هفتاد سال از وحشتِ هیروشیما میگذرد؛ در طی این هفتاد سال روشنفکران
بارها و بارها دربارۀ موقعیتِ فرهنگی و سیاسی و اخلاقیای بحث کردهاند که بسیار تغییرشکل
داده است. از خودشان دربارۀ معنای هیروشیما برای تاریخ آمریکا و وجدان آمریکایی میپرسند؛
این پرسش نشاندهندۀ اضطرابی است که روشنفکران آمریکایی در طول هفت دههای که از
این فاجعۀ غیرانسانی میگذرد با آن دست و پنجه نرم کردهاند، البته هر فردی بنا به
دلایلی بسیار گوناگون. اکنون در فرهنگی زندگی میکنیم که صفحهنمایشها بیستوچهار
ساعته وقوع آخرالزمانی قریبالوقوع را جار میزنند؛ در چنین روزگاری چگونه میتوان
این بصیرت عمیق فوکو را فهمید که تاریخ چیزی نیست مگر تاریخِ اکنون؛ اکنونی که
برجستگیِ بیشتری یافته است. مخصوصاً در پرتوی این واقعیت که حافظۀ تاریخی بازنویسی
نمیشود بلکه محو میشود.
هرگاه که پروژۀ رهاییبخشیِ سیاسی و آموزشی به حقِ
مطالعه و درگیریِ انتقادی با گذشته منوط شود، تاریخ تقلیل مییابد و تبدیل میشود
به فرهنگی سیاستزداییشده و مصرفگرا؛ هجمهای همهجانبه به علم؛ تقدیس ایدهآلهای
نظامیگری، اشتیاق به دولتی سرکوبگر و یادآوریِ نوستالژیکِ نسل بزرگان. با الهام
از یاوههای میهنپرستانۀ بیمزه و فاکتهای انتزاعیِ بیپایه، تاریخ در قلمروی
نولیبرالیسم، از حیاتیترین بزنگاهها و خطرناکترین خاطراتش شستشو داده شده است.
یا شکل روایتی جعلی را به خود گرفته است که مملو از داستانهای تخیلی یا ایدئولوژیهای
پولداران و قدرتمندان است. تاریخ نهتنها
به جایگاهی برای فراموشیِ جمعی تبدیل شده، بلکه چنین صورتی پیدا کرده است تا “گذشته
را به کانتینری تبدیل کند که در آن همه چیز، از تلخ و شیرین تا خوشایند و گزنده،
با چگالی واحدی غوطهور باشند”.
تخیلستیزی که بارزترین ویژگی نولیبرالیسم است، حیات دموکراتیک ما در
حیطۀ عمومی را با تحقیر فاعلیت اجتماعی و تخریب آگاهی انتقادی و تاریخی بهشدت
تهدید میکند و بدین ترتیب، افراد را به سمت سازش اخلاقی و صغارت سیاسی سوق میدهد.
بازگشتن به هیروشیما نهتنها برای شکستن پیلۀ اخلاقیای که عقل و حافظه را به محاق
برده ضروری است، بلکه راهی است که از طریق آن میتوان توانایی تخیل افراد را به سمتِ
خیر عمومی هدایت کرد. فراموش نکنیم که “هر حرکت خشونتآمیزی، ولو بسیار کوچک، ربطی
دارد با خشونتی که در هیروشیما و ناکازاکی با آن مواجه بودیم”.
در دوشنبه ۶ اوت ۱۹۴۵، ایالات متحدۀ آمریکا بمبی بر سر هیروشیما رها کرد که منجر به در دم
کشتهشدن ۷۰ هزار تن و مرگِ ۷۰ هزار نفرِ دیگر ظرف پنج سال بعدی شد، بمبارانی که مقدمهای بود بر بمباران
ناکازاکی در روزهای بعدی. همزمان که بازماندگان جسدهای جزغاله شده، آن شهروندان بیگناه
را دفن میکردند، دولت آمریکا در اعلانی رسمی موفقیت بمباران اتمی هیروشیما و
ناکازاکی را اعلام کرد. بمباران اتمی این دو شهر عدهای را به جشن و پایکوبی
برانگیخت، آنانی که استدلال میکردند تنها راه تسلیمکردن ژاپن استفاده از بمب اتم
است. عدۀ دیگری در بمب اتم چیزی نمیدیدند مگر پیشرفت علم و قدرت شگفتانگیز آن.
