دوگانگیْ تضاد نیست. تضاد وقتی پدید می اید که چیزی
"دیگری" را یا رد یا دفع کند و به همین دلیل، با تضاد رو به رو می شویم،
ضروری می بینیم یکی را انتخاب کنیم و قیدِ دیگری را بزنیم.
اما مرد و زن همزیستی می کنند، روز و شب، گذشته و آینده، تابستان و زمستان، زیروزبَرْ
متضاد همدیگر نیستند، بلکه مراحل یا عناصر مختلف یک کل اند و شما نمی توانید یکی
شان را بفهمید بی انکه دیگری را فهمیده باشید.
همه درام ها مبتنی بر شالوده ای دوگانه اند. معمولا یک طرف خیر و خواستنی ها را نمایندگی
می کند و طرف دیگر مظهر امور بد و نامطلوب است. رابطه ی دارت ویدر و ابی وان کنوبی
در جنگ ستارگان، از همین نوع است.
اما از دیدگاه درام، طرف خیر به طرف شر نیاز دارد؛ قصه بی شر ممکن نیست. دکتر
فرانکنشتاین هیولایش را دارد، ون هلسینگْ دراکولا را، پدر کاراسِ جن گیرْ شیطان
را.
ممکن است قهرمان گرایش به شر داشته باشد. بعضی از به یادماندنی ترین شخصیت ها
انهایی اند که درون خود، به طور توامان قابلیت خوبی و بدی را دارند و همین طور
امکان پیوستن قهرمان از طرفی به طرف دیگر می تواند باعث به وجود امدن تنش دراماتیک
قدرتمندی شود.
هرجایی که نور درخشان تری بدرخشد، سایه ها تیره تر می شوند. غالبا انچه شخصیت ها
را جذاب می کند، نه روشنایی، بلکه تیرگی است.