چند دهه است که در حوزه معماري، مهم ترين سوال ها و دغدغه ها و حتي گاهي اوقات چالش ها، بر سر مفهوم "هويت" است. ساختمان ها و عمارت هاي مختلفي با هزينه هاي فراوان ساخته مي شود؛ اما يا سازندگانش مدعي هويت مندي آن هستند يا منتقدانش آن را بي هويت مي دانند. در چنين شرايطي نبود معيارهاي لازم و تعريف اساسي از اين مفهوم، باعث شده که هرکس به طريقي داعيه دار آن باشد يا منتقدش. حتي گاهي نهادهاي دولتي نيز در افسون اين واژه گرفتار مي شوند و هزينه هاي سرسام آور ساخت برج ها و محوطه هاي خود را به دست معماران و طراحاني مي سپارند که مبلّغ هويت مندي سازه هاي خود هستند؛ اما در پايان، اثري از دل خاک سر برمي آورد که نه هويت دارد و نه حتي ساختاري معمارانه. حتي کار تا آنجا پيش رفته که گروهي دم زدن از هويت در معماري را نوعي شيادي عامرانه مي دانند و معتقدند در معماري فعلي ايران که برگرفته از نمونه هاي خارجي است، پرداختن به موضوع هويت در بهترين شرايط، بيهوده است. اما اين تمام ماجرا نيست. در ايران فعاليت هاي آموزشي و پژوهشي زيادي در حوزه هويت معماري انجام شده، منتقدان و پژوهشگران و حتي رسانه هاي متنوعي نيز وجود دارند که همه نشان از نياز به پرداختن به اين موضوع در ميان جامعه معماران کشور است. از سوي ديگر معماري ايران در دوره هايي چنان شکوفا بوده که اکنون مي توان آن را صاحب هويت دانست و چنين فرض کرد که تعريف و معيار اين هويت گم شده است. گفت وگو با دکتر حسين سلطان زاده که از استادان بنام دانشگاه هاي کشور در حوزه معماري است با تاکيد بر يافتن پاسخي براي تمامي اين سوال ها انجام شده. او که پژوهشگري فعال در عرصه رسانه هاي معماري به شمار مي رود، معتقد است که اولامعماري مي تواند داراي معناي هويت باشد، همچنين معماري ايران در دوره هايي به اين واژه نزديک شده و در نهايت مي توان هويت را تعريف و حتي در سازه هاي جديد بازاجرا کرد.
درحال حاضر مبحث اصلي در فضاي معماري کشور، موضوع هويت است. به نظر شما آيا مي شود گفت که معماري داراي هويت است، خصوصا معماري معاصر ايران؟
درحال حاضر در معماري معاصر ايران چگونگي هويت بخشيدن به بناها، يکي از دغدغه هاي اصلي است؛ موضوع به اين ترتيب ميتواند موردملاحظه قرار گيرد که در دوره معاصر به سبب وجود عوامل متعدد و گوناگون، از جمله تکنولوژي ساختمان که به تدريج جنبه جهاني به خودش گرفته و همچنين به سبب برخي از فعاليت ها و کارکردها که آن نيز تحت تاثير روابط جهاني به سمت يکسان شدن حرکت مي کند و همين طور به دليل تبادلات فرهنگي و به ويژه توسعه مدرنيسم و ساير گرايش هاي پس از آن در سطح جهاني، موضوع هويت ملي براي معماري برخي از کشورها و ازجمله ايران، به عنوان يک موضوع اساسي مطرح شده است.
اگر بخواهيم به سابقه اين موضوع به صورت مختصر نگاهي داشته باشيم، بايد گفت که بحث هويت در معماري ايراني از دوران پهلوي اول به تدريج مطرح شد. از آن زمان بود که برخي از گرايش هاي نئوکلاسيسيسم اروپايي و از اواسط دهه دوم قرن حاضر به تدريج مدرنيسم وارد ايران شد و معماري سنتي ايران در برابر عوامل موجود به تدريج مورد بي توجهي قرار گرفت.