رایجترین دلیلی که برای استفاده از بمب اتم آورده میشد این بود که تنها راه شکست
ژاپن و حفظ جان سربازان آمریکایی استفاده از بمب اتم است. اما همان زمان هم
تعدادکثیری از سیاستمدارن و حتی رهبران نظامی مخالف استفاده از بمب اتم بودند و استدلال
میکردند که برای پایان دادن به جنگ هیچ ضرروتی برای استفاده از بمب اتم نیست.
امروزه ثابت شده که استدلال این دسته از مخالفان کاملاً درست بوده است. از جمله
این افراد میتوان به ژنرال “دوایت آیزنهاور”، فرماندۀ عالی نیروهای متفقین در
اروپا، “هربرت هوور”، رییس جمهور پیشین آمریکا، و ژنرال “داگلاس مکآرتور” اشاره
کرد.
به مرور زمان و با آشکار شدن کشتار وسیع بمب اتم و درد و رنج بینهایتی
که این بمب برای مردم ژاپن ایجاد کرد، تحسین و شور و شوق اولیه میان مردم و
سیاستمدارن و روشنفکران آمریکایی رنگ باخت. “کنزابورو اوئه”، نویسندۀ ژاپنی برندۀ
نوبل ادبیات، دراینباره مینویسد: “علیرغم تمامی تلاشها برای موجه ساختن بمب
اتم، این بمب از همان لحظهای که منفجر شد، بدل به نمادی برای شرارت انسانی یا
تجسم شر مطلقی به نام جنگ گردید”. آنچه اوئه را آزار میداد تبانی دانشمندان و
روشنفکران برای توجیه استفاده از بمب اتم بود، این در حالی بود که آنان میدانستند
بمب اتم چگونه هیروشما را بدل به “حفرهای عظیم از مرگ و درد” کرده بود. درآمیختن
نظامیگری با روش علمی سبب شد که برای نخستین بار بشر توان نابودی کل کرۀ زمین را
پیدا کند، آن هم در زمانی به کوتاهی آبپز کردن یک تخم مرغ. هیروشما آغاز دورانی
در خشونت و کشتار صنعتی است که در آن هیچ تمایزی میان سربازان و شهروندان وجود
ندارد. هیروشما بود که قبح کشتار غیر نظامیان را
شکست. هیروشما نشاندهندۀ پیروزی متافیزیک نظامی بود، متافیزیکی که مشخصۀ اصلیاش
هویت ملی است. در بسیاری از استدلالهایی که به سود بمب اتمی اقامه شده است میتوان
انحلال عدالت و اخلاق را در سؤالات تکنولوژیک و شوونیسمی تقلیلگرا دید، شوونیسمی
که همۀ مسائل را از منظر کارآمدی حکومتی، خبرگی علمی و استثناانگاری آمریکایی میبیند.
چنان که “رابرت لیفتون” و “جورج میچل” میگویند بمب اتم صرفاً وسیلهای برای کشتار
کور و بیهدف نیست، بلکه نمادی است از آمریکای پساجنگ جهانی، آمریکایی که به راحتی
آب خوردن زحمت پرسشهایی دربارۀ عدالت و مسئولیت اخلاقی را از دوش خود برداشته است.
روایت غالبی که از دلایلِ بمباران اتمی هیروشما ارائه میشود، روایتی
است که بمب اتم را همچون عامل نجاتبخش به تصویر میکشد، روایتی که با توسل به
گفتاری انساندوستانه، کشتار دسته جمعی هزاران هزار انسان را به نام حفظ جان انسانها
و پایاندادن به جنگ توجیه میکند.
عدهای از مورخان، اخیراً، این روایت غالب دربارۀ دلیلِ استفاده از
بمب اتم علیه ژاپن را زیر سؤال بردهاند. به اعتقاد این دسته از مورخان، هدف اصلی
استفاده از بمب اتم پایان دادن به جنگ نبود بلکه قصد آمریکا این بود که شوروی را
تحت فشار قرار دهد تا حدود امپراتوری خود را در مناطقی که برای منافع ملی آمریکا ضروری
بود گسترش ندهد. در واقع یکی از عوامل سرنوشتساز در استفاده از بمب اتم علیه ژاپن
این بود که آمریکا میخواست در نزاع بالقوهاش با شوروی دست بالا را داشته باشد.
علاوه بر این، دولت ترومن میخواست با استفادۀ عملی از بمب اتم در برابر کنگره
دلیل موجهی برای اختصاص حجم عظیمی از بودجۀ دولت به پروژۀ منهتن داشته باشد.
