان باشد، خارج از اختیار و خودآگاه من است و راهی برای گریز از آن نداشتهام. این یادآوری از این رو ضروری است که حرف من در اینجا نتیجه تجربههای زیستهام است. طبیعی است که این تجربهها لزوما مردانه هستند و ممکن است نوعی سوگیری مردانه را بر من تحمیل کنند. به همین دلیل در اینجا داعیه علمی، عینی و بیطرفانه بودن ندارم بلکه تلاش من این است که صادقانه و معناکاوانه دیدگاهی را بیان کنم که بتواند زمینه گفتوگویی جدیتر را مهیا کند.
شما با این روش شناختی، رابطه زن و فضا را در فضاهای روستایی چطور تحلیل میکنید؟
در گفتمان دانشگاهی و حتی گفتمان عمومی و رسانهای ایران کمتر کسی سراغ جامعه روستایی میرود. روستا معمولا زمانی در کانون توجه قرار میگیرد که بخواهیم از آن به عنوان نمادی از تفاوت یا تقابل با تجدد صحبت کنیم. بر این اساس غالبا زندگی زن و فضای روستایی با این چند واژه توصیف میشود: طبیعت و دورماندگی از صنعت و تجدد. گویی جامعه روستایی دستناخورده و به دور از مدنیت، فرهنگ، خلاقیت، علوم و بهطور کلی تمدن بوده است. من به عنوان کسی که در جامعه روستایی پرورش یافتهام، چنین تجربه ای از زندگی روستایی ایران ندارم. من 50 سال پیش در روستای مصلح آباد فراهان در اراک زندگی می کردم. آن موقع مردم روستا کم و بیش به شیوه 500 سال پیش زندگی می کردند و من این فرصت را داشتم که از نزدیک زندگی 500 ساله مردان ایران را ببینم. تجربه من از زندگی زنان روستا شاهدی است بر اینکه فضای روستایی تطابقی با نظریه تقابل دوگانه سنت - تجدد ندارد. خانواده ما در روستا از اشکال گوناگون آزادی های اجتماعی برای حضور در فضای کار و اقتصاد روستا برخوردار بود. مادر و خواهرانم مانند سایر زنان روستا هیچ منع و محدودیتی برای حضور در کوچه های روستا، مزارع، مسجد، امامزاده و دیگر فضاهای کالبدی نداشتند. در روستای ما چیزی به نام اندرونی و بیرونی وجود نداشت. خانه ها به گونه ای طراحی شده بودند که در آن هیچ تفکیک و تمایزی میان زنان و مردان نبود. روستای ما مانند تمام روستاهای ایران، کاملا مذهبی بود و اهالی آن مقید به سنتها و آداب و رسوم مذهبی بودند. مصلح آباد شاید بیش از سایر روستاها از نظر فرهنگی و مذهبی توسعه یافته بود؛ چراکه یکی از خانواده های بزرگ شیعه - یعنی مرحوم آیت الله عظمی اراکی و پدرانش- اهل این روستا بودند. از گذشته های دور مردم مصلح آباد با مذهب و فرهنگ دینی ارتباط عمیقی داشتهاند. این روستا کموبیش تمام ارزشها و باورهای سنتی را در خود جای داده بود. در چنین فضایی، خبری از محدودیتهایی که از هویت زن سنتی ایرانی توصیف میکنند، وجود نداشت. زنان روستا در فعالیتهای کشاورزی، دامداری، قالیبافی و دیگر فعالیتهای خانواده و روستا مشارکت داشتند. همچنین در آیینهای جمعی مثل نوروز یا آیینهای مذهبی و بومی مشارکت فعال داشتند. دقیقتر آن است که بگویم مدیریت و اجرای این آیینها عموما بر عهده زنان بود. البته در محیط کوچک روستا که همه همدیگر را میشناسند و مناسبات عمیق خویشاوندی وجود دارد، زنان میتوانستند با احساس امنیت و آرامش در فضا حضور داشته باشند. من در اینجا نمیخواهم بگویم که محیط شهر منطبق بر محیط روستا است و با اثبات حضور فعال زنان در فضای روستایی، نظریه تقابل هویت سنتی و مدرن را ابطال کنم، اما میخواهم بگویم اولا در گذشته که جامعه پیشامدرن ما را روستاها و ایلات تشکیل میدادند، هویت زن سنتی آن گونه ای نبوده که در دیدگاه تجددگرایانه مطرح میشود. دوم آنکه جامعه شهری معاصر ایران ترکیبی از همین جمعیت روستایی مهاجر است. مهاجران بخش مهمی از فرهنگ روستایی را با خود به شهرها آوردهاند و طبیعتا بخشی از آن عادات و الگوهای فرهنگی که از زن ایرانی و روستایی آموختهاند، درونی کردهاند و به شهرها انتقال دادهاند. در نتیجه هنگامی که از زن ایرانی صحبت میکنیم، باید به این وجه از عادات تاریخی روستایی که موجب شکل گرفتن فضاهای واقعی در محیطهای شهری میشود، توجه کنیم. در اینجا مجال آن نیست که روایتهایی از فضاهای زنانه روستایی ارائه کنم، اما گمان میکنم برخی از رمانهای معاصر ایران، مانند کلیدر - شاهکار محمود دولتآبادی- توصیفهای واقعبینانهای از این فضاهای روستایی ارائه کردهاند. برخی از محققان مطالعات زنان مانند خانم مهرانگیز کار به این واقعیت اشاره کردهاند که زن ایرانی در محیط روستا حضور چشمگیری داشته است.