در چنين شرايطي معماري ايران مورد بي توجهي قرار گرفت و لابد براي مقابله با آن گرايش هاي هويت طلبي هم پا به ميدان گذاشتند؟
پيش ازآن بگويم که تضعيف هويت معماري ايراني در دوره معاصر را مي توان زاييده دو دسته از عوامل به شمار آورد؛ من گمان مي کنم يک دسته از عوامل، عوامل دروني بودند؛ يعني به خصوصيات معماري ايراني و فضاي آموزش معماري ايراني تا دوران قاجار مربوط مي شدند و دسته دوم عوامل بيروني يا خارجي بودند. در مورد عوامل دروني بايد به اين نکته اشاره کرد که متاسفانه تجربيات و دانش معماري در جامعه سنتي ايران به صورت سينه به سينه و شفاهي منتقل مي شد و نتوانست تا اواخر دوره قاجار به صورت آکادميک تبديل شود، که در زمينه دانش معماري کتاب يا رساله اي نوشته و در مورد آن بحث و گفت وگو شود و اين يکي از ضعف هاي بزرگي بود که سبب شد از دوره قاجار به بعد با انتقال حکومت از صفويه به قاجار و تغيير پايتخت از اصفهان به تهران و دگرگوني در ساختار اقشار روشنفکر و حرفه مند در حوزه معماري، ضعف هاي اساسي در معماري ايران پديد آيد، به اين ترتيب که معماراني که از دوران قاجار به کار اشتغال ورزيدند، تجربه و توانايي کافي نداشتند.
بر اساس آثار پيرنيا و ديگر محققان، شروع شکاف در هويت معماري ايران بيشتر منتسب به دوره قاجار است، اين اتفاق چطور آغاز مي شود؟
از دوره قاجار تقليد از معماري هاي ديگر آغاز مي شود. کمتر ديده ام افرادي به موضوع تقليد از معماري هند و عثماني در دوره قاجار اشاره کرده باشند؛ درحالي که قبل از اينکه ما به تقليد از اروپا بپردازيم، تقليد از هند و عثماني در معماري ايران راه پيدا کرده بود و اين موضوع، نشان دهنده آن است که چون معماران ايراني در دوران قاجار توانايي کافي براي ابداع به صورت گسترده در هنر معماري و توسعه دانش معماري نداشتند، به ناچار در برخي از حوزه ها به تقليد روي آوردند؛ به همين دليل بود که ما در برابر معماري اروپايي نتوانستيم تحرکي داشته باشيم و خيلي سريع جامعه ايراني مشتاق ، مبهوت و سپس جذب معماري اروپايي شد و معماري خودمان نتوانست با توجه به تحولات جهاني، خود را دگرگون کند اين عامل را به طور عمده مي توانيم در واقع عامل دروني بدانيم؛ يعني ضعفي که ما در آن داشتيم و زمينه را آماده کرديم.
البته اين موضوع به نظر طبيعي مي آيد. معروف است که ما توسعه همه جانبه نداشته ايم و به همين دليل است که نمي توانيم هيچ گاه خودمان را مدرن بدانيم، بلکه مدرنيزه شده ايم. احتمالادر کنار اين ميل به تقليد از معماري اروپايي خلاهايي هم در حوزه هاي ديگر بوده.