استفاده از بمب اتم میتوانست به دولت آمریکا کمک کند تا جواز اختصاص بودجههای
بیشتر برای پروژههای نظامی در آینده را از کنگره بگیرد. مورخانی دیگر، برای زیر
سؤال بردن روایت رسمی آمریکا از علت استفاده از بمب اتم شواهدی ارائه کردهاند که
نشان میدهد ژاپن آمادۀ تسلیمشدن بود. ژاپن پس از بمباران پیوستۀ ۲۶ شهرش به وسیلۀ بمبافکنهای آمریکایی، ورود شوری به جبهۀ جنگ با ژاپن
در ۹ آگوست ۱۹۴۵ و محاصرۀ کامل نیروی دریایی و نظامیاش، در اندیشۀ تسلیم به آمریکا
بود. این روایتهای جایگزین برای فهم نقش روشنفکران در این لحظۀ تاریخی بسیار حائز
اهمیت هستند، لحظهای که آغازگر دوران بمب اتمی بود.
حال، هفتاد سال پس از هیروشیما هنوز اضطراب اتمی جهان را در بر گرفته
است، جهانی که ۹ کشور در آن بمب اتم دارند و دولتهایی
مانند کرۀ شمالی، هند و پاکستان حتی امروز هم به استفاده از آن تهدید میکنند؛
جهانی که در آن بیش از ۲۰۰۰۰ هزار سلاح اتمی وجود دارد که میتواند
چندین و چند بار تمامی انسانهای روی کرۀ زمین را خاکستر کند. تاریخ به ما نشان
داده است که سوء تفاهم و نقص تکنولوژیک میتواند چه تأثیراتی بر حیات ما داشته
باشد؛ هر دو امر میتوانند شکنندگی این سلاحها و حماقت افرادی را برملاسازند که
بر مبنای بازدارندگی هستهای از بمب اتم دفاع میکنند.
آمریکاییها حمله به پرل هاربر را نمادی از مظلومیتشان میدانند، اما
خیلی نگذشت که این مظلومینِ فرضی هویت خود را در قالب جنایتکار تثبیت کردند و
چشمان خود را عامدانه بر خشونت و بیعدالتیِ خود بستند. ابر قارچهای ناشی از
انفجار هستهای، دیگر نمادی از بمباران هیروشما نیست، بلکه به گسترش نیروهای تخریب
جمعی در دنیای معاصر ما اشاره دارد؛ اولویت یافتن عقلانیت ابزاری بر عقلانیت
اخلاقی، عادیسازی اعمال خشونت در آمریکا، تبدیل پلیسهای معمولی به نظامیان، هجمه
به آزادیهای مدنی، ظهور دولتی که همه چیز را تحت نظارۀ خود دارد، چرخش خطرناک به
سمت مخفیکاری دولتی در دوران ریاستجمهوری اوباما، پیدایش دولت زندانوار و
ارتقای جنگ به مقام اصل اساسیِ سازماندهی به جامعه. نمیتوان در حیطۀ سیاست خارجی
و داخلی، سادهلوحانه، به نیت خیر دولت آمریکا اعتماد کرد؛ کافی است نگاهی
بیندازیم به انبوههای از دروغها، فریبها، تحریفها و مخفیکاریهای دولت
آمریکا، دولتی که مجموعهای نظامی-صنعتی-جاسوسی اختیار آن را در دست دارند.
ما نباید به سیاستمدارن، آکادمیسینها و به اصطلاح متخصصانی که مخالف
سیاست شفافیتاند و تنها در پی مشروعیت بخشیدن به سیاستهای ضد دموکراتیکاند اعتماد
کنیم. این درسی است که از جنایات آمریکا میگیریم، جنایاتی که هیروشیما سمبل آن
است. نخستین گام برای مبارزه با سلاحهای کشتار جمعی محکومکردن اخلاقی و سیاسیِ
ماشین جنگی است که بنیادِ آن در بمباران اتمی هیروشیما ریخته شده است. باید بر این
پرسش تمرکز کنیم که چگونه مجموعههای نظامی-صنعتی به ازدیاد سلاحهای اتمی دامن میزنند.
باید ریشههای استفاده از بمب اتم را شناسایی کنیم. باید نقش روشنفکران داخل و
خارج از دانشگاه را در زمینهچینی برای ساخت بمب اتم و مخفیساختن تأثیرات آن از
مردم آمریکا افشا کنیم.
