در تاریخ نهم نوامبر 1989 دیوار برلین فروپاشید. چند هفته بعد آلمان متحد شد. اروپای شرقی از ایدئولوژی سوسیالیستی پیشین خود به سوی کاپیتالیسم مرسوم روی گردانید. در پایان سال 1991، اتحاد جماهیر شوروی تجزیه شد و جمهوری های تازه استقلال یافته ی ان مسیر احیای کاپیتالیسم و گشایش باب دموکراسی را در پیش گرفتند. گرچه این نظام های توتالیتر و رژیم های بلوک شرق در اصل به عنوان الگوهایی برای رستگاری بشر و عقلانیت علمی نضج گرفته بودند، تنها گروهی اندک شمار بر اضمحلال آنها اشک ریختند. نکته ای که بیشتر مایه نگرانی بود، تلاش هایی بود که می خواست حوادث سال های 1989 تا 1991 را برایند پیروزی ناب انواع کاپیتالیسم لیبرال دموکراتیک، با ان تعریف های متنوع و مبهمش، جلوه دهد و بدین وسیله نه تنها "مرگ سوسالیسم" را جار بزند، بلکه خط بطلانی بر تمام انواع مباحث اتوپیایی بکشد، که آینده ای بهتر و متفاوت را نوید می دادند. به نظر بسیاری، نه تنها کمونیسم شوروی دار فانی را وداع گفته بود، بلکه تمام آینده ها و آرمان شهرهای ممکن هم به همراه آن منتفی شدند. وولف لپنیز یکی از بسیار کسانی بود که متاثر از این فضا نوشت:"دو سال تحولات سیاسی غیرقابل باور در اروپا کافی بود تا دیگر دور کلمه یوتوپیا را قلم بگیریم. . . دیگر کسی از یوتوپیا حرف نمی زند." ظاهرا تنها آینده ممکن، در زمان حال تجلی یافته بود. تمامی تاملات در مورد جامعه ای متفاوت و بدیل در آینده بیهوده انگاشته شد. [گویی] تاریخ به پایان رسیده بود.