دقيقا؛ پيشرفت معماري در يک جامعه با پيشرفت ساير هنر ها و دانش ها مرتبط است؛ يعني ما نمي توانيم انتظار داشته باشيم که در يک جامعه فلسفه ، جامعه شناسي ، روان شناسي و هنرهاي ديگر پيشرفت نکنند؛ ولي معماري پيشرفت کند. چنين امري امکان پذير نيست، بنابراين وقتي ما به معماري نگاه مي کنيم، مي بينيم ساير رشته هايي که با معماري مي توانستند ارتباط داشته باشند و اگر پيشرفت مي کردند در معماري تاثير مي گذاشتند، نيز پيشرفت نکرده اند. بديهي است که معماري نيز به طور مستقل نمي توانست از دانش هاي ديگر تغذيه شود؛ بنابراين هم خود دانش معماري و هم رشته هاي وابسته به آن، هر دو در دوران قاجار دچار يک ضعف اساسي بودند. اين دسته از عوامل را عوامل دروني نام گذاري مي کنيم؛ اما عوامل بيروني بسيار روشن تر هستند و در واقع توسعه تکنولوژي از يک طرف، همچنين توسعه اجتماعي و فرهنگي که غرب در سايه آن توانست نوعي نفوذ فرهنگي و فني در کشور هاي شرقي و ازجمله ايران داشته باشد از سوي ديگر، سبب شدند ما به صورتي غافلگيرانه در برابر معماري مدرن به تدريج عقب نشيني کرده، آن را بپذيريم.
با اين حساب مي توان فقط دانش داخلي و جدايي از تاريخ و ميراث را اصلي ترين دلايل دوري از هويت معماري ايراني دانست؟
درست است اما شايد بتوان گفت که پذيرش برخي از ويژگي هاي معماري مدرن، اجتناب ناپذير بوده است؛ زيرا تغيير تکنولوژي و تغيير الگو هاي رفتاري و همه اينها به هرحال، به ناچار، تغيير معماري را با خود مي توانست به دنبال داشته باشد، اما نکته اي که دراين ميان مورد بي توجهي قرار گرفت، بحث هويت معماري ايراني بود که ما کساني را نداشتيم که دراين زمينه به صورت خاص و ويژه کار کنند. نکته ديگر که بايد به آن اشاره کنيم و مي توان از يک جهت آن را جزء عوامل بيروني به حساب آورد، شکل گيري دانشکده هنر هاي زيبا به عنوان يک مرکز آموزش معماري به صورت آکادميک و تقريبا غربي است و همان طورکه مي دانيم، اين دانشکده با الگو هاي بوزار فرانسه شکل گرفت و آندره گدار و ماکسيم سيرو از کساني بودند که در شکل گيري آن نقش بسيار مهمي داشتند. اين دانشکده از اين نظر به عنوان پديده خارجي مي تواند بررسي شود که نظام آموزشي آن ، مدرسان آن و محتواي آموزشي آن به صورت عمده تحت تاثير فرهنگ غربي قرار داشت و ازاين جهت عامل دروني به حساب مي آيد؛ زيرا از درون هم يک سري از معماران ايراني را تربيت کرد و بار آورد. اين دانشکده به شدت تحت تاثير مکتب مدرن قرار داشت و آموزشي که به دانشجويان مي داد عمدتا به همين شکل بود و اکثر فارغ التحصيلان، کارهايي را که پس از فارغ التحصيلي انجام دادند، کارهايي مدرن بود.
