کارل مارکس (1818-1883) به عنوان یک هگلی چپ جوان راه خود
را اغاز کرد، اما کار خود را با ایجاد ماتریالیسم تاریخی جدید بسط داد. فلسفه او
مخلوطی از ایده الیسم المانی، اقتصاد سیاسی انگلیسی و سوسیالیسم فرانسوی بود. او که با این عبارت:"فیلسوفان تنها جهان را به طرق گوناگون تفسیر کرده اند و
حالا وقت تغییر ان است." در تاریخ فلسفه سیاسی ماندگار است، باور دارد شیوه
دیالکتیکی اش نه تنها از شیوه هگل متمایز است بلکه به کلی در مقابل ان قرار دارد.
دیالکتیک هگلی، به تاریخ انسانی به عنوان ماجرای پیشرفت و افرینش ازادی انسانی می
نگرد، که به ازادی مطلق دولت پروس منجر می شود. اما مارکس این حرف هگل را مانند
"ایستادن روی سر" ترجمه می کند؛ به عبارت دیگر آگاهی، زندگی را شکل نمی
دهد بلکه زندگی انسانی به آگاهی شکل می دهد. تفکر نمی تواند سبب خلق واقعیت گردد.
این واقعیت اقتصادی است که می تواند تفکر مردم را شکل دهد.