تابلوی ایکاروس، اثر پتربروگل، نقاش قرن شانزدهم، یک منظره آرام طبیعی را به تصویر میکشد: گله و چوپان و ماهیگیر و دریا و قایق ماهیگیری، چیزهایی است که در وهله اول میشود در این تابلو دید، اما دقیق که میشوید، درست وسط آب، دو پای معلق میبینید و چند پر سرگردان، نشانههایی از فاجعه غرقشدن ایکاروس، شخصیت افسانهای یونان که در پس منظره آرام تابلو، بهسادگی به چشم نمیآید.
این روزها، فیلمی در اینترنت دستبهدست میگردد: پیکر جانباخته شیما الصباغ، شهید تظاهرات سالگرد انقلاب مصر، در آغوش همسرش. فیلم، چنان دلخراش است که شاید در وهله اول حواشی آن به چشم نیاید و تصویر بیجان و خونین زن تمام ذهن را درگیر خود کند که اگر درگیر نمیکرد، میتوانست عکسالعمل رهگذران را بهجای نقطه اصلی تصویر بنشاند و تراژدی بس عمیقتری را پیش روی مخاطب بگستراند؛ مردمی که مردی با جنازه خونینی در بغل از کنارشان عبور میکند و آنها همچنان بیتفاوت راه خود را میروند، چایخانههایی که از مشتریان همچنان پذیرایی میکنند، رانندگانی که بیهیچ درنگی عبور میکنند و رهگذرانی که اوج عملگراییشان گرفتن تصویر و افزودن بر غنای تصویری رسانههای بینام و نشانشان است.
میتوان چنین دیالوگهایی را در پس این فیلم ایکاروسوار حدس زد:
- داداش... این چایی که یخ کرد... یه چای دیگه بده ببینیم... والله حواس برا آدم نمیذارن... زندگیه داریم؟! ...
-تا حالا اینا خوردن، حالا هم اونا... بیا به کار و زندگیمون برسیم، حوصله داری؟! ... ساعت چنده؟! ...