در اين سال ها آيا فعاليت هايي هم براي حفظ هويت معماري ايران صورت مي گرفت؟
تا پيش از دهه ٥٠ تنها سازماني که در ايران به هويت معماري ايراني توجه داشت و آن هم از ديد پژوهشگران غالبا پنهان مانده است، انجمني به نام انجمن آثار ملي بود. اين انجمن در حدود اوايل قرن حاضر تاسيس شد و يکي از وظايف آن، توجه به آثار ملي، چه بناهاي تاريخي و چه متون تاريخي، بود. در حوزه معماري يکي از کارهايي که اين انجمن برعهده گرفت، طراحي و احداث مقابر بزرگان ايراني بود، يکي از نخستين کارهايي که بر عهده اين انجمن قرار گرفت، طراحي و احداث آرامگاه فردوسي بود؛ زيرا در سال ١٣١٣ قرار بود هزاره فردوسي در ايران برگزار شود و به مناسبت برگزاري هزاره فردوسي، محوطه آرامگاه به هرحال طراحي شد و قرار شد يک آرامگاه ساخته شود. طرح اين آرامگاه به چندين معمار داده شد و طبق اسناد موجود، ابتدا طرح آندره گدار انتخاب و حتي ساخته شد که به شکل يک هرم بود و گويا همان طورکه اشاره شد، چند نفر از اعضاي انجمن ملي وقتي تصاويري از طرح را ديدند که به صورت يک هرم است، اظهار نارضايتي کردند که هرم نماياننده فرهنگ مصر است و با فرهنگ ايراني ارتباطي ندارد و به همين دليل طبق اسناد از يک معمار ايراني (طاهرزاده) خواسته مي شود طرحي به فوريت طراحي کند و طاهرزاده بنايي طراحي مي کند که در واقع بناي موجود است. در انديشه موسسان آثار ملي اين بود که فردوسي يک شخصيت ايراني است و خواستند که عناصر معماري باستان در آن استفاده شود و اين مقبره طراحي و ساخته شده. نکته جالبي است که همين پديده در دهه ٢٠ درباره آرامگاه بوعلي سينا در همدان رخ داد. به مناسبت برگزاري هزاره بوعلي، انجمن آثار ملي فعال شد و يک مسابقه معماري برگزار کرد و طرح سيحون که ساختمان کنوني است، برنده شد.
يعني روند مقبره سازي در دوره پهلوي به اين شکل مورد اهميت قرار گرفت؟
بله. نکته اي که درباره آرامگاه بوعلي سينا اهميت داشت، اين بود که در واقع هيات موسس انجمن آثار ملي به شدت تاکيد داشتند که بنا بايد گوياي فرهنگ ايراني باشد. کم کم ازاين دست بناها، تعدادي ديگر در انجمن ملي سفارش و ساخته مي شوند؛ مانند مقبره خيام در نيشابور که آن نيز طراحي سيحون است، آرامگاه باباطاهر عريان در همدان با طراحي فروغي و تعدادي آرامگاه ديگر. وقتي نگاه مي کنيم مي بينيم قبل از دهه ٥٠، انجمن آثار ملي است که به شدت تاکيد بر هويت ايراني دارد. چند نفر از معماران ايراني که چنين آثاري را خلق مي کنند؛ مانند فروغي ، سيحون و... همگي سعي بر اين داشتند که به هويت ايراني توجه کنند، درحالي که وقتي به خودِ فروغي يا سيحون نگاه مي کنيم، مي بينيم معماراني کاملامدرن بودند و در ساير آثار، کارهاي کاملامدرن انجام داده اند؛ مانند ساختمان مرکزي بانک سپه کار سيحون واقع در ميدان امام خميني که اثري است کاملامدرن و هيچ ويژگي اي از معماري ايراني ندارد يا يک اثر ديگر سيحون در همدان به نام هتل بوعلي که اين اثر غير از آجر، هيچ ويژگي ديگري از معماري ايران در آن ديده نمي شود يا طرح فروغي براي ساختمان وزارت دارايي، طرحي است کاملامدرن.
