جفری کیپنس از مهمترین منتقدین معماری است، تاثیر او بر تمام معماران مهم و جریان های معماری معاصر بی نهایت اشکار است و کمتر معماری است که نخواهد او نقدی بر اثارش بنویسد، درسگفتارهایش در مدارس معماری به شدت پر طرفدار است و ارزوی هر دانشجوی معماری است که او حرفی و کلامی بر طرحش بیاراید.
نقش او بر گفتمان معماری نیز به شدت واضح است و برخی مفاهیم عملا به نام او ثبت شده اند و به موازات برخی تفاسیر او از اثار معماران هم اکنون به بخشی از تاریخ نگاری معماری بدل شده است، البته علی رغم این همه تلاش از او فقط سه یا چهار کتاب چاپ شده است، که می توانید اینجا مشاهده شان کنید.
از جفری کیپنس به فارسی نیز متنی برگردانده نشده است، در مجموعه ای که فصلنامه شارستان در مورد بهرام شیردل تدوین کرد، بخشی از مقاله معروف او به نام به سوی یک معماری نو چاپ شده است، اما اخیرا کتابی روانه بازار نشر معماری شده است به نام روایت های اوانگارد، کتاب مجموعه ای از گفت و گوهای پویان روحی است با مدرسان سای آرک، یکی از گفت و گو به جفری کیپنس اختصاص دارد، کیپنس اما مقدمه ای مختصر نیز بر کتاب نوشته است.
جفری کیپنس در بخشی از مقدمه اشاره می کند که معماری امروز تحت تاثیر سطوح روان شناسانه، هستی شناسانه اجتماعی و معنوی است و کمی بعد از از خواننده ایرانی می خواهد که گفت و گوها را به دور از دوشقی های غرب/شرق، آمریکا/ ایران، پیش رفته/ سنتی، درون/ بیرون و ما/ ان ها بخواند.
این سازه برای مطالعه گفت و گوها بی محابا غلط است، چرا که مکان و ژنولوژی مکان عملا بخشی از خوانش هر متنی را تشکیل و ساختار گفت و گو میان ایران و غرب در یک فهم سیاسی و معرفت شناسانه را شکل می دهد. جدا از این انگونه که متفکرین پساساختارگرایی همچون میشل فوکو و ژاک دریدا نشان می دهند نیز شالوده تفکر متافیزیک غربی در فاصله زمانی میان افلاطون و نیچه بر دوش همین دو شقی های محدود کننده تدقیق گردیده است و هستی شناسی نیچه ایست که اول بار به مثابه تلاشی جدی برای خروج از این صورت بندی محدود کننده رقم می خورد.
جدا از این آورده های نظری، در خود گفت و گو ها هم شاهد تبلور جای به جای مکان و تزریق ان در معماری و گفتمان معماری هستیم، ولف پریکس از عقبه ی اتریشی اش و تفاوت های میان امریکا و اروپا می گوید، هرنان دیاز الونسو بر طعم و مزه آرژانتین در اثارش موکد می شود و پیتر ترومر نیز سایه اتریش را با خود در معماری و تدریسش می اورد و مایکل روتندی نیز همچون یک عارف شرقی به تمجید روح ایرانی و ارایه های اخلاقی با بن مایه شرقی می نشیند و جایی می گوید:"مراقبت یعنی وقتی یاد گرفتیم با هم برقصیم." که عملا می تواند به یک همْ فهمی میان دو جهان اشاره کند، النا مانفردینی هم به علقه ای کنترل شده به تمجید معماری فاشیستی زادگاهش ایتالیا می پردازد.
تمام این گزاره ها بر یک قطعیت پا می فشارد، هر گفت و گویی میان معماری غرب و ایران نیازمند در نظر اوردن همین محدودیت های بازدارنده ژنولوژیک جغرافیایی است که متاسفانه گاها پیشروی تا مرز فروپاشی و تعلیق گفت و گو را ممکن می سازند، همچنان نیازمند خوانش مجدد متون پست کولونیال و تفسیر انتقادی شبح معماری غرب لا به لای فرم های متجسد معاصر ایرانی هستیم.