در فضاهای شهری چطور؟ فکر میکنم نسبت زن و فضاهای شهری اهمیت بیشتری نسبت به فضاهای روستایی دارد چون هم شهر بستر تحولات گسترده است و هم جنس مناسبات شهری متفاوت از مناسبات حاکم بر روستا است.
همانطور که اشاره کردم طرفداران نظریه تقابل سنت و تجدد به این واقعیت اشاره میکنند که در جریان تکوین و توسعه تجدد در ایران، زن ایرانی جامه سنت را از تن به در آورده و به تدریج به سوی تحولات جدید، هویت تازهای یافته است. بر اساس این دیدگاه همزمان با تحولات هویتی، فضاهای شهری ایران نیز به سوی تجدد تحول یافتهاند. این گروه به این واقعیت تکیه میکنند که در انقلاب مشروطه، نوعی آگاهی انتقادی برای زنان به وجود آمد که زمینه حضور زنان را در فضای شهری فراهم آورد. پس از آن در دوران پهلوی اول، همگام با توسعه شهرنشینی و گسترش نهادها و سازمانهای جدید مانند مدرسه، دانشگاه، کارخانه، اداره و... به تدریج زنان نیز فرصت بیشتری برای حضور در شهر پیدا کردند. نمی توان منکر این واقعیت شد که شهرنشینی به گسترش حضور زنان در جامعه شهری منجر شده است. اساسا با تحولات جدید، جمعیت بهطور تصاعدی رشد یافته است. طبیعتا جمعیت زنان نیز رشد چشمگیری داشته است. جامعه شهری ایران برای پاسخگویی به نیازهای خود، چارهای جز استفاده از زنان در مشاغل و موقعیتهای مختلف نداشته است. در این میان گسترش نظام آموزش عمومی، نقشی اساسی در مشارکت گسترده زنان در شهر داشته است. گسترش رسانهها - مطبوعات، رادیو، تلویزیون و در سالهای اخیر اینترنت و ماهواره- موجب افزایش حضور زنان در فضاهای مختلف اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و فرهنگی شده است. علاوه بر این گسترش داد و ستد با جهان و افزایش مهاجرت و سفر و برقراری ارتباط با دنیا، تاثیری عمیق بر الگوهای فرهنگی زن و زنانگی گذاشته است. تحول ساختارهای اجتماعی نیز تاثیری عمیق در معنای زن و جایگاه او در جامعه داشته است. از مشروطه به بعد، طبقه متوسط جدید شهری در ایران گسترش یافته است. این طبقه که عمدتا تحت تاثیر تحولات جدید، بهویژه در نظام اداری و دیوانسالاری شکل گرفته، مرجع و سرمشق زن ایرانی معاصر بوده است. چیزی که معمولا در مباحث مربوط به حضور زنان در فضاهای شهری کمتر به آن توجه میشود، این است که زنان تنها به کمک عواملی مانند فرصتهای شغلی و مشارکت سیاسی نیست که در فضاهای شهری حضور پیدا میکنند بلکه عوامل ساختاری و بنیادی دیگری نیز وجود دارند که حضور گسترده زنان را در فضاهای شهری ایجاب و ایجاد میکنند.