پرسشی که بیش از هر چیز خاطر همه را میآزارد این است که مسئولیت ما
برای زنده نگاهداشتن خاطرۀ هیروشیما چیست؟ ما چه مسئولیتی داریم برای احیای تخیل
رادیکال و سیاستی که هدفش محو سلاح هستهای برای همیشه است؟ یکی از راهکارها این
است که دربارۀ شرایطِ امکانِ رخدادی مانند هیروشما بیندیشیم؛ بیندیشیم که چگونه
ملغمهای از نظامیگری و تعصب تکنولوژیک در زیر پرچم عقلانیت علمی چنین فاجعهای
را پدید آوردند. باید پردۀ این پندار را پاره کنیم که چنین سلاحهایی برای ما
امنیت به ارمغان میآورند. برای یادآوری پیامدهای این سلاحها باید کمپینی آموزشی
به راه بیاندازیم.
این کمپین باید مردم را با تاریخ این سلاحها و رنج و مصیبتی که ایجاد
کردهاند آشنا کند و نشان دهد که چگونه نخبگان دولتی و کارخانهدار از تسریع
مسابقۀ تسلیحاتی، رواج ایدۀ بازدارندگی هستهای و استمرار وضعیت جنگی پولهای کلان
به جیب میزنند. امروزه روشنفکران در برابر انبوه فجایع، آمارهای تکاندهندۀ
کشتار، ماشین تخیلستیز هالیوود و فرهنگ مصرفگرایی که فقط بیشینهسازی منفعت فردی
را تحسین میکند و هر گونه مسئولیت سیاسی و اخلاقی جمعی را تقبیح میکند سست و
کرخت شده است.
ما هیچ راهی برای طفرهرفتن از زیر بار مسئولیتمان برای نابودسازی
سلاحهای کشتار جمعی نداریم. احساس هراس، وحشت، تردید و اضطرابی که از دل فاجعۀ هیروشیما
بیرون آمد، ظاهراً، در سایۀ ماشین آخرالزمانی هالیوود، حماقت سلبریتیها و فرهنگ
مصرفگرا رنگ باخته است، این اضطراب و هراس در سایۀ خشونت و نظامیگریای که اکنون
بهعنوان یکی از والاترین ایدهآلهای زندگی آمریکایی تقدیس میشود، به حاشیه رفته
است. در جامعهای که سبعیت نظامیگری و مصرفگرایی و نولیبرالیسم همه چیز را تحت
سلطۀ خویش درآورده است، دشوار است که مسئولیت اخلاقی و اجتماعی و سیاسی خودمان را
بپذیریم؛ سخت است که به اهمیت داشتن سیاست باور داشته باشیم؛ مشکل است تصور آیندهای
که در آن واکنش نشان دادن به رنج دیگران جزء مقوم حیات دموکراتیک باشد. زمانی که حافظۀ تاریخی زوال پیدا میکند و افراد به درون خویش میخزند
و عرصۀ سیاست را به دیگران وامینهند، تنها چیزی که برای ما باقی میماند رنج و
ناامیدیِ اگزیستانسیال است.
ما در فرهنگی نولیبرال زندگی میکنیم که نیازهای انسانی را تابع
تقاضای نامحدود سود میکند. فرهنگی که سوداگری را تنها مدلِ مقبول روابط اجتماعی
میداند. در چنین شرایطی خشونت گونهای از سرگرمی است و نه منشأ خطر. اما اکنون
جنبشی به حرکت درآمده است که بمباران اتمی شهروندان و نظامیگری را بدل به موضوعی
برای بحث در فضای عمومی کرده است. خوشبختانه کمکم آشکار میشود که نئولیبرالیسم
نمیتواند فضایی برای بقای جامعه فراهم کند و بهنحو گستردهای دست اندر کار تخریب
آن است. نولیبرالیسم استعارهای از بمب اتم است: تجسمی از تخریب جهانی امر اجتماعی،
سیاسی و اخلاقی؛ فرایندی که باید جلوی آن را گرفت، پیش از آنکه دیر شده باشد میراث
نابودی و مرگ، که میتوان خط سیر آن را از هیروشیما تا “فوکوشیما” پیگیری کرد، این
نکته را به ما یادآوری میکند که اگر میخواهیم دموکراسی را حفظ کنیم باید دست از
تماشاچیبودن برداریم.