پارک شفق از مهمترین نمونه های به روز در هم تنیدگی زندگی، فضای سبز و اوقات فراغت و کاربریهای فرهنگی در قالب یک مرکز محله در کالنشهر تهران است. خالف بسیاری معماریها که لحظه مواجهه اول با آنها تاثیر بسزایی در شکل گیری برداشت از اثر دارد مجموعه پارک شفق برای من فضاییست که تجربه آن در تداوم زمان و به تدریج شکل گرفته است. این تجربیات شامل تمامی برخوردهایی است که برداشت من را از زمان کودکی که پارک شفق محبوب ترین پارک بازی من بود، تا دوران دانشجویی که در خالل درس اسکیس به ارزش آن به عنوان اثری معماری پی بردم، تا اکنون که هر گاه که فرصت باشد مسیر پرسه زنی حد فاصل دفتر تا خیابان ولیعصر من شهروند است شکل داده است.
تمامی این تجربیات بی تاثیر از قابلیتهایی که این فضای شهری عرضه می کند نیست و دقیقا به همین دلیل است که این گشایش در فضای شهری و در میان انبوه همگون معماری های مسکونی که آن را احاطه کرده اند می تواند تا این حد احساس تعلق را در میان شهروندان بر انگیزد و عنصر وحدت بخش محله خود باشد. پارک چنان طبیعی در میان بافت محلی یوسف آباد قرار گرفته است و بر خلاف عموم پروژه های "شاخص" معماری به حدی بی ادعا است که به سادگی قادر است تمام توان حرفه ای مولفش را استتار کند، استتاری که بی تناسب با موقعیت پارک و نحوه ای که خود را در میان بافت محله پنهان کرده است نیست. گشایش فضای سبز در میان بافت مسکونی همچون اتفاقیست بی سر و صدا که تمام بلوک شهری در بر گیرنده خود را هویت می بخشد.
تفکیک فضای نسبتا کوچک پارک به دو تراز، استراتژی هوشمندانه ای بوده است برای ایجاد توامان فضاهایی دنج برای بازی کودکان در سطح زیرین – فضایی که خلوص و سبکی آن با ساخت و ساز نا بجای یک قهوه خانه و گسترش پل پیاده قربانی استفاده گرایی شایع دوران سازندگی شد – ضمن حفظ شبکه دسترسی محلی پیاده در تراز بالایی و از همه مهمتر ایجاد تعاملی فعال که همواره میان این دو سطح در جریانست. تعاملی که اگرخیل کودکانی را که تا همین چند سال پیش - یعنی آن زمان که والدین و نگهبانان پارک به نیت محافظت کودکان برخی بازیهای فیزیکی که اتفاقا گونه ای درگیر شدن با معماری و تجربه تمام و کمال آن بود را منع کردند - به یاد آوریم که از دیواره های سنگی پارک بالا می رفتند تا فاتح باروهای آن باشند تنها در بعد بصری خلاصه نمی شد و تمامی توان و حواس کودک را در گیر می کرد. آنچه برای من جالب بود چیرگی کامران دیبا بود در خلق قابلیتهای فضایی برای تمام اقشار جامعه حتی کودکان به عنوان تنها کسانی که هنوز گاه مجازند فضا و معماری را نه فقط بر اساس تصویر که با تمامی حواس خود تجزبه کنند و جالب اینجاست که بی کوچکترین خود نمایی در کنار دستیابی به تمامی اهداف ذره ای از نخبگی اثر کاسته نمی شود.
به تصاویر کودکی که باز می گردم چیزی از سالن آمفی تئاتر و کتابخانه پارک را به یاد نمیاورم، اینها همه بعد ها در زمان دانشجویی به چشم آمد، آن زمان که برای من دانشجو معماری در قالب بنا ها شکل می گرفت و از دیگر سو در جلسات نقد فیلم مجید اسلامی در پارک شفق شرکت می کردم. گویی آزادی نسبی آن دوران و وضعیت اجتماعی پویای آن سالها برای مدتی کوتاه تواناییهای نهفته در معماری مجموعه را به عنوان مرکزی فرهنگی آشکار می ساخت، مرکزی فرهنگی که می توانست به مراتب فراتر از مقیاس محلی فعالیت کند و از دیگر سو بدلیل در هم تنیدگی در متن زندگی روزمره محله بر خلاف فرهنگسراهای دیگر خصلتی کاملا غیر فرمایشی داشت.