نگاهشان به معماري نگاه هويتي نبوده؟ يا بوده و بر اساس سفارش و نگاه کارفرما به اين موضوع توجه مي کرده اند؟
نبايد فراموش کرد که اگر برخي از معماران ايراني هم مانند فروغي و سيحون به هويت معماري ايراني توجه کردند، بيشتر تحت تاثير سفارش انجمن آثار ملي بوده و تاکيدي که اين انجمن روي اين مسئله داشت. وقتي به هنرهاي زيبا و جامعه ايراني نگاه مي کنيم، تعدادي معمار سنتي داشته ايم که تا دهه ٤٠، معماري با هويت ايراني طراحي مي کردند؛ اما به هرحال جزء معماران سنتي بودند که تعدادي مسجد يا گاه خانه يا برخي فضاهاي کوچک به اين ترتيب طراحي مي شد؛ اما جريان عمده طراحي فضاهاي دولتي و فضاهاي عمومي به شکلي بود که جو معماري مدرن بر آن حاکم بود که اين جريان تا دهه ٥٠ ادامه داشت. در دهه ٥٠ در واقع نوعي انتقاد به غرب زدگي و نوعي توجه به فرهنگ خودي در بسياري از کشورهاي شرقي، ازجمله ايران پديد آمد. در حوزه مباحث اجتماعي، در حوزه ادبيات، سينما، موسيقي و نقاشي به تدريج جرياني بومي گرا يا مذهبي يا ناسيوناليستي شکل گرفت؛ در حوزه معماري هم چنين گرايشي پديد مي آيد و برخي از معماران ايراني از اينکه هويت معماري ايراني کاملادر بناهاي ما از بين مي رود، اظهار نگراني و سعي کردند در برخي از آثار به معماري ايراني توجه کنند. چندين نفر از معماران دهه ٥٠ به طور بارز دراين زمينه کارهايي انجام دادند که همان طورکه مي دانيد، نادر اردلان، حسين امانت و کامران ديبا سه نفر از معماراني هستند که به صورت بسيار خاص به معماري ايراني توجه مي کنند و در کارهايي که طراحي مي کنند، به گونه اي سعي مي کنند از معماري ايراني الهام بگيرند. چنين جرياني پيش مي آيد و طراحي فضاهايي با هويت ايراني در پيش از انقلاب به عنوان يک جريان مثبت مطرح مي شود و حتي اين جريان سبب مي شود نخستين کنگره بين المللي معماري در سال ١٣٤٩ در ايران با موضوع و محتواي پيوند بين تکنولوژي و معماري سنتي ايران تشکيل شود که بسيار اهميت دارد.
اين مواضع چه تغييري کرده اند که نگراني درباره هويت، دوباره به يکي از دغدغه هاي معماري ايران بدل مي شود؟
اين روند تا دوران انقلاب ادامه داشت. پس از انقلاب با يک نگرش مذهبي تر و بومي تر جريان ادامه پيدا مي کند و به نظر مي رسد در برخي از زمينه ها تا يک دهه يعني دهه ٦٠ و اوايل ٧٠ بسياري از پروژه هايي که طراحي و احداث مي شدند، با تاکيد ويژه کارفرمايان به هويت ايراني، به ويژه معماري ايراني در دوران اسلامي طراحي و ساخته مي شدند، اما نکته اي که وجود داشت، اين است که اين کار عمدتا در سطح طراحي و اجرا انجام مي شد و متاسفانه سرمايه گذاري معنوي در زمينه حوزه هاي تئوريک و آموزشي و به صورت عميق در مباحث تئوريک و توسعه آکادميک تلاشي صورت نگرفت. به همين دليل است که به نظر مي رسد از ميانه هاي دهه ٧٠ به تدريج بحث هويت ايراني کم رنگ شد و حتي بسياري از کارفرما ها ديگر زياد به آن بها ندادند؛ به خصوص که برخي از پروژه هايي که با توجه به موضوع هويت، طراحي و احداث شدند، هويت را در سطح بسيار ساده مورد توجه قرار دادند و اين امکان را نداشتند که بتوانند اين مبحث را متحول کنند و با نياز هاي روز و فلسفه هاي جديد، توسعه دهند؛ يعني بحث هويت فقط به اين صورت مورد توجه قرار مي گيرد که برخي از عناصر و المان ها عينا تکرار شود و وقتي شکلي چندين بار تکرار شد، ديگر جذابيت خود را از دست مي دهد و دانشجويان و معماران جوان، ديگر از آن استقبال نمي کنند، به همين دليل کمي دل زدگي -نه تنها در حوزه هاي آموزشي -بلکه در حوزه هاي اجرائي ايجاد و باعث شد بسياري از معماران و کارفرمايان از کارهاي خود روي گردان شوند.
