علی رغم تفاوت ژرفی که ممکن است میان فلسفه ی آلمانی
و فلسفه کشورهای غربی وجود داشته باشد، فلسفه آلمانی مالا خودش را به مثابه سنتزی
از آرمان پیشامدرن و آرمان دوره مدرن، به تصور دراورد. این سنتز، کارگر نیافتاد:
این سنتز در نیمه دوم سده نوزدهم لگدکوب پوزیتیویسم غربی شد که کودک طبیعی روشنگری
بود. فیلسوفان المانی، آلمان را با تحقیر و خوارداشت فلسفه غربی تربیت کرده بودند؛
آلمان شاهد است که سنتزی که معلول فیلسوفان او به شمار می رفت، یعنی سنتز آرمان
پیشامدرن و آرمان مدرن، کارگر نمی افتد؛ بنابراین راهی نمی ماند جز پالایش تام و
تمام تفکر آلمانی از تاثیر و نفوذ ایده های تمدن مدرن و رجعت به آرمان پیشامدرن.
ناسیونال سوسیالیسم از همه مشهورتر است؛ زیرا عوامانه ترین نمونه یک چنین رجعتی به
یک آرمان پیشامدرن است. این کوشش در بالاترین سطح خود، رجعتی بود به چیزی که می
توان ان را مرحله پیشاکتابتی فلسفه، یعنی فلسفه پیشاسقراطی نامید. آرمان پیشامدرن،
در همه سطوح، یک آرمان پیشامدرن واقعی نبود، بلکه یک آرمان پیشامدرن تفسیر شده به
دست ایده ئالیست های آلمانی بود، یعنی با قصدی جدلی علیه فلسفه ی سده های هفدهم و
هجدهم تفسیر شده و لاجرم تفسیرش تحریف شده بود. از میان همه فیلسوفان المانی و حقیقتا از میان همه فیلسوفان، هیچ کس بیشتر از نیچه
بر آلمان پس از جنگ تاثیر نگذاشت و هیچ کس بیشتر از او بانی ظهور نیست انگاری
آلمانی نبود. نسبت نیچه با انقلاب نازی در المان، با نسبت روسو با انقلاب فرانسه
قابل قیاس است. به تعبیر دیگر، کسی که نیچه را در پرتوی انقلاب نازی در المان
تفسیر می کند، نسبت به او بی عدالتی بسیاری مرتکب می شود، اما ان فرد مطلقا ناعادل
نیست. نقل یکی، دو فقره از فراسوی خیر و شر او که با موضوع ما مرتبط است، بی جا
نمی نماید:"این انگلیسی ها نژادی فلسفی نیستند. بیکن، نماینده حمله به روح فلسفی
به معنای دقیق کلمه است، هابز، لاک و هیوم، برای بیش از یک سده خواری و خفت را
برای خود مفهوم فیلسوف به همراه اوردند. علیه هیوم بود که کانت قدر برافراشت و
ایستادگی کرد. شلینگ حق داشت که بگوید من لاک را به چیزی نمی گیرم. هگل و شوپنهاور
و گوته، در نبرد علیه تفسیر مکانیستی انگلیسی از طبیعت نیوتن متفقل القول بودند."
یا انجا که می گوید"انچه ان را ایده های مدرن، یا افکار سده ی هجدهم، یا حتی
افکار فرانسوی می نامند، خلاصه ان ارمانی که روح المانی با انزجاری عمیق علیه ان
قدْبرافراشت، خاستگاهی انگلیسی دارد و هیچ شکی هم در این نیست. فرانسویان، صرفا
مقلدان و مجریان ان افکار بوده اند و نیز بهترین سربازان و نیز با کمال افسوس،
نخستین و تمام عیارترین قربانیان ان افکار." معتقدم که نیچه وقتی تصدیق می کند که سنت آلمانی، عینا نقادی آرمان های تمدن مدرن
است و اینکه ان ارمان ها، خاستگاهی انگلیسی دارند، اساسا درست می گوید. با این حال
او فراموش می کند که انگلیسی ها، تقریبا همواره از حزم و میانه روی غیرالمانی
برخوردارند، که همه چیز را با یک چوب نرانند... شاید این آسانْ گیری، این گرایش به
راست و ریس کردن امور، این عبور کردن از پل وقتی سروکار فرد با ان می افتد، به
رادیکالیسم تفکر انگلیسی ضربه زده باشد؛ اما معلوم است که این موهبتی برای زندگی انگلیسی
است؛ انگلیسی ها هرگز به مانند ساکنان اروپای قاره ای، در گسستن های رادیکال از
سنت ها، زیاده روی نکردند. هر خطا و ایرادی را که بتوان به ارمان مشخصا مدرن وارد
دانست، خللی در این واقعیت ایجاد نمی کند که هر انسان انگلیسی که خاستگاهش ان
ارمان است، فردی اگاه و مطلع از سنت کلاسیک نیز هست.
. . . بنابراین جنگ انگلیسیْ آلمانی کنونی واجد معنایی نمادین است. انسان انگلیسی،
برای دفاع از تمدن مدرن علیه نیستْ انگاری المانی، از اصول جاودان تمدن دفاع می
کند. اما بدون تردید واضح و اشکار است که آلمانی ها، با انتخاب هیتلر به عنوان
رهبرشان. . . به هر مدعای بحق مبنی بر اینکه چیزی بیشتر از یک ملت ساده لوح و
دهاتی اند، خاتمه دادند؛ این ملت انگلیسی ها و نه المانی هاست که سزاوار است تا یک
امپراتوری باقی بماند؛ زیرا ان ها بودند که فهمیدند برای انکه سزاوار امپراتور
بودن باشند، باید مدت های مدید، درگذشتن از مغلوب و فروکوفتن سرکش و متکب را
بیاموزند.