روزی که هنرمند غرق در نور از دریا بازگشت،
پوشیده از نمک و با تاجی از کف بر سرش، و پس از رسیدن به بیشه زار مرکبات، تصمیم
گرفت تا محل استراحت خود را در آنجا بنا کند.
در حالی که پشت به خورشید و رو به سایه طویل
خودش داشت، با بازوهای کشیده چهار نقطه اصلی را که یک مربع را تشکیل می دهند، نشان
داد. او کف را از سنگ ساخت و با چهار دیوار بلند و سفید آنرا محصور کرد. در دیواری
که به سمت غروب خورشید بود، دری قرار داد، و پس گذشتن از این آستان او در این
چهار دیواری بی سر وصدا محصور شده بود.
هنگامی که درون آن فضا قرار گرفت، آن مربع را به
سه قسمت مساوی تقسیم کرد و با دیوار هایی بلندتر از دیوارهای اطراف دو تا از آنها
را بالاتر آورد. او سقفی را روی آنها قرار داد و یک پاسیو در جلو و یکی دیگر
در پشت آن ایجاد کرد. درون آن دری قرار داد که بتوان از طریق آن وارد فضای بالاتر
و تاریک تر شد.
وقتی داخل شد، دیوار سفید را شکافت و به آن شکل
داد، و سایه هایش را توسط نور احساس کرد. با بالا بردن دیوارهای دیگر او
روابط حیرت انگیزی میان فضا ها برقرار ساخت.
او چهار درخت لیمو کاشت، دو تا در پاسیوی جلویی
و دو تا در پاسیوی پشتی. و در آنجا، در فضای پشتی، در محلی که محور همه ی
درها به پایان می رسید، گورى را در زمین حفر کرد، جایی که آب در آن قرار گرفت و
شروع به آواز خواندن کرد، درختان لیمو را در شکوفه های سفید لیمو از خواب بیدار
کرد. جایی که هوا را بوی بهشت فراگرفت.
و هنرمند ما با خود اندیشید که این فضای مملو از
نور، سکوت و زیبایی، نسبت به این آمیخته ای از چیزهای ناجور که جامعه ی ما در آن
غرق شده است بسیار مرجح است.
و زمانی که دید آنچه ساخته است خوب از آب درآمد،
در آنجا مشغول استراحت شد تا برای همیشه با خوشی زندگی کند.