نخستین مساله خود ساختار شهر معاصر است. آنگونه که پیتر برگر و همکارانش در کتاب "ذهن بیخانمان" توضیح دادهاند، شهر مهمترین ماشین مولد تحولات مدرنیته در جهان معاصر بوده است. شهر از این دیدگاه مولد نوعی آگاهی به نام آگاهی شهری است. در آگاهی شهری، شهروندان، از جمله زنان به نوعی از ساختار احساسات، عواطف، اندیشه ها و باورهای جدید می رسند که بر اساس آن تلقی شهروند از خود، جهان هستی، زمان، مکان و هویت دگرگون میشود. در این آگاهی شهری، شهروند انگیزههای قویتری برای مشارکت در زندگی اجتماعی به منظور بهبود و پویایی زندگی فردی، نیل به موفقیت و به طور کلی حرکت به سوی آینده دارد. در حال حاضر بیش از 75 درصد از جمعیت 78 میلیون نفری ما، شهرنشیناند. اگر بپذیریم که کلیت شهر مولد نوعی آگاهی است، در این صورت باید به این واقعیت نیز اذعان کنیم که زن ایرانی شهرنشین دیگر نمی تواند هویت سنتی - به معنایی که در رویکرد تقابل سنت و تجدد بیان شده- داشته باشد. باید پذیرفت که به شیوههای مختلف –آشکار یا نهان و مستقیم یا غیرمستقیم- فضاهای شهری ایران زنانه شدهاند. زنانه شدن فضاهای شهری در نتیجه توسعه قدرت عاملیت زنان شهرنشین است. زنان شهری معاصر به کمک خلاقیتهای خود، به نحو ظریفی همه فضاها را متاثر از هویت زنانه خود کرده اند.
زنان چطور فضاها را زنانه میکنند؟
نباید زنانه شدن فضا را تنها با معیار فرصتهای شغلی زنان در شهر بسنجیم. باید از معیارهای دیگری مانند حضور زنان در فضا و تاثیر زن در فضا کمک بگیریم. برای مثال نفس حضور زنان در پیادهروها، میدانها و خیابانهای شهری عامل مهمی در تولید فضاهای شهری امروز دارد. زنان با حضور خود در فضا نشانههایی معنادار از کلیت فضا را رمزگزاری میکنند و مردانی که در این فضا حضور دارند، متاثر و در تعامل با زنان نقش خود را ایفا میکنند. مساله تاثیرگذاری زنان بر فضاهای شهری، همانطور که اشاره کردم تنها محدود به مساله اشتغال نیست. امروز به نسبت گذشته، درهای بازار به روی زنان باز شده است. در فروشگاهها، رستورانها و مراکز خدماتی و بسیاری مکانهای دیگر زنان حضور پررنگ و آشکاری دارند. از زمان رضا شاه به بعد نظام دیوانسالاری میدان مناسبی برای ورود زنان به فضاهای شهری شد. زنان به عنوان کارمند و نیروی خدماتی راه خود را به سوی فضاهای اداری و خدماتی شهر باز کردهاند. در واقع در دو دهه اخیر و با گشوده شدن درهای بازار به روی زنان، نظام اداری و بازار دو عامل مهم و اصلی برای زنانه ساختن فضاهای شهری بودهاند. اما در کنار این دو عامل باید عوامل متعدد دیگری را هم در زنانه شدن فضاهای شهر موثر دید.
یکی از این عوامل مقوله مصرف است. مصرف را در سالهای اخیر به عنوان ماهیت شهر تعریف کردهاند. برای مثال مانوئل کاستلز؛ شهرشناس بلندآوازه، شهر را "سازمان جمعی مصرف" تعریف میکند. کم و بیش همه کسانی که از منظر نظریه اقتصاد سیاسی به شهر مینگرند، اهمیت رابطه مصرف و شهر را میپذیرند. از سوی دیگر در جامعه معاصر زن و مصرف نیز پیوند وثیقی با هم دارند. شهر از طریق زن، ماهیت مصرفی خود را شکل میدهد. حضور گسترده زنان در مراکز خرید، پاساژها و بازار گواه آشکاری است بر این واقعیت که مصرف هم در کنار دیوانسالاری و بازار، زنان را از خانه به خیابانها میکشاند. کافی است یکی از پاساژهای تهران را تجسم کنید. من گمان میکنم سه چهارم جمعیت پاساژها را زنان تشکیل میدهند.