روند کم رنگ شدن هويت در معماري ايراني حتي سبب شد که نزديک به يک دهه پيش، برخي از مسئولان مهم کشوري، به اين مسئله تاکيد کنند که هويت معماري ايراني و اسلامي مورد توجه قرار گيرد. دراين زمينه تحقيق و پژوهش هايي هم به صورت مقطعي انجام و سپس قطع شد. چرا؟
شايد بايد اين سوال را اين طور بپرسيم که چرا مدرنيسم در ايران هيچ گاه نتوانست به صورت پايه اي و اساسي با سنت در حوزه معماري ترکيب شود. مدرنيته در غرب يک تحول درون زاست؛ درحالي که در ايران يا بسياري از کشورهاي شرقي، نوعي فلسفه وارداتي است. ما بدون اينکه تحولات اجتماعي، سياسي و فرهنگي لازم را گذرانده باشيم، مدرنيته را به درون برخي از عرصه هاي کشور وارد کرديم و چون از لحاظ زيرساخت هاي اجتماعي، آمادگي پذيرش آن را نداشتيم، نتوانستيم ميان اين مصنوع وارداتي و عرصه هاي فرهنگي، سياسي و اجتماعي، هماهنگي ايجاد کنيم.
نگاهي به فرهنگ غرب (مثلامعماري) به ما نشان مي دهد که تفکرات فلسفي تا چه حد در دل رويدادهاي اجتماعي و هنري قرار دارد؛ اما وقتي به شکل گيري معماري مدرن در ايران نگاه مي کنيم نخستين بارقه هاي معماري مدرن را در معماران ايراني تحصيل کرده غرب مي بينيم که اکثرا مسلمان نيز نبودند و احتمالادغدغه هاي مذهبي و اجتماعي متفاوتي با ما داشتند. وارتان هوانسيان٬ گرگوريان و... از اين دسته اند. گروه ديگري هم از تحصيل کرده هاي بوزار فرانسه هستند که در توسعه معماري مدرن به وجودآمده توسط طيف اول مي کوشند؛ فروغي، سيحون، فرمانفرمايان و رياحي که در خارج تحصيل کرده بودند نيز از اين دسته اند.
گفتيد يک سري فعاليت هاي پژوهشي انجام شده و حتي در حوزه آموزش نيز بعضي استادان ايراني به اين موضوع توجه کرده اند، نتيجه اين تحول محتوايي در ساختار معماري ما چه بوده است؟
محتواي آموزشي ما به طور عمده به گونه اي نيست که بتواند بين خواسته ها و آرمان ها و گرايش ها و فرهنگ ايراني در حوزه معماري ارتباط برقرار کند. دانشجويان ما در دانشکده هاي معماري غالبا از مجله هاي غربي استفاده مي کنند و خودآگاه يا ناخودآگاه به جوان هاي ما الهام مي دهند و آن چيزي که در دانشکده ها مي گذرد، آشنايي با معماري ايراني است؛ اما اينکه چطور مي توان آن را توسعه داد، چيزي است که روي آن کار نشده و يک خلايي است که وجود دارد، بنابراين اين نکته که چگونه مي توانيم هويت را در معماري ايراني مطرح کنيم، بحث پيچيده اي است که از يک طرف به مباحث درون رشته اي نياز دارد و از يک طرف به مباحث بين رشته اي که منظور از مباحث بين رشته اي؛ فلسفه ، زيبايي شناسي، روان شناسي و... هستند و مباحثي که مي توانند به توسعه معماري به صورت درون زا کمک کنند.
از طرف ديگر در حوزه معماري ايراني هم لازم است صرفا از شناخت گذشته به صورت سطحي دست برداريم تا بتوانيم آن را به صورت عميق براي امکان استفاده از ايده هاي آن، گسترش دهيم.
کارکرد دانشگاه هاي ما دراين ميان بايد به چه صورتي باشد؟
دانشگاه هاي ما بيشتر به يک مرکز آموزشي و آموزشگاهي تبديل شده اند و کارهاي پژوهشي عميق و درازمدت در آنها انجام نمي شود و برخي از سازمان هاي فرهنگي ما هم بيشتر به پروژه هاي کوتاه مدت و کاربردي توجه دارند و کارهاي آکادميک، کمتر در حوزه کار آنها قرار دارد. به همين دليل در آينده نزديک هم گمان نمي رود چشم انداز بسيار درخشاني را جلو روي خودمان داشته باشيم.
