دوروتیِ جادوگر شهر اُز، اسکارلت اوهاریِ بربادرفته، شخصیت هایی که لورنس عربستان، گاندی، آنی هال، توتسی، شِین، فارغ التحصیل و پدرخوانده عنوان شان را از ان ها گرفته اند، همه نمونه هایی در تایید همین اصل اند. در بوچ کاسیدی و ساندنس کید و تلما و لوییز و امثالشان که در باره ی یک تیم اند، آنی هال که درباره یک زوج است و یا این گروه خشن که درباره یک دار و دسته است، جواب سئوالِ"این فیلم داستان کیست؟" واحدی اجتماعی است، اما اصل یک چیز است: شخصیت یا شخصیت های مرکزیْ در آغاز قصه هستند و همان ها در پایان قصه نیز همچنان حضور دارند. این را صنعت سینما از خودش درنیاورده، در ادیپِ شهریار، هملت، مرگ فروشنده و دیگر آثار معظمِ درام غربی، تقریبا تمام صحنه ها، کنش ها و سطرْسطرِ گفت و گوها فقط پردازش و پرورش یک تک شخصیت منفرد را پیش می برند. نهایتا شخصیت پردازیْ مرادف با پرداخت اهمیت به چگونه بازی دادن به شخصیت و چگونه بازی کردن شخصیت در فیلم است؛ پردازش شخصیتی که تماشاگر را مجبور به اهمیت دادن کند. نه به معنیِ اینکه کاری کند تا تماشاگر را مجبور به اهمیت دادن کند، نه به معنی اینکه کاری کند تا تماشاگر دوستش داشته باشد؛ به معنی آنکه تماشاگر را به سرمایه گذاری عاطفی در انچه بر او می گذرد وادارد. شخصیتی جذاب بسازید و بنشانیدش روی صندلی و ببینید تماشاگر چه واکنش ها که نشان نمی دهد. اما اگر از ساختن شخصیتی جذاب وابمانید، حتی اگر او را برهنه به قدم زدن روی زغال داغ وادارید، همه جز خودِ برهنه گراها و آتش روهای حرفه ای، و البته کارکنان بخش سوانح سوختگی بیمارستان ها، خوابشان می برد. فیلم به یادماندنی ـ طبعا ـ شخصیت به یادماندنی دارد. صفحه سینما روی حروف الفبا را بر اتووود دنبال نمایید.