یک چهارم بقیه را هم مردانی تشکیل میدهند که مجبور شده اند به پاساژ بیایند!
بله! (خنده). علاوه بر این باید از مساله فراغت نیز به عنوان عامل دیگری برای زنانه شدن فضاهای شهری نام برد. فضاهای فراغتی در شهرهای امروز بسیار گسترش یافته اند. پارک، سینما، فرهنگسرا، شهربازی و... تنها بخش کوچکی از فضاهای فراغتیاند. فراغتی شدن یکی از فرایندهایی است که همه فضاها را در برمیگیرد. حتی فضاهای مذهبی، سیاسی، اقتصادی و مسکونی به اشکال مختلف، در حال فراغتی شدن هستند. در واقع فراغت روی دیگر سکه مصرف است. طبیعتا مساله فراغت با هویت زنان گره خورده است به این دلیل که آنها مسئولیت تربیت فرزندان و مدیریت خانه را بر عهده دارند. ما اگر میخواهیم از حضور زنان در فضاهای شهری یا زنانه شدن فضاها سر در بیاوریم، باید به مساله فراغت توجه کنیم. حتی گمان میکنم فراغت بیش از دیوانسالاری زمینه زنانه شدن فضا را فراهم کرده است.
اگر از این دیدگاه به مساله زن و فضاهای شهری در ایران امروز نگاه کنیم، شاید دیگر معیارهای کلاسیک که طرفداران جنبش زنگرایی (فمینیسم) و محققان کلاسیک مطالعات زنان مطرح میکنند، چندان اهمیتی نداشته باشد. در دیدگاه کلاسیک معمولا از معیارهایی مانند طراحی شهری و معماری، میزان فرصتهای شغلی و شاخص میزان مشارکت زنان در مدیریت برای حضور زنان در فضاهای عمومی استفاده میکنند، حال آنکه امروز زنان از این موانع عبور کردهاند. همانطور که گفتم نظام اداری، بازار، مصرف و فراغت عواملی اند که پیوندی ناگسستنی میان فضا و زنان ایجاد کرده اند.
رسانه ها چطور؟ آیا آنها در این میان تاثیرگذار نیستند؟
تاثیرگذارند. ببینید درک مساله فضا بدون توجه به تصویر و بازنمایی آن میسر نیست. تلویزیون، رادیو، اینترنت، مطبوعات، کتاب، سینما و... نقشی اساسی در شکل دادن به ذهنیت ما از مفهوم فضاهای شهری دارند. فضا نهتنها شامل مجموعه بناها و ابعاد فیزیکی و کالبدی است بلکه در دوران معاصر، مجموعهای از بازنماییها و تصاویری است که ما از آن ترسیم میکنیم. پیدایش و گسترش صنعت نشر و بعد سینما، زمینه تولید انبوه بازنماییهای مختلف را فراهم کرده است. تلویزیون و اینترنت موجب انفجار بازنماییها شدهاند. زنان در مجموعه فنآوریهای بازنمایی حضور پررنگی دارند. امروزه رمانها، فیلمهای سینمایی، گزارشهای تلویزیونی و تصاویر گوناگونی در رسانههای مختلف منتشر میشوند که اگرچه ممکن است برای زنان سهم برابر و مساوی با مردان ارائه نکنند، اما حضور پررنگ زنان در فضا و زنانه شدن را بازنمایی میکنند. رسانهها نقشی کانونی در شکل دادن به فضا دارند. در کنار مجموعه عواملی که گفتم، باید به جایگاه و نقش فضاهای زنانه بازنمایی شده توجه جدی داشت. زنان از راه رسانهها راحتتر از هر چیز دیگری میتوانند فضا را به رنگ خود در بیاورند. رادیو، تلویزیون، تلفن، ماهواره و اینترنت شکل جدیدی از رابطه و فرصت خاصی برای ارتباط با بیرون از خانه را برای زنان فراهم آوردهاند که امکان تداوم فضای خانگی را به سوی عرصه عمومی برای آنان ایجاد میکند.