وقتي به معماري ديگر کشورها نگاه مي کنيم، آنها دغدغه اي براي معماري هويت مند ندارند؛ ولي نتيجه کارشان سازه اي هويت دار مي شود؛ اما ما نه تنها اين دغدغه را داريم؛ بلکه به آن هم نمي رسيم، چرا؟
در دوره معاصر، حوزه معماري مانند بسياري از حوزه هاي ديگر، آن چنان گسترده شده که بحث هويت به چند شکل مي تواند مطرح شود: در بسياري از بناهاي شهرهاي ما، جنبه هاي کارکردي به شدت اهميت دارد و جنبه هاي فرهنگي در آنها جنبه هاي ثانوي به حساب مي آيد؛ مثلااگر يک کارخانه اتومبيل سازي قرار است طراحي و ساخته شود، جنبه هاي کارکردي آن اهميت زيادي دارد و جنبه هويتي و فرهنگي در آنها جنبه هاي ثانويه است و مي توانيم تصور کنيم که يک کارخانه ساخته شود بدون اينکه جنبه فرهنگي هم در آن مطرح شود؟ چنين اتفاقي مي تواند روي دهد، اما برخي از فضاهاي معماري هستند که فضاهاي فرهنگي هستند و در آنها مسئله فرهنگ و هويت، اهميت زيادي دارد؛ براي مثال اگر مسجدي طراحي و احداث شود بدون اينکه احساسي از فضاي اسلامي را منتقل کند، قابل انتقاد خواهد بود؛ بنابراين درباره فضاهاي ديني و فضاهاي فرهنگي مانند موزه ها، برخي از کتابخانه ها و برخي مراکز آموزشي خاص، مي توانيم خواسته خود را که بايد بازتاب فرهنگ ايراني داشته باشد، ابراز کنيم. اگر اين طور نباشد، ديگر بحث هويت و فرهنگ به صورت عام مخدوش مي شود و گمان مي کنم درباره فضاهاي فرهنگي به صورت عام، بحث هويت و فرهنگ لازم است که مطرح شود.
بحث هاي اقتصادي و سياسي و... که در کشور وجود داشت تا چه حد ما را از هويت معماري مان دور کرده است؟
عامل اقتصادي يکي از مهم ترين پارامترهاي تاثير گذار بر معماري معاصر ايران و ساير کشورهاي جهان است. با توجه به اينکه حجم عمده اي از ساخت وسازها٬ به ساختمان هاي مسکوني٬ اداري کوچک و... اختصاص دارد و در ساخت اين نوع ساختمان ها اقتصاد پروژه و هزينه ساخت، حرف اول را مي زند، بنابراين در بسياري از بناهاي يادشده، مسئله فرهنگ و هويت، در حوزه طراحي خودبه خود ناديده گرفته مي شود؛ اما در ساختمان هاي عمومي و دولتي چنين نيست، فقدان انديشه و تفکر لازم در کارفرمايان ما و گاه در قشري از مردم، باعث مي شود معماري توسعه پيدا نکند. در بناهاي بزرگ، شاهد سرمايه گذاري هاي کلاني هستيم که با عدم اشراف کافي از طرف طراح و مسئله اهميت پروژه، کاري متوسط يا احتمالاضعيف اجرا مي شود. در ايران هنوز تفاوت هنر معماري و ساختمان سازي شفاف نشده و بسياري از ساختمان هاي ما در نبود هنر معماري و از روي ژورنال هاي غربي و به دست بسازوبفروش ها ساخته مي شوند. بايد براي ضعف فرهنگ عمومي کشور در حوزه هنر معماري فکري کرد تا آن طور که شايسته اين هنر است در گسترش آن کوشيده شود.
