معمارْستاره ای با دنیای معماری وداع می کند و معماری در گرامیداشت او سوگنامه ای می نویسد تا به واسطه رسانه ی مجازی در معرض نقد و بررسی مخاطبان عام قرار گیرد. در واقع، این سناریو آلترناتیوهای محدودی را در نحوه تدوین متن سوگنامه پیش پای معمارْنویسنده اش قرار می دهد:
1- اگر که بواسطه رابطه استاد و شاگردی، دوستی، و یا همکاری شناختی از نوع دیگر، ورای وجه رسانه ای شخصیت معمارْستاره مورد بحث وجود داشته باشد، متن سوگنامه مجال مناسبی است جهت به اشتراک گذاری این شناخت متمایز از شخصیت خصوصی معمارْستاره به مخاطبین عام رسانه مجازی. همین سناریو به نحوی دیگر در صورت حداقل دیدار از نزدیک با معمارْستاره مذکور و تعاملی رویاروی و یا به واسطه با او که فضای ایجاد خاطره ای غیر متعارف از او را محیا کرده باشد صدق خواهد کرد.
با وجود بیش از یک دهه تجربه توریزم آکادمیک در آمریکای شمالی، در چهار مرکز مختلف آموزش عالی در این حوزه جغرافیایی و با وجود اینکه این تجربه فضای رودررویی با معمارْستاره های مختلفی را برایم فراهم کرد، حدید را هیچ وقت از نزدیک ملاقات نکردم. بنابراین، سناریوی اول با وجود جذابیت و تأثیرگذاری بسیار عمیق در مخاطب از عهده ام خارج خواهد بود.
2- معمارْنویسنده بواسطه پیشینه دقیق و سیستماتیک و مطالعه مداوم فعالیت های حرفه ای، تحقیقاتی و آکادمیک معمارْستاره،این امکان را خواهد داشت که با نگارش متنی انتقادی و اوریجینال در بررسی تطبیقی پروژه های مختلف حرفه ای و آکادمیک معمارْستاره، نهایتاً چهارچوب ذهنی و پروژه فکری او را برای مخاطب خود تبیین نموده و با به اشتراک گذاری خوانش خویش از رابطه بین پروژه های منفرد و پروژه فکری کلی و جهان شمول معمارْستاره، سوگنامه را به متنی در گرامیداشت شخصیت حرفه ای و اجتماعی فرد متوفی به عنوان یک معمار تبدیل نماید.
در مورد حدید، شخصا نسبت به سیاق معماری او آنقدر سمپاتیک نبوده ام که به مطالعه دقیق و سیستماتیک تبار شناسی پژوهش هایش بپردازم و همواره صرفاً چون مخاطب عام معمار، پروژه هایش را در لایه تصویر و از طریق رسانه های معماری در کنار پروژه های معمارْستارگان دیگر دنبال می کردم. بنابراین، با توجه به عدم وجود پیشینه پردازش دقیق از معماری حدید، بدون مطالعه ای گسترده،من از نگارش متنی انتقادی حول پروژه فکری او که در خور به اشتراک گذاری در سطح گسترده باشد عاجز خواهم بود.
3- در این مورد خاص که متوفی و نگارنده سوگنامه هر دو "زن" هستند، سناریوی سومی هم ممکن است که همانا تبدیل سوگنامه به نامه ای سرگشاده و ملودراماتیک با گرایش های چپ فمینیستی و با محوریت جایگاه او در جناح اقلیت در دیسیپلینی مرد سالار خواهد بود.
شاید، حتی بتوان در راستای حداکثری کردن تأثیرگذاری چنین متنی، مرگ "زود هنگام" معمارْاستاره را، حداقل با استانداردهای غربی آن، نتیجه از هم پاشیدن بیولوژیک یک ارگانیزم زنده، تحت تأثیر فشار های ژئوپولتیک، اجتماعی، فرهنگی و حرفه ای فضایی دانست که این ارگانیزم "نگون بخت" در آن محکوم به نبردی نابرابر برای زنده ماندن بوده است. نبردی که نهایتاً به "ورشکستگی" بیولوژیک و زود هنگام او منجر شده است.
از نظر نگارنده تقلیل حدید به "معماری موفق علی رغم زن بودن"، بیش از آن که کنشی فمینیستی و در راستای تقویت جایگاه زنان معمار باشد، تلویحاً نشانگر پذیرش موضع پایین تر آنان در معادلات قدرت در عرصه حرفه ای گری معماری است. بنابراین، عملاً این سناریو نیز در تدوین و نگارش متنی درخور و حائز به اشتراک گذاری به من کمکی نمی کند.
