کاموخانه. کامو روستایی بود در 60 کیلومتری کاشان و در دامنه کوه کرکس که امروز به شهر جوشقان کامو شناخته می شود. خانه خانوادگی قدیمی روستایی که از پدربزرگ به ارث مانده بود ؛ در تابستان ، اولین و آخرین محل تفریح کودکی من بود . صدای نسیم میان درختان بلند و صدای رود در روز و آواز گرگ ها در شب ، هنوز در ذهن من مانده است و خانه ای که مهمان همه اینها بود .
خانه عجیبی بود ،
پشت برج قجری ، در پیچاپیچ بن بست کوچه ای تنگ ،
سقفش ، دشت بود ،
کفش ، بلندای تپه ای ایستاده بر لب رود ،
حیاط در میان ، اتاق ها به دورش ردیف ،
فاصله حیاط با کوچه ، دیواری بود کاهگلی ،
به بلندای یک مرد تمام ،
میان اتاق ها و حیاط سنگفرشی بود ناتمام ،
در میان حیاط باغچه ای بود عمیق ،
با درختانی خشکیده از سرما ،
که گهگاهی سیب می داد برای کلاغ ها ،
اتاق اولی بزرگ بود رو به حیاط ،
هم مهمانخانه بود و هم نهانخانه ،
اتاق دوم در کنج حیاط شبیه مطبخ بود ،کوچک و نمور ،
اتاق سوم و چهارم تو در تو بود با دری در میان
اتاق چهارم همیشه پر بود از بوی کشمش ،
گوشه ای بود و چسبیده به همسایه ،
دیوار همسایه از آنجا شروع می شد ،
تا جلوتر که حمامی بود نیم حمام ،
و دوباره کوچه و برج قجری ،
بام خانه میزبان شبانه ارکستر گرگ ها بود ،
و من در هیاهوی بچگی ،گرگ ها را دوست داشتم ،
شبها نهانی به پشت در اتاق اولی میرفتم ،
تردید برای بازکردن در ، برای رفاقت با گرگ ها ،
یا ماندن در بستر و شنیدن ارکستر شبانه ،
روزها ترس از تاریکی اتاق چهارم ،
و یا تردید برای شنیدن بوی کشمش ،
ترس از گم شدن میان باغچه عمیق ،
و یا تردید برای بازی میان درختان،
امروز سقف اتاق اول ریخته است ،
امروز اتاق سوم دیواری ندارد ،
امروز دیگر بوی کشمش به مشام نمی رسد ،
امروز رود خشکیده است ،
امشب گرگ ها به دور دست گریخته اند ،
امشب گرگ ها دیگر در بام خانه ای نمی خوانند ،
امشب دیگر کودکی گرگ ها را دوست ندارد ،
کاموخانه امروز فقط تصویری است در ذهن من از نهانخانه تابستانی کودکی ام . . .