يک دانشجو معماري چگونه مي تواند اقليم را با معماري ايراني طوري تلفيق کند که حرف جديدي براي گفتن داشته باشد؟
به نکته بسيار خوبي اشاره کرديد که بسيار اهميت دارد و آن اينکه از همان دهه ٥٠ که معماري ايراني مورد توجه قرار گرفت، چون معماري مناطق کويري ايران واقعا از لحاظ ويژگي هاي طراحي غني ترين معماري ايراني است، باعث شد که وقتي صحبت از معماري ايران مي شود، خودبه خود معماري کويري مطرح شود و در بسياري از آثار از المان هاي معماري کويري ياري گرفته شود، به طوري که خودبه خود معماري ايراني غالبا با معماري کويري مصادف يا مرادف شده است؛ اما آن نکته اي که شما مطرح کرديد که بحث اقليمي معماري ايراني است، به نظر من کمتر مورد توجه قرار گرفته و به همين دليل است که در واقع تکرار يک تعداد بادگير بالاخره چشم را خسته مي کند يا تکرار بي مورد حياط مرکزي بالاخره خسته کننده مي شود. نگاه من اين است که نه تنها معماري ايراني، بلکه معماري در هر سرزميني وجوه مختلف دارد؛ براي مثال يک وجه آن وجه سازه اي است و يک وجه آن، وجه اقليمي است ، يک وجه آن وجه کارکردي است، وجه ديگر وجه فرهنگي است و يک وجه هم وجه نمادين معماري است. برخي از اين وجوه اگر زياد تکرار شوند، خسته کننده خواهند شد؛ مثلااستفاده از قوس هاي جناقي که به عنوان نمادي از معماري ايراني هزاران بار تکرار شده و ديگر خسته کننده است. بايد بدانيم که يک وجه سازه اي در معماري بوده، يعني در ابتدا از قوس چه به صورت جناقي يا شکل هاي ديگر به دليل جنبه هاي سازه اي استفاده شده و سپس اين جنبه ها، کمي حالت فرهنگي به خود گرفته. پس نمي توان به راحتي قوس را به کار برد، بدون اينکه مصرف سازه اي داشته باشد و تنها بهانه اي باشد براي اينکه بگوييم يک معماري ايراني خلق کرده ايم.
اما درحال حاضر ازاين دست تکرارها در همه سازه هاي شهري ديده مي شود، آيا اين تکرار خطرناک است؟
وقتي يک عنصر هزاران بار تکرار شود، مسلما خسته کننده خواهد شد؛ اما وجوهي هم داريم که خيلي شناخته نشده و توسعه پيدا نکرده اند، يعني همان طورکه شما گفتيد، درست است برخي از عناصر به صورت تقليدي، مکرر و خسته کننده شده اند و ديگر همه احساس مي کنند چيزي براي گفتن و ادعا ندارند و يکي از عوامل شکست توسعه معماري ايراني در دوران معاصر همين بود درحالي که ما وجوه نماديني از معماري داريم که قابل بازآفريني و نوآوري است و شناخته نشده است؛ براي مثال يکي از ويژگي هايي که مي توانم بگويم انواع طرح هاي چهارتايي ايراني است. طرح هاي چهار ايواني، چهار طاقي، چهار صفه، چهار باغ، انواع اين طرح هاي چهارتايي طرح هايي نمادين بودند که ريشه در فرهنگ بسيار کهن ايراني دارند و داراي پيشينه اي پنج، شش هزار ساله هستند. اين يکي از ويژگي هايي است که در طول سال ها مرتب تحول پيدا کرده، جنبه اقليمي هم ندارد، جنبه سازه اي به هيچ وجه ندارد، جنبه کارکردي هم ندارد و اين جنبه اي است که به حد کافي از نظر تئوريک شناخته شده نيست؛ اما جالب است که همه آن را مي شناسند، چراکه به تفکر در معماري ايران و فرهنگ ايران وابسته است و مي تواند در شرايط فعلي جواب گو باشد.