4- سناریوی چهارم و آخر مبتنی بر برخوردی سایکو آنالتیک و روان کاوانه با پدیده حدید است. بدین معنی که واکاوی متن سوگنامه ای نگارش شده توسط دیگران، به نویسنده فرصت تالیف یک فراسوگنامه و یا متاسوگنامه را خواهد داد:
مثل همیشه این خبر داغ معماری را از طریق ایمیل های دسته جمعی که حمیدناصرنصیر می فرستد گرفتم. ساعت سه صبح!
به عادت همیشگی، برای مطالعه بیشتر، این بار درباره مرگ حدید، کلید واژه مرگ حدید را گوگل کردم و از اولین لینک ها، مقاله ای در روزنامه گاردین در این باره بود که خواندن آنرا به همگی دوستان پیشنهاد می کنم.
دو نکته در متن مقاله گاردین توجه مرا به خود جلب کرد. اول اینکه دولت عراق در گرامیداشت این معمارْستاره بیانه ای منتشر کرده بود. فراموش نکنیم که در مرگ شخصیت هایی چون برندگان دانشمند جایزه نوبل، فعالان حقوق بشر، سیاستمداران و مجموعاً آنان که حوزه فعالیتشان از مقبولیت کلی اجتماعی و فرهنگی و سیاسی برخوردار است، بعضاً دولت ها با بیانیه های رسمی یاد این اشخاص تأثیرگزار و آثار فعالیت های مؤثر آنان را گرامی می دارند. متأسفانه، بطور کل جایگاه دیسیپلین معماری در معادلات قدرت دنیای امروز چنان متزلزل است که به طور اتوماتیک حوزه تأثیرگذاری معمار در حد و مقیاس گرامیداشت از سوی دولت ها به نظر نمی رسد.
حال چگونه است که این معمارْستاره در مقیاس ژئوپولتیک مورد توجه قرار می گیرد؟ آیا وجه ستاره شدن و فتح دنیای رسانه حدید را به پدیده ای ژئوپولیتیکال تبدیل می کند و یا اینکه تبدیل معماری او به کالایی لوکس در بازار جهانی که بخصوص کشورهای همسایه از آن، جهتِ تقویت "هویت ملی" استفاده کرده اند در این مقوله نقش داشته است.
در بخش دیگری از متن، نویسندگان به مخاطب توجه می دهند که حدید سال ها قبل از مطرح شدن به عنوان یک معمار حرفه ای و گرفتن اولین قرارداد پروژه واقعی که به سرانجام رسیده است، بواسطه فعالیت های پژوهشی و آموزشی خود در مدرسه AA در حلقه دیسیپلین معماری جایگاهی "مقرر" و ممتاز داشته است. جالب این است که همین الگوی حرکت از پژوهش و آموزش به حرفه ای گری به عنوان یک معمارْستاره را در عضو دیگر مدرسه AA، کول هاوس، می بینیم.
نیویورک هذیانی کول هاوس که او را در حلقه نخبگان گفتمان معماری به شخصیتی حائز اهمیت تبدیل کرد، سالها پیش از مطرح شدن او به عنوان معمارْستاره ای حرفه ای تولید و به اشتراک گذاشته شده بود. این الگو که به نظر می رسد شاخص نسل خاصی از اعضای مدرسه AA است، با الگوی شاخته شده از بروز تا موفقیت نسل معماران جوان معاصر ایران تفاوت های نهادینه دارد. بعضاً معماران موفق و شناخته شده ایرانی بواسطه رسانه ای شدن پروژه های ساخته شده و یا مسابقات حرفه ای که در آنها کسب مقام کرده اند به جامعه معماری معرفی شده و در نهایت بواسطه تداوم موفقیت های حرفه ای و تعدد پروژه های ساخته شده تا حدودی صاحب شهرت رسانه ای می گردند.
تفاوت این دو الگو در پتانسیل های آنها جهت تداوم دینامیک رو به جلو و هم افزای دیسیپلین از نسلی به نسل بعدی و به زبان دیگر، تولید گفتمان بین النسلی چه خواهد بود؟ در کدام الگو نظامی سیستمیک جهت تربیت نسل بعدی معماران وجود خواهد داشت؟ کدام الگو به ذات و فی نفسه عرصه بهتری را جهت تداوم تألیف در حوزه دیسیپلین و حرفه از یک نسل به نسل دیگر محیا می کند؟ و یا شاید سعی در اولویت بندی این دو الگو ذاتاً سعی بیهوده ای است و هر یک از آنها به نوبه خود شرایطی متمایز برای بقا و اعتلای دیسیپلین از نسلی به نسل دیگر را فراهم می کنند.
عنوان متن سرکار خانم نشید نبیان "فراـ سوگنامه ای در مرگ یک معمارْستاره" بوده است که به فراخور موضوع و قالب بندی بارگذاری متون در اتووود